پارت ۱۰

بلند شدم که برم ولی یهو ....
+: ا...ر..با..ب
برگشتم و بهش نگاه کردم .. چشماش و یکم .. باز کرده بود ..
-: جان خوبی
+:د...ر..د .....دا....ره
-:باشه باشه .. آروم باش ..
اشکای که داشتن از .. چشماش میریختن و پاک کردم و روی چشماش و بوس
.یدم ...
-: هیس.. آروم دختر .. زود خوب میشی ... نگران نباش مراقبتم ...
قرصای که دکتر گفته بود و آوردم و ازشون بهش دادم ..... دستم و روی موهاش کشیدم ..
من چم شده .. اینکه دارن باهاش اینجوری رفتار میکنم .. عادی نیست... از اونجای که مطمئنم با کاری که کردم منو نمیبخشه ... پس بهتر بود بهش فکر نکنم ...
خواستم.. جوراب هاش و پاش کنم ..
حتما سردش بود .. ولی پاش و برداشت تا بهش دست نزنم ....
+:اخخخخ
-: باشه باشه بهت دست نمیزنم ... آروم باش ...
اجوما فردا میومد .. پس باید امروز من ازش مراقبت کنم ..
داشت نزدیک شب میشد ..
-: من میرم یه چیزی درست کنم بخوری.. چیزی خواستی بهم زنگ بزن تا بیام ..
سرش و تکون داد ....
از اتاق بیرون رفتم و بعد از پایین رفتن پله ها... به سمت آشپزخونه رفتم ... مشغول درست کردن شام بودم ...
حدودا نیم ساعت گذشته بود ..
که صدای زنگ گوشیم بلند شد .. با دیدن اسم روی صفحه... زیر غذا رو کم کردم و ... به سمت اتاقش رفتم ... در و باز کردم .. که دیدم سعی داره بلند بشه ولی .. هر بار دردش میاد .. و روی تخت برمیگرده ....
وقتی منو دید سرش و پایین انداخت ...
به سمتش رفتم و ... جلوش ایستادم ..
-: خوبی چیزی میخوای
+:می..شه ...من...و بلن...د کن..ی
یه دستم و زیر پاهاش گذاشتم با اون یکی دستمم پشتش گذاشتم و.. و بلندش کردم ...
-: کجا میخوای ببرمت
+: میشه منو ببری بیرون...
-: باشه ولی اول شام ..
با خودم بردمش پایین و روی میز گذاشتمش .. بعد از اینکه چک کردن..
غذا زیرش و خاموش کردم .. و توی ضرف ریختمش .... غذا رو روی میز غذاخوری چیدم ...
خودمم .. روی صندلی نشستم ... و
ا.ت و روی پاهام گذاشتم ...
-: دختر کوچولو .. باید غذا بخوری تا خوب بشی .. پس همه رو باید بخوری ..
قاشق و برداشتم ... و به سمتش گرفتم ..
دهنش و باز کرد .. و قاشق و گذاشتم توی دهنش
-:آفرین..
با یه دستم بهش غذا میدادم .. با دست دیگه ام .. موهاش و از روی صورتش کنار میزدم .....
بعد از اینکه کامل همه ی غذا رو به خوردش دادم .. بلندش کردم و روی صندلی گذاشتمش خودمم .. ضرفا رو .. جمع میکردم ..

(ویو ا.ت)

رفتارش خیلی عجیب بود ... سرد حرف نمی‌زد و مهربون بود ‌...
رفت توی آشپزخونه.. هر چقدر سعی میکردم خودم بلند بشم نمی‌تونستم .. که .. صدای ..
-: میکشمت
وقتی به سمتش برگشتم .. با چاقو توی دستش داشت به سمتم میومد .. و یهو ...
دیدگاه ها (۲۷)

پارت ۱۱

پارت ۱۲

پارت ۹

پارت ۸

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵³دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....شا...

شوهر دو روزه. پارت۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط