{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 14
ا،ت : رئیس من کارم تموم شد میتونم برم
رئیس : میخواهی بری برای گارسون پارتی
ا،ت : بله
رئیس : باشه میتونی بری
ا،ت روبه دوست اش کرد و با داد گفت
ا،ت : سوزونهوا من دارم میرم بعدن میبینمت
سوزونهوا : باشه مراقب خودت باش
ا،ت با پوشیدن کت اش از کافه خارج شد کنار خیابون قدم میزد که دوتا ماشین های که از دو طرف میومد نظرش رو جلب کرد
وقتی موقعیت شون آنالیز کرد فهميد که راننده ها ماشین حالشون خوب نیست و درست رانندگی نمیکردن
دوباره به موقعیت نگاه کرد و فکر کرد چطور میشه ماشین ها رو نگهداشت نگاهی به دوربر اش انداخت که تابلو های اخطار رانندگی رو دید و قبل از اینکه ماشين ها بیان اونارو وسط جاده گذاشت
بلافاصله ماشین های که نزدیک بود با هم تصادف کنن ایستادن
مردم اونجا که این هد باهوشی اون دوختر تعجب کرده بودن براش دست زدن و ازش تشکر کرد ا،ت لبخندی زد و به راهش ادامه داد
بعد از چند مین به مکانی که پارتی توش برگذار میشد رسید
وارد عمارت شد که داخلش پیشتر شبیه بار بود
که مردی که انگار مسئول اونجا بود به سمتش اومد
مرده : تو باید گارسونی باشی که قرار بود بیاد من بک سانگ هو هستم
کسی که مسئول گارسون های اینجاست
ا،ت : بله خوشبخت آقای بِک من باید چیکار کنم
آقای بک : برو توی اون اوتاق و لباس ها تو عوض کن الان دیگه مهمون ها میان بعد من بهت میگم چیکار باید انجام بدی
ا،ت : چشم
ا،ت به سمت اوتاق که اون مرد گفت رفت و لباس گارسونی که اونا گفته بودن رو پوشید دامنش یکم کوتاه بود و این ا،ت رو اذیت میکرد
بیخیال گیر داد با لباس شد و از اتاق بیرون رفت باید از مهمون های اونجا پذیرایی میکرد
مشغول کارش بود که یکی از مهمون ها توجه اش رو جلب کرد
اولش فکر کرد اشتباه دید اما کسی جوز اون انقدر نمیتونست جذاب و خوشتیپ باشه
با صدای پسری که کنارش جونگکوک ایستاد بود نگاهش رو ازش گرفت
تهیونگ : میشه بیایی اینجا
ا،ت به سمت اونا رفت ولی نگاهش فقد روی جونگکوک بود
ا،ت : بله چیزی لازم دارین
تهیونگ : جونگکوک تو چی میخوری
جونگکوک همینجوری بهش خیره شده بود که با حرف دوست اش بدون اینکه نگاهش رو ازش بگیره گفت
جونگکوک : یه ویسکی 80 درصدی
تهیونگ : برای منم 50 درصدی
ا،ت : چشم...........ادامه دارد
پارت 14
ا،ت : رئیس من کارم تموم شد میتونم برم
رئیس : میخواهی بری برای گارسون پارتی
ا،ت : بله
رئیس : باشه میتونی بری
ا،ت روبه دوست اش کرد و با داد گفت
ا،ت : سوزونهوا من دارم میرم بعدن میبینمت
سوزونهوا : باشه مراقب خودت باش
ا،ت با پوشیدن کت اش از کافه خارج شد کنار خیابون قدم میزد که دوتا ماشین های که از دو طرف میومد نظرش رو جلب کرد
وقتی موقعیت شون آنالیز کرد فهميد که راننده ها ماشین حالشون خوب نیست و درست رانندگی نمیکردن
دوباره به موقعیت نگاه کرد و فکر کرد چطور میشه ماشین ها رو نگهداشت نگاهی به دوربر اش انداخت که تابلو های اخطار رانندگی رو دید و قبل از اینکه ماشين ها بیان اونارو وسط جاده گذاشت
بلافاصله ماشین های که نزدیک بود با هم تصادف کنن ایستادن
مردم اونجا که این هد باهوشی اون دوختر تعجب کرده بودن براش دست زدن و ازش تشکر کرد ا،ت لبخندی زد و به راهش ادامه داد
بعد از چند مین به مکانی که پارتی توش برگذار میشد رسید
وارد عمارت شد که داخلش پیشتر شبیه بار بود
که مردی که انگار مسئول اونجا بود به سمتش اومد
مرده : تو باید گارسونی باشی که قرار بود بیاد من بک سانگ هو هستم
کسی که مسئول گارسون های اینجاست
ا،ت : بله خوشبخت آقای بِک من باید چیکار کنم
آقای بک : برو توی اون اوتاق و لباس ها تو عوض کن الان دیگه مهمون ها میان بعد من بهت میگم چیکار باید انجام بدی
ا،ت : چشم
ا،ت به سمت اوتاق که اون مرد گفت رفت و لباس گارسونی که اونا گفته بودن رو پوشید دامنش یکم کوتاه بود و این ا،ت رو اذیت میکرد
بیخیال گیر داد با لباس شد و از اتاق بیرون رفت باید از مهمون های اونجا پذیرایی میکرد
مشغول کارش بود که یکی از مهمون ها توجه اش رو جلب کرد
اولش فکر کرد اشتباه دید اما کسی جوز اون انقدر نمیتونست جذاب و خوشتیپ باشه
با صدای پسری که کنارش جونگکوک ایستاد بود نگاهش رو ازش گرفت
تهیونگ : میشه بیایی اینجا
ا،ت به سمت اونا رفت ولی نگاهش فقد روی جونگکوک بود
ا،ت : بله چیزی لازم دارین
تهیونگ : جونگکوک تو چی میخوری
جونگکوک همینجوری بهش خیره شده بود که با حرف دوست اش بدون اینکه نگاهش رو ازش بگیره گفت
جونگکوک : یه ویسکی 80 درصدی
تهیونگ : برای منم 50 درصدی
ا،ت : چشم...........ادامه دارد
۲.۰k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.