ماه و خورشید
پارت 1
ویوی کوک
از خواب بلند شدم طبق معمول بخاطر شکنجه های دیشب بدنم درد میکرد رفتم حموم و بعدش روی کبودی های روی صورتم کرم پودر زدم لباسمو عوض کردم کیفمو برداشتم و رفتم پایین
دوهی : وایسا خواهرت بیاد
من خواهر ندارم مسییییییحححح چرا میگن خواهرت
جیا : اومدم بریم
مارک : دخترم اگه اتفاقی افتاد یا کسی بلایی سرت آورد بهم بگیا
رفتم کفشامو پوشیدم
کوک : بیا بریم پرنسس
جیا : بایییییییییییییییی
راه افتادیم به سمت آکادمی که جیا گفت
جیا : کوک وایسا الان دوستامم میان
هانا : سلام پرنسس
کوک : سلام خرس عسلی
ته : او ببین کی اینجاست بانی چطوری
جیا : همو میشناسین
ته : یه دوسالی هست که با هم دوستیم جیا کوچولو
کوک : نمیاین
ته : کوک جین گفته شب میاد دنبالت بریم باغ
کوک : اوکی خودش میدونه باید چیکار کنه
رفتیم تو آکادمی
جیا : یادت نره اگه ازم محافظت نکنی به بابام میگم
ازشون جدا شدمو رفتم تو کلاس
آسامی : چطوری ته گفت جین چی گفته
کوک : یس گفت
استاد اومد و شروع به درس دادن کرد
بعد کلاس با آسامی جلوی در منتظر اون دوتا بودیم
جیا : کوککککککککککککککککککککک چرا وقتی معلم مون بهم گفت پرنسس نیستم نیومدی بزنیش
کوک : خب من خبر نداشتم بعدشم وسط کلاس درس بودم
جیا : عوضی
بهم سیلی زد
کوک : بریم آسامی میبینمت
هانا : ام ببخشید شما مشکلی نداشتین که جیا زدتون
جواب بهش ندادم
تا رسیدیم خونه جیا بلند گفت
جیا : بابا مامان وقتی معلم مون بهم گفت پرنسس نیستم کوک هیچی بهش نگفت " گریه "
مارک : اگه تونستی دلیل موجه بیاری کارت ندارم
جیا رفت بغل دوهی
کوک : من نخبر نداشتم و سر کلاس بودم
مارک : پسره ی احمق بهت گفتم هر جور میتونی نزار بهش بگن بالا چشمت ابروعه
شروع به زدنم کرد
۲ ساعت بعد با اومدن صدای در ولم کرد و رفت درو باز کرد
جین : سلام آقای دو جونگکوک هست از خاله دوهی اجازه گرفتم ببرمش باغ
مارک : او سلام جین دم در صبر کن بهش میگم بیاد
درسته اونا خبری از شکنجه شدن من ندارن چون نمیخوام نگران بشن
جین بیرون منتظر موند
مارک : تن لشتو جمع کن باهاش برو
رفتم لباسامو عوض کردم گوشی و شارژرمم برداشتم و رفتم بیرون
جیا ! بری دیگه هیچ وقت نبینمت
کفشامو پوشیدم و رفتم پیش جین
جین : او سلام جناب کوچولو چطوری
کوک : خوبم هیونگ تو خوبی
جین : آره راستی آسامی هم با منه
کوک : عه
چون آسامی عقب خواب بود جلو نشستم
جین : خواهر تهیونگ قراره بیاد خونه ی شما
کوک : من که مشکلی ندارم بیاد جیا و پدرو مادرمم مشکلی ندارن
به زور بهشون میگم پدرو مادر
✿ساعت ۸ شب ♡ تو باغ ✿
ته : کوک چرا بی حالی چیزی شده
آسامی : شاید ارواح تسخیرش کردن یا به دست ناپدریش شکنجه شده " لحن تمسخر آمیز "
کوک : نه حالم خوبه ......... تو زیاد فیلم میبینی
یونگی :....
🌑🌕
ویوی کوک
از خواب بلند شدم طبق معمول بخاطر شکنجه های دیشب بدنم درد میکرد رفتم حموم و بعدش روی کبودی های روی صورتم کرم پودر زدم لباسمو عوض کردم کیفمو برداشتم و رفتم پایین
دوهی : وایسا خواهرت بیاد
من خواهر ندارم مسییییییحححح چرا میگن خواهرت
جیا : اومدم بریم
مارک : دخترم اگه اتفاقی افتاد یا کسی بلایی سرت آورد بهم بگیا
رفتم کفشامو پوشیدم
کوک : بیا بریم پرنسس
جیا : بایییییییییییییییی
راه افتادیم به سمت آکادمی که جیا گفت
جیا : کوک وایسا الان دوستامم میان
هانا : سلام پرنسس
کوک : سلام خرس عسلی
ته : او ببین کی اینجاست بانی چطوری
جیا : همو میشناسین
ته : یه دوسالی هست که با هم دوستیم جیا کوچولو
کوک : نمیاین
ته : کوک جین گفته شب میاد دنبالت بریم باغ
کوک : اوکی خودش میدونه باید چیکار کنه
رفتیم تو آکادمی
جیا : یادت نره اگه ازم محافظت نکنی به بابام میگم
ازشون جدا شدمو رفتم تو کلاس
آسامی : چطوری ته گفت جین چی گفته
کوک : یس گفت
استاد اومد و شروع به درس دادن کرد
بعد کلاس با آسامی جلوی در منتظر اون دوتا بودیم
جیا : کوککککککککککککککککککککک چرا وقتی معلم مون بهم گفت پرنسس نیستم نیومدی بزنیش
کوک : خب من خبر نداشتم بعدشم وسط کلاس درس بودم
جیا : عوضی
بهم سیلی زد
کوک : بریم آسامی میبینمت
هانا : ام ببخشید شما مشکلی نداشتین که جیا زدتون
جواب بهش ندادم
تا رسیدیم خونه جیا بلند گفت
جیا : بابا مامان وقتی معلم مون بهم گفت پرنسس نیستم کوک هیچی بهش نگفت " گریه "
مارک : اگه تونستی دلیل موجه بیاری کارت ندارم
جیا رفت بغل دوهی
کوک : من نخبر نداشتم و سر کلاس بودم
مارک : پسره ی احمق بهت گفتم هر جور میتونی نزار بهش بگن بالا چشمت ابروعه
شروع به زدنم کرد
۲ ساعت بعد با اومدن صدای در ولم کرد و رفت درو باز کرد
جین : سلام آقای دو جونگکوک هست از خاله دوهی اجازه گرفتم ببرمش باغ
مارک : او سلام جین دم در صبر کن بهش میگم بیاد
درسته اونا خبری از شکنجه شدن من ندارن چون نمیخوام نگران بشن
جین بیرون منتظر موند
مارک : تن لشتو جمع کن باهاش برو
رفتم لباسامو عوض کردم گوشی و شارژرمم برداشتم و رفتم بیرون
جیا ! بری دیگه هیچ وقت نبینمت
کفشامو پوشیدم و رفتم پیش جین
جین : او سلام جناب کوچولو چطوری
کوک : خوبم هیونگ تو خوبی
جین : آره راستی آسامی هم با منه
کوک : عه
چون آسامی عقب خواب بود جلو نشستم
جین : خواهر تهیونگ قراره بیاد خونه ی شما
کوک : من که مشکلی ندارم بیاد جیا و پدرو مادرمم مشکلی ندارن
به زور بهشون میگم پدرو مادر
✿ساعت ۸ شب ♡ تو باغ ✿
ته : کوک چرا بی حالی چیزی شده
آسامی : شاید ارواح تسخیرش کردن یا به دست ناپدریش شکنجه شده " لحن تمسخر آمیز "
کوک : نه حالم خوبه ......... تو زیاد فیلم میبینی
یونگی :....
🌑🌕
۵.۵k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.