{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
پارت 13
روز تعطیل بود روی تختش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود
به حرفا و کارای اون پسر باهاش کرد فکر میکرد
چرا برای اینکه فقیر بود باید غرورش شکسته میشد
اونم توصت کسی که عاشقش بود که با صدای در نگاهش رو به سمت در داد دوست اش به سمتش اومد و کنارش ایستاد
سوزونهوا : امروز روزه تعطیل بیا بریم خوش بگذرونیم اما تو توی تختی
ا،ت روی تخت نشست و با بی حوصلگی گفت
ا،ت : حوصله ندارم برم بیرون تازه باید با کار پاره وقت دیگه بیدا کنم
پولی که از کافه میگیرم پس نیست
دوست اش کنارش روي تخت نشست
سوزونهوا : من تورو میشناسم تو کسی نیستی که با این مشکلات ناراحت بشی بگو چی شده
نفس عمیقی کشید و گفت
ا،ت : مشکل جئون جونگکوک کسی که برای اولین بار بخاطر احساس هقیر بودن بهم دست داد
سوزونهوا : چی..تو چی گفتی تو باهاش حرف زدی زود باش
برام تعریف کن
ا،ت : خوب راستش اون شبی که از کافه برمیگشتم خونه یه ون مشکی
جلوم گرفت............
ا،ت همه ماجرا رو برای دوست اش تعریف کرد
سوزونهوا : واقعآ که پسره عوضی اون فکر کرده کیه چطور تونسته همچین پیشنهادی بهت بده سیلی کم بود براش باید خفش میکردی
ا،ت : اون بیخیال من مشکلات مهم تری از فکر کردن به اون پسره هوس باز دارم تو کاری سراغ نداری
سوزونهوا : راستش فردا شب یه پارتی هست که براش گارسون نیاز دارن
منم از رئیس شنیدم انگار حقوق خوبی میدن
ا،ت : عالی پس باید برم
سوزونهوا : باشه من سر راهم به رئیس میگم تو نمیخواهی یری بیرون
ا،ت : نه امروز حوصله ندارم مادر بزرگم حالش خوب نشده
سوزونهوا : باشه من باید برم با بقیه بچه ها قرار دارم
ا،ت : بزار من بدرقت کنم
ا،ت دوستش رو بدرقه کرد و به اوتاق اش برگشت
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{یک شب بعد
تهیونگ : نمیتونم بیام کار دارم
جونگکوک : با نمیخواهی نیا مطمئن باش بشیمون میشی
تهیونگ کنجکاوی بهش نگاه کرد
تهیونگ : چرا نکنه اتفاقه مهمی قراره بیوفته
جونگکوک : نیای که نمیفهمی اما خودانی نمیخواهی نیا
تهیونگ : نمیخواهی بهم بگی
جونگکوک : نه خودت بیا ببین
جونگکوک از شرکت دوست اش خارج شد و سوار موتورش شد و به خونهاش برگشت
بعد از گرفتن دوش با پوشیدن اسلاید همیشگی اش از خونه خارج شد
و به سمت ماشینش رفت ک راننده در ماشین رو باز کرد
جونگکوک : همه چی آمادست یه جون
يه جون : بله قربان........ادامه دارد
[نکته هان یه جون دستیار جونگکوک که راننده شخصیش هم هست ]
پارت 13
روز تعطیل بود روی تختش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود
به حرفا و کارای اون پسر باهاش کرد فکر میکرد
چرا برای اینکه فقیر بود باید غرورش شکسته میشد
اونم توصت کسی که عاشقش بود که با صدای در نگاهش رو به سمت در داد دوست اش به سمتش اومد و کنارش ایستاد
سوزونهوا : امروز روزه تعطیل بیا بریم خوش بگذرونیم اما تو توی تختی
ا،ت روی تخت نشست و با بی حوصلگی گفت
ا،ت : حوصله ندارم برم بیرون تازه باید با کار پاره وقت دیگه بیدا کنم
پولی که از کافه میگیرم پس نیست
دوست اش کنارش روي تخت نشست
سوزونهوا : من تورو میشناسم تو کسی نیستی که با این مشکلات ناراحت بشی بگو چی شده
نفس عمیقی کشید و گفت
ا،ت : مشکل جئون جونگکوک کسی که برای اولین بار بخاطر احساس هقیر بودن بهم دست داد
سوزونهوا : چی..تو چی گفتی تو باهاش حرف زدی زود باش
برام تعریف کن
ا،ت : خوب راستش اون شبی که از کافه برمیگشتم خونه یه ون مشکی
جلوم گرفت............
ا،ت همه ماجرا رو برای دوست اش تعریف کرد
سوزونهوا : واقعآ که پسره عوضی اون فکر کرده کیه چطور تونسته همچین پیشنهادی بهت بده سیلی کم بود براش باید خفش میکردی
ا،ت : اون بیخیال من مشکلات مهم تری از فکر کردن به اون پسره هوس باز دارم تو کاری سراغ نداری
سوزونهوا : راستش فردا شب یه پارتی هست که براش گارسون نیاز دارن
منم از رئیس شنیدم انگار حقوق خوبی میدن
ا،ت : عالی پس باید برم
سوزونهوا : باشه من سر راهم به رئیس میگم تو نمیخواهی یری بیرون
ا،ت : نه امروز حوصله ندارم مادر بزرگم حالش خوب نشده
سوزونهوا : باشه من باید برم با بقیه بچه ها قرار دارم
ا،ت : بزار من بدرقت کنم
ا،ت دوستش رو بدرقه کرد و به اوتاق اش برگشت
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{یک شب بعد
تهیونگ : نمیتونم بیام کار دارم
جونگکوک : با نمیخواهی نیا مطمئن باش بشیمون میشی
تهیونگ کنجکاوی بهش نگاه کرد
تهیونگ : چرا نکنه اتفاقه مهمی قراره بیوفته
جونگکوک : نیای که نمیفهمی اما خودانی نمیخواهی نیا
تهیونگ : نمیخواهی بهم بگی
جونگکوک : نه خودت بیا ببین
جونگکوک از شرکت دوست اش خارج شد و سوار موتورش شد و به خونهاش برگشت
بعد از گرفتن دوش با پوشیدن اسلاید همیشگی اش از خونه خارج شد
و به سمت ماشینش رفت ک راننده در ماشین رو باز کرد
جونگکوک : همه چی آمادست یه جون
يه جون : بله قربان........ادامه دارد
[نکته هان یه جون دستیار جونگکوک که راننده شخصیش هم هست ]
۱.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.