پارت آخرینتکهقلبم به قلم izeinabii نیما

#پارت_۱۴۳ #آخرین_تکه_قلبم به قلم izeinabii #نیما:

د آخه تو چی داری که انقدر دل من واست تنگ میشه؟

خندیدم و گفتم:
_آها آها اوکی خیلیم دلم بخواد که همچین خانومی دارم نه؟

سرمو خاروندنم و گفتم:
_میگما نیاز یه تصمیم یهویی گرفتم همین امروز..حتما می پرسی چی آره؟راستش من دلم چهار پنچ تا بچه می خواد ..

مظلوم نگاش کردمو گفتم:
_چیه عشقم؟باید بیاریا من دوس دارم.. قول می دم تو رو از همشون بیشتر دوست داشته باشم..


دستشو آروم بوسیدم .

_خیلی دلم برا صدات تنگ شده نیاز.. آخه چرا تموم نمی کنی این سایلنت بازیا رو .. پاشو از سر و کولم برو بالا شیطون بلای من.. شکمو خانونمم قول می دم پاشی هرروز برات ذرت مکزیکی و بستنی شکلاتی..

زدم زیر خنده و گفتم:
_به قول خودت بسنی اوشولاتی برات بگیرم تو فقط چشمای خوشگل و قهوه ای نازتو وا کن و اون لبای کوچولو و صورتیتو حرکت بده و برام حرف بزن .. هر چی دوس داری بگو چه میدونم اصلا فحش بده خوبه؟

یه قطره افتاد روی دستش..
_بارون؟

دستی به چشمم کشیدم..خیس بود..

بغضم ترکید و سرم و گذاشتم روی تخت و بی صدا گریه کردم.

_تو چیکار کردی با من لعنتی؟

***
هنذفریمو گذاشتم تو گوشم و آهنگو پلی کردم

هم آرزوم بودی

هم عشق بد تا کرد

رویای نو منو بد جور تنها کرد

چشات دنیامو بهم نشون داد

بعد از تو این دنیا از چشم من افتاد

سکوت کرددم چون این انتخابم بود

سکوت کردن من حرف حساب من بود

سکوت کردم چون این انتخابم بود

سکوت کردن من حرف حسابم بود


نم بارون نششت روی دستم..
آخرین روزای اسفند بود..سرما تنمو لرزوند.

رفتم سمت ماشینو بازش کردم.

خیلی دلم تنگه

خیلی ازت دورم


به اینجای آهنگ که رسیدم سرمو گذاشتم روی فرمون و چشمامو بستم.


بعد از تو خیلی با تنهاییام جورم

خیلی دلم تنگه خیلی ازت دورم

بعد از تو خیلی با تنهاییام جورم


تایم زیادی بود که داشتم بی هدف رانندگی می کردم.


سکوت کردم چون این انتخابم بود ..

سکوت کردن من حرف حسابم بود..

بخاری پاشینو روش کردم و هنذفری رو از گوشم دراوردم .

نمی دونم چند بار این آهنگو گوش کردم.

شیشه ی ماشین از قطره های بارون خیس شده بود..

دلم یه جایی رو می خواست که این آدمای اطرافم نباشن..

مسیرو سمت دیگه ای دادم.

جاده بخاطر بارون بدجور لغزنده بود.

****
با دیدنم لبای خشکش خندون شد .

_سلام.

دستمو فشرد و گفت:

_سلام پسر گلم خوبی؟خوش آمدی ننه بیا تو نور چشم منی

_خوبم شما خوبی؟بابا بزرگ کجاست؟

_رفته باغ برا ناهار میاد .

بوی نم بارون روی خاک مستم کرد .

صدای مرغ و خروسا و غاز ها توی این هوا عجیب به دلم نشست.

من کی دنیای خوش اینجا رو فراموش کردم که انقدر درگیر دود و دم و شلوغی شهر شدم؟
ساعت یه ربع به یازده رو نشون میداد.
دیدگاه ها (۵)

#پارت_۱۴۴ #آخرین_تکه_قلبم به قلم izeinabii نیما:تکیه امو داد...

#پارت_۱۴۵ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii نیما:با گذاشتن ی...

#پارت_142 #آخرین_تکه_قلبمنیما:_ببخشید خانم.._بله؟_شما این پس...

#پارت_۱۴۱ #آخرین_تکه_قلبم به قلمizeinabiiبا شنیدن رینگتون مس...

گفت خودت رو توصیف کن،گفتم:یه جعبه‌م پر از فکرای خیس‌خورده،که...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط