دل من عادت داشت که بماند یک جا

دل من عادت داشت، که بماند یک جا
به کجا معلوم است به در خانه ی تو
دل من عادت داشت، که بماند آنجا
پشت یک پرده ی توری که تو هرروز آن را به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری که تو هرروز از آن میگذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه ی یک باغچه بود، که هرروز به آن مینگری
راستی دل من را دیدی
آن را گم کردم

”اخوان ثالث”
دیدگاه ها (۳)

ای خوب همنفس که فریباتر از منیپاییز آمده و تو شیداتر از منیپ...

احساس خوبی دارمهمه چیز درست می شودتو خواهی آمد و دهان تاریک ...

روزی که برای اولین بارتو را خواهم بوسیدیادت باشدکارِ ناتمامی...

ŗǫɱąŋţįķتو یک مردیشبیه تمام مردهایی که می شناسمقدم می زنی آو...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁷

#درخواستی#تکپارتیوقتی هردتون آیدلین و باهم قرار میزارین........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط