🍁Part 25🍁
🍁Part_25🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
اول زنگ زدم ب ارسلان
♥️مکالمه اردیا♥️
ارسلان:سلام خانومیم چطوری
دیانا:سلامم عاقایم...ی خبر خوب برات دارم
ارسلان:بگو عشقم
دیانا:با مامانم صحبت کردم و اونم قبول کرد ولی گف دو سال دیگع عروسی چون هنوز 18سالت نشده
ارسلان:واقعا وااااااااای دیاناااااا عاشقتمممممم فدات شمممم(با صدای خعلی بلند)
دیانا:ت با مامان و بابات حرف زدی؟
ارسلان:ارع قلبم زنگ زدم ب مامانم گفتم و گفت ب بابام میگع ولی گف بریم کانادا پیششون ک هم ت رو ببینن هم بعدش ب خاطر خاستگاری و عقد بیان و اینجور ک ت گفتی بعدش هم دو سال دیگع عروسی ولی خعلی زیادع باید مامان و باباتو راضی کنی ک حداقل بشع ی سال من بچه میخواممم🥺🥺
دیانا:عه ارسلان اذیتم نکن دیگع🥺
ارسلان:چشم خانومی خوشکلم من برم زنگ بزنم ب مامانم بگم ک ت عم با مامانت صحبت کردی راستی در مورد سفرمون ب کانادا هم صحبت کن ببین چی میگن
دیانا:بش..خدافظ عشقم
ارسلان:خدافظ عشقممم
♥️پایان مکالمه♥️
دیانا:ب ساعت نگا کردم و دیدم ساعت ی ربع ب چهار بود میخواستم ب نیکا و بقیع بچه های اکیپ هم بگم
♥️مکالمه دیانا و نیکا♥️
نیکا:الو سلام دیانام چطوری
دیانا:شلام نیکوم بگو چ خبره
نیکا:چ خبره خانوم بدو بگو دیگع جون ب لب شدم
دیانا:درمورد ارسلان بل مامانم صحبت کردم
قبول کرد(با ذوق زیاد)
نیکا:مبارکه عشقمممممممم خعلی خوشحال شدمممم
دیانا:نیکا من میخوام برم ذوق مرگ بشم بااااااییییی
نیکا:باییی
♥️پایان مکالمه♥️
دیانا:اینقد خوشحال بودم ک مامان بعد از
اینکه ماجرای ارسلان رو واسش تعریف کردم ن نیاورد
قلبم میخواست از سینم کنده بشه
خعلی خوشحال بودم من از روز اول ک ارسی
رو دیدم عاشقش شدم میشع گف مث این فیلما عشق در نگاه اول ❤️😂
❤️❤️❤️
لایک و کامنت فراموش نشع 😉
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
اول زنگ زدم ب ارسلان
♥️مکالمه اردیا♥️
ارسلان:سلام خانومیم چطوری
دیانا:سلامم عاقایم...ی خبر خوب برات دارم
ارسلان:بگو عشقم
دیانا:با مامانم صحبت کردم و اونم قبول کرد ولی گف دو سال دیگع عروسی چون هنوز 18سالت نشده
ارسلان:واقعا وااااااااای دیاناااااا عاشقتمممممم فدات شمممم(با صدای خعلی بلند)
دیانا:ت با مامان و بابات حرف زدی؟
ارسلان:ارع قلبم زنگ زدم ب مامانم گفتم و گفت ب بابام میگع ولی گف بریم کانادا پیششون ک هم ت رو ببینن هم بعدش ب خاطر خاستگاری و عقد بیان و اینجور ک ت گفتی بعدش هم دو سال دیگع عروسی ولی خعلی زیادع باید مامان و باباتو راضی کنی ک حداقل بشع ی سال من بچه میخواممم🥺🥺
دیانا:عه ارسلان اذیتم نکن دیگع🥺
ارسلان:چشم خانومی خوشکلم من برم زنگ بزنم ب مامانم بگم ک ت عم با مامانت صحبت کردی راستی در مورد سفرمون ب کانادا هم صحبت کن ببین چی میگن
دیانا:بش..خدافظ عشقم
ارسلان:خدافظ عشقممم
♥️پایان مکالمه♥️
دیانا:ب ساعت نگا کردم و دیدم ساعت ی ربع ب چهار بود میخواستم ب نیکا و بقیع بچه های اکیپ هم بگم
♥️مکالمه دیانا و نیکا♥️
نیکا:الو سلام دیانام چطوری
دیانا:شلام نیکوم بگو چ خبره
نیکا:چ خبره خانوم بدو بگو دیگع جون ب لب شدم
دیانا:درمورد ارسلان بل مامانم صحبت کردم
قبول کرد(با ذوق زیاد)
نیکا:مبارکه عشقمممممممم خعلی خوشحال شدمممم
دیانا:نیکا من میخوام برم ذوق مرگ بشم بااااااییییی
نیکا:باییی
♥️پایان مکالمه♥️
دیانا:اینقد خوشحال بودم ک مامان بعد از
اینکه ماجرای ارسلان رو واسش تعریف کردم ن نیاورد
قلبم میخواست از سینم کنده بشه
خعلی خوشحال بودم من از روز اول ک ارسی
رو دیدم عاشقش شدم میشع گف مث این فیلما عشق در نگاه اول ❤️😂
❤️❤️❤️
لایک و کامنت فراموش نشع 😉
۸.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.