دیوانه بازی پارت 17:
دیوانه بازی پارت 17:
ات ویو:
سریع از اون عمارت زدم بیرون هوف چه استرسی بود که گرفته بودم🥲سر ظهر بود افتاب خیلی ازار دهنده بود سمت ماشینم رفتم که هیون دیدم(بازم میگم دستیار ات هیونه) در ماشین برام باز کرد و خودش نشست سمت صندلی کنار راننده
+هیون مطمئنی میخوای بیای؟
/بانو من جز شما نمیتونم پیش کسی باشم هرجایی حاضرم باهاتو هرجایی بیام.
ات لبخندی زد و ماشینو روشن کردن و به سمت ادرسی که کوک بهش داده رفت یه اپارتمان بزرگ وسط شهر بود
+الان میام پدرتو درمیام میلان هم رفته باشی میام پدرتو درمیارم مرت پس پی عشق و حالی اره. ؟
ات ویو:
از ماشین پیاده شدم و به هیون گفتم بمونه توی ماشین رفتم تو اپارتمان به واحد مرت رسیدم در زدم جواب نداد خیلی در زدم جواب نداد درو کوبیدم که باز کرد نگاهی بهش کردم قیافه بهم ریختش لباسای شلختش وارد خونه شدم همجارو به گوه کشیده بود با
حالت عصبی به طرفش برگشتم و گفتم
+چشم منو دور دیدی اره؟ مرت اگه میخوای پشتت باشم باید مثل ادم زندگی کنی اوکی؟ یا مثل بچه ادم میری مدرسه یا میفرستمت پیش بابات که البته قرار نیست ازت استقبال باشه خب؟
با سر تایید کرد که
+خوبه وگرنه میدونم باهات چیکار کنم
و ات از ساختمون زد بیرون
کوک ویو:
تو اتاق می هی بودم خیلی هیجان داشت تا ات رو ببینه بهش کامل همچیو داشتم توضیح میدادم که گوشیم زنگ خورد اون پسره کودن بود
_چی میخوای؟
-چرا ات رو انداختی به جونم
_حقته
بعد روش قطع کردم پسره کودن
_خب می هی زیادی هیجان داری
*میدونی تو بلخلره(بلخره) یه دختر اوردی پس میشه بهت امیدوار شد شاهزاده
_اوم پرنسس کوچیکه نظرت چیه دوباره داستان شاهزاده فراری رو برات بخونم؟
*خوبه ها اما بم هم بیار
_اوم باشه
ات ویو :
دیگه ساعت 6 اینا بود که با هیون رفتیم روی پل از اونجا میشد کل شهرو دید امروز زود داشت تاریک میشد داشتیم باهم منظره میدیم که هیون گفت
/چرا به جونگکوک کمک میکنی تو که میدونی اونم جزو اون بانده از هم پاشیدس! و با اون بودن مثل این میمونه که..
+هیون هیون میدونم مثل این میمونه که یهو یونگی وسط زندگیم یهو دوباره پیداش بشه!
/بانو تو و یونگی دوستای خوبی بودید!
+هیون اون از من 10 سال بزگتر بود همیشه میدونستم اون موقع ها بخاطر محافظت ازم باهام ازدواج کرد ولی فکر کنم خیانتشو زیادی جدی گرفته بودم یا شاید میخواستم ازاد بشم
/بانو حتی اگه رئیس یونگی بیان من دیگه شمارو ول نمیکنم
#فیک
ات ویو:
سریع از اون عمارت زدم بیرون هوف چه استرسی بود که گرفته بودم🥲سر ظهر بود افتاب خیلی ازار دهنده بود سمت ماشینم رفتم که هیون دیدم(بازم میگم دستیار ات هیونه) در ماشین برام باز کرد و خودش نشست سمت صندلی کنار راننده
+هیون مطمئنی میخوای بیای؟
/بانو من جز شما نمیتونم پیش کسی باشم هرجایی حاضرم باهاتو هرجایی بیام.
ات لبخندی زد و ماشینو روشن کردن و به سمت ادرسی که کوک بهش داده رفت یه اپارتمان بزرگ وسط شهر بود
+الان میام پدرتو درمیام میلان هم رفته باشی میام پدرتو درمیارم مرت پس پی عشق و حالی اره. ؟
ات ویو:
از ماشین پیاده شدم و به هیون گفتم بمونه توی ماشین رفتم تو اپارتمان به واحد مرت رسیدم در زدم جواب نداد خیلی در زدم جواب نداد درو کوبیدم که باز کرد نگاهی بهش کردم قیافه بهم ریختش لباسای شلختش وارد خونه شدم همجارو به گوه کشیده بود با
حالت عصبی به طرفش برگشتم و گفتم
+چشم منو دور دیدی اره؟ مرت اگه میخوای پشتت باشم باید مثل ادم زندگی کنی اوکی؟ یا مثل بچه ادم میری مدرسه یا میفرستمت پیش بابات که البته قرار نیست ازت استقبال باشه خب؟
با سر تایید کرد که
+خوبه وگرنه میدونم باهات چیکار کنم
و ات از ساختمون زد بیرون
کوک ویو:
تو اتاق می هی بودم خیلی هیجان داشت تا ات رو ببینه بهش کامل همچیو داشتم توضیح میدادم که گوشیم زنگ خورد اون پسره کودن بود
_چی میخوای؟
-چرا ات رو انداختی به جونم
_حقته
بعد روش قطع کردم پسره کودن
_خب می هی زیادی هیجان داری
*میدونی تو بلخلره(بلخره) یه دختر اوردی پس میشه بهت امیدوار شد شاهزاده
_اوم پرنسس کوچیکه نظرت چیه دوباره داستان شاهزاده فراری رو برات بخونم؟
*خوبه ها اما بم هم بیار
_اوم باشه
ات ویو :
دیگه ساعت 6 اینا بود که با هیون رفتیم روی پل از اونجا میشد کل شهرو دید امروز زود داشت تاریک میشد داشتیم باهم منظره میدیم که هیون گفت
/چرا به جونگکوک کمک میکنی تو که میدونی اونم جزو اون بانده از هم پاشیدس! و با اون بودن مثل این میمونه که..
+هیون هیون میدونم مثل این میمونه که یهو یونگی وسط زندگیم یهو دوباره پیداش بشه!
/بانو تو و یونگی دوستای خوبی بودید!
+هیون اون از من 10 سال بزگتر بود همیشه میدونستم اون موقع ها بخاطر محافظت ازم باهام ازدواج کرد ولی فکر کنم خیانتشو زیادی جدی گرفته بودم یا شاید میخواستم ازاد بشم
/بانو حتی اگه رئیس یونگی بیان من دیگه شمارو ول نمیکنم
#فیک
۴.۸k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.