بازمانده

بازمانده
فصل دو' پارت ۹'

نامجون ویو
یونجی:دوباره که تنها اومدی!
ازاینکه هیچ‌وقت تنهام نذاشته و پشتم رو خالی نکرده خوشحال بودم.
باطری الکل که با خودم آورده بودم رو از کنارم برداشتم و برگشتم تا پشتم رو نگاه کنم. تا اینکه بهم رسید باطری رو از دستم گرفت و به سمت مخالف خودش پرت کرد، باطری شیشه‌ای با برخورد به زمین با صدا بلند شکست. تعجب کردم از کارش...کنارم نشست و بدون توجه به نگاه‌هام به جلو خیره شد.
یونجی:اینجوری نگام نکن اون چیه که هرلحظه تو دستته و کفت می‌کنی.
نامجون:برام سخته تا این شرایط رو پشت‌سر بگذرونم.
یونجی:نام تو و ناامیدی! عجیبه برام که تورو تو این حالت می‌بینم نام که تو هر موقعیت یه راه‌حل داشت الان به بن‌بست برخورده!؟
نامجون:نمیدونم یونجی واقعا گیر کردم، نمیدونم تهیونگ و یوری رو چجوری نجات بدم، نمیدونم چجوری از پس اون وحشی‌ها بربیام نمیدونم آخر عاقبت ما چی میشه.
یونجی:یه نقشه دارم خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم.
نامجون:نقشه؟
یونجی:می‌تونیم هم‌زمان هم زامبی‌ها رو نابود کنیم و هم اون وحشی‌هارو!
نامجون:چجوری؟


تهیونگ ویو
صدا باز شدن قفل در بود که هردومون رو بیدار کرد، فکر می‌کردیم دوباره اون پسره اومده ولی نه...
یکی از مرد‌های که اومده بود تو اتاق دم در تکیه داده بود به چارچوب‌ در، دستاش رو روی سینه‌اش به‌هم گیره زد، با اشاره که کرد یه دختر با یه پسر دیگه که باهاش اومده بود سمت یوری رفتن، که قبل از رسیدنش مرد که کنار در ایستاده بود با صدا بلندش که بیشتر شبیه به داد زدن بود گفت:نه! رئیس اون پسر رو برای امشب می‌خواد.
با انگشتش بهم اشاره کرد و بعد پوزخندی رو لباش نشست:چه حیفه...هم من و هم رئیس تورو می‌خواد.
تهیونگ:فقط دستام رو باز کنین، یه حال به همه شما بدیم که دیگه از این غلطا نکنین.
بعد از اینکه حس کردم قفل دستبند باز شد، دستام رو از حلقه دستبند بیرون آوردم و سریع به سمت مرد که منتظر کنار در ایستاده بود قدم برداشتم، دست مشت شده‌ام رو بیخ گوشش خوابوندم و یقه لباسش رو گرفتم و مجبورش کردم تا برگرده و نگاهم کنه.
با قیافه خنثی نگام می‌کرد که کم‌کم نیشخندی رو لباش اومد، از دیدن قیافه‌اش حالم بهم می‌خورد مشت دومم نزدیک صورتش شد که سریع‌تر دست‌ به‌کار شد و مچم رو گرفت و منو سمت بقیه برگردوند. و نزدیک گوشم گفت:نباید میذاشتی تا ما نقطه ضعفت رو بدونيم.
یکی از اونا چاقوی رو زیر گلو یوری گرفته بود.
_:می‌خوای اون بمیره و یا میایی با ما؟
انتخاب سختی بود ولی نمی‌خواستم یوری رو از دست بدم.
تهیونگ:باشه میام ولش کنین.

غلط املایی بود معذرت 🤍💗
دیدگاه ها (۱۴)

بازماندهفصل دو' پارت ۱۰'دستام رو دستبند زدنُ وادارم کردن تا ...

بازمانده فصل دو' پارت ۱۱'مطمئن بودم با صدا جیغش افرادش به ات...

بازمانده فصل دو' پارت ۸'با سر تایید کرد و جهت مخالفم کنار ته...

بازمانده فصل دو' پارت ۷'نامجون:صحبت رو با خبر‌های بد شروع می...

پارت : ۱۸

پارت : ۲۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط