بازمانده
بازمانده
فصل دو' پارت ۱۰'
دستام رو دستبند زدنُ وادارم کردن تا دنبالشون راه بیوفتم.
از اتاقهای کناری صدا زجههای از روی درد میومد، صدا شلاق زدن، کمک، و هرآنچه که انسان برای زنده موندنش انجام میداد.
_:دارن حال میکنن. نگاه به صداشون نکن قیافهشون رو ببینی به صداشون شباهت نداره.
تهیونگ:دارین باهاشون چیکار میکنین؟
_:تنبیه ولی از روش دیگه هم شهوت ما میخوابه و هم اونا حال میکنن.
چند طبقه بالا رفتیم و بعد توسط یه پل که این ساختمان رو به ساختمان کناریش وصل کرده بود وارد ساختمان دیگه شدیم.
یه طبقه پایین اومدیم و بعد به سمت راست وارد اولین اتاق شدیم.
جز همونی که دستم رو گرفته بود بقیه پشت در ایستادن.
اتاق با تم مشکی و کاناپههای چرمی، همون مرد کچل که مارو اینجا آورده بود روی یکی از کاناپهها با یه شلوار چرم که به پایین تنهاش چسبیده بود با بالاتنه لخت نشسته بود. بعد از ایستادنمون لبخند کثیفی زد و با دست که سیگار توش بود اشاره کرد که میتونه بره.
پسر کناریم با نیشخند و جملهای که به زبون آورد اونجارو رو ترک کردم' خوش بگذره'
مرد کچل با لیوان شراب که دستش بود از روی کاناپه بلند شد و سمتم اومد، منو دور زد و جلوم ايستاد با دست خالیاش گوشه صورتم رو تا فکم لمس کرد و بعد چونهام رو گرفت، با زبون لباش رو خیس کرد و جرعهای از نوشیدنیش خورد.
بیحرکت ايستاده بودم و منتظر فرصت بودم تا کاری که مغزم میگفت رو انجام بدم.
لیوانش رو روی میز کنارِمون گذاشت، و دوباره روبروم ايستاد. لحظه کمی رو با دقت نگاش کردم، میتونستم با یه ضربه اون شکم براومدهشو بدم تو ولی لازم بود تا دستام باز بشن.
تهیونگ:برای لذت نیازه تا دستام باز باشن.
پوزخند زد و موهام رو داد پشت گوشم. یعنی داشت جواب میداد. بیخبر از بلايی که قرار بود سرش بیاد دستام رو باز کرد آروم زمین نشستم و دستام رو روی پاش به سمت داخلی رونش کشیدم.
انگار خوشش اومده بود چون سرش رو عقب داد و دستاش رو روی کاناپه پشتسرش گذاشت پایین تنهشو کمی به جلو داد.
رونش رو کمی نوازش کردم و بعد دستم رو سمت کمربند مشکی رنگش بُردم، بازش کردم و جهت مخالف پرت کردم.
دکمه شلوار...ژیپ شلوار...
حرکتام رو با ملایمت انجام میدادم تا از آخرین رابطه خود لذت ببره، شاید دیگه نتونه.
شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین... متاسفانه و یا شاید خوشبختانه چیزی دیگهای تنش نبود.
یکی از دستاش رو بلند کرد و پشتسرم گذاشت و سرم رو به جلو هُل داد. پوزخندی زدم و با حرکت دستش سرم رو نزدیکش کردم، ولی قبل اینکه لبام باهاش به تماس بشه دستای آزادم رو دورش حلقه کردم و به شدت تو مشتام فشردمش.
مطمئن بودم با صدا جیغش افرادش به اتاق میان...
غلط املایی بود معذرت 🤍💙
فصل دو' پارت ۱۰'
دستام رو دستبند زدنُ وادارم کردن تا دنبالشون راه بیوفتم.
از اتاقهای کناری صدا زجههای از روی درد میومد، صدا شلاق زدن، کمک، و هرآنچه که انسان برای زنده موندنش انجام میداد.
_:دارن حال میکنن. نگاه به صداشون نکن قیافهشون رو ببینی به صداشون شباهت نداره.
تهیونگ:دارین باهاشون چیکار میکنین؟
_:تنبیه ولی از روش دیگه هم شهوت ما میخوابه و هم اونا حال میکنن.
چند طبقه بالا رفتیم و بعد توسط یه پل که این ساختمان رو به ساختمان کناریش وصل کرده بود وارد ساختمان دیگه شدیم.
یه طبقه پایین اومدیم و بعد به سمت راست وارد اولین اتاق شدیم.
جز همونی که دستم رو گرفته بود بقیه پشت در ایستادن.
اتاق با تم مشکی و کاناپههای چرمی، همون مرد کچل که مارو اینجا آورده بود روی یکی از کاناپهها با یه شلوار چرم که به پایین تنهاش چسبیده بود با بالاتنه لخت نشسته بود. بعد از ایستادنمون لبخند کثیفی زد و با دست که سیگار توش بود اشاره کرد که میتونه بره.
پسر کناریم با نیشخند و جملهای که به زبون آورد اونجارو رو ترک کردم' خوش بگذره'
مرد کچل با لیوان شراب که دستش بود از روی کاناپه بلند شد و سمتم اومد، منو دور زد و جلوم ايستاد با دست خالیاش گوشه صورتم رو تا فکم لمس کرد و بعد چونهام رو گرفت، با زبون لباش رو خیس کرد و جرعهای از نوشیدنیش خورد.
بیحرکت ايستاده بودم و منتظر فرصت بودم تا کاری که مغزم میگفت رو انجام بدم.
لیوانش رو روی میز کنارِمون گذاشت، و دوباره روبروم ايستاد. لحظه کمی رو با دقت نگاش کردم، میتونستم با یه ضربه اون شکم براومدهشو بدم تو ولی لازم بود تا دستام باز بشن.
تهیونگ:برای لذت نیازه تا دستام باز باشن.
پوزخند زد و موهام رو داد پشت گوشم. یعنی داشت جواب میداد. بیخبر از بلايی که قرار بود سرش بیاد دستام رو باز کرد آروم زمین نشستم و دستام رو روی پاش به سمت داخلی رونش کشیدم.
انگار خوشش اومده بود چون سرش رو عقب داد و دستاش رو روی کاناپه پشتسرش گذاشت پایین تنهشو کمی به جلو داد.
رونش رو کمی نوازش کردم و بعد دستم رو سمت کمربند مشکی رنگش بُردم، بازش کردم و جهت مخالف پرت کردم.
دکمه شلوار...ژیپ شلوار...
حرکتام رو با ملایمت انجام میدادم تا از آخرین رابطه خود لذت ببره، شاید دیگه نتونه.
شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین... متاسفانه و یا شاید خوشبختانه چیزی دیگهای تنش نبود.
یکی از دستاش رو بلند کرد و پشتسرم گذاشت و سرم رو به جلو هُل داد. پوزخندی زدم و با حرکت دستش سرم رو نزدیکش کردم، ولی قبل اینکه لبام باهاش به تماس بشه دستای آزادم رو دورش حلقه کردم و به شدت تو مشتام فشردمش.
مطمئن بودم با صدا جیغش افرادش به اتاق میان...
غلط املایی بود معذرت 🤍💙
- ۵.۷k
- ۰۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط