رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

Part. 64

هواپیما به آرامی روی باند فرودگاه فلورانس نشست. جونگکوک دست ات را محکم گرفت و از پلکان هواپیما پایین رفتند. نور آفتاب عصرگاهی روی ساختمان‌های قدیمی فلورانس می‌تابید و حس ماجراجویی و هیجان در هوا موج می‌زد.

چند بادیگارد قدرتمند و جدی اطرافشان ایستاده بودند، نگاه‌هایشان تیز و آماده برای هر تهدید احتمالی. جونگکوک ات را کمی نزدیک‌تر کشید.

جونگکوک: (با صدای آرام و مراقب) مواظب خودت باش… اطرافمون امنه، ولی من حتی یه لحظه هم نمی‌خوام خطرساز بشه.

ات: (با لبخند) می‌دونم… فقط کنار تو بودن حس امنیت می‌ده.

آن‌ها سوار ماشین سیاه رنگی شدند، که بادیگاردها با ماشین های سیاه رنگ اطرافشان را پوشش می‌دادند. ماشین آرام از فرودگاه خارج شد و به سمت مرکز شهر و هتل حرکت کرد.

پس از مدت کوتاهی، به هتل لوکس و امن رسیدند. جونگکوک کلید اتاق را گرفت و باز کرد، اما همچنان مواظب اطراف بود و بادیگاردها هم چشمانشان را تیز کرده بودند.

جونگکوک: (با لبخند تلخ) خب… اینجا امنه. می‌خوای یه کمی استراحت کنیم

ات: (با آرامش و کمی شیطنت) حتی وقتی خطرناکه، با تو بودن بهتره تا هر جای دیگه…

جونگکوک موهای ات را نوازش کرد و لب‌هایش را روی شانه‌اش گذاشت، همانطور که همیشه در هواپیما کرده بود. اما این بار اطرافشان پر از امنیت و نظم بود، و می‌دانستند هر لحظه ممکن است مین جانگی سر برسد.

جونگکوک: (زیر لب) لعنت به تو… حتی وقتی وارد فلورانس شدیم، قلبم آروم نیست…

ات خندید و دستش را روی دست جونگکوک گذاشت. آن‌ها در کنار هم، آماده بودند با خطر، تاریکی و عشقی که بینشان شکل گرفته بود، روبرو شوند…
دیدگاه ها (۶)

#رُز_زخمی_منpart. 65ساعت ها گذشتند ات در بغل جونگکوک جمع شده...

#رُز_زخمی_من. part. 66جونگکوک وقتی وارد اتاق شد، هوا سنگین‌ت...

#رُز_زخمی_منPart. 63هواپیما آرام‌تر شد و صدای وز وز موتور زی...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط