.
.
برای با تو بودن دیر بود
برای فراموشکردنت زود
خیلی زود
بادهای خنک،
روزهای اولِ پاییز را میوزیدند
و از درز پنجرهها به درون میخزیدند
من امّا از درون گُر گرفته بودم
مثل زنیکه لباسهای پشمی را از کمد
مثل زنیکه لباسهای تابستانی را از تن
مثل زنیکه لرزان و عرقریزان یکعمر
ادای طبیعی بودن
درآورده است
سالهاست روزهای اولِ پاییز است
سالهاست گُر گرفتهام از درون، امّا
برای باز کردنِ پنجرهها دیر است
برای روشن کردنِ بخاری زود
خیلی زود
#لیلاکردبچه
برای با تو بودن دیر بود
برای فراموشکردنت زود
خیلی زود
بادهای خنک،
روزهای اولِ پاییز را میوزیدند
و از درز پنجرهها به درون میخزیدند
من امّا از درون گُر گرفته بودم
مثل زنیکه لباسهای پشمی را از کمد
مثل زنیکه لباسهای تابستانی را از تن
مثل زنیکه لرزان و عرقریزان یکعمر
ادای طبیعی بودن
درآورده است
سالهاست روزهای اولِ پاییز است
سالهاست گُر گرفتهام از درون، امّا
برای باز کردنِ پنجرهها دیر است
برای روشن کردنِ بخاری زود
خیلی زود
#لیلاکردبچه
۷۶۳
۰۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.