کپی ممنوع🚫
#کپیممنوع🚫
#آمنهاحمدی
#پارت_6
آب کمی آرومم کرد ولی دوست داشتم یه بلای سرشون بیارم، عوضیها با حوله ی کوچکی ازحمام بیرون آومدم.
عصبی زیر لب فحشی نثار اونی که توی سرم زده بود کردم هنوز سرم درد می کرد، دستش سنگین بود از خستگی با بالای تنه ی لخت روی سینه روی تخت دراز کشیدم.
چند ساعتی چرت زدم با صدای گوشیم چشمهام باز کردم کلافه درحالی که روی شکم خوابیده بودم گوشیم از روی عسلی برداشتم نگاهم به اسم آوید گره خورد.
اون و سرجاش برگردونم اصلاً حوصله ی اون رو نداشتم حتماً پول می خواد انگار من بانک اونم.
بلند شدم لباس ورزشی ستی پوشیدم، عصبی به سالن رفتم مینا و نگهبان اونجا ایستاده بودند.
-بیرونش کردید؟!
ترسیده سرش و پایین انداخت از ترس نمی تونست مستقیم بهم نگاه کنه.
-اره آقا ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
چشمهام و ریز کردم.
-مگه قرار باز تکرار بشه.
نگاهم به دست نگهبان افتاد.
-دستت چی شده؟!
نگهبان با صدای آرومی به حرف اومد.
-اون دختری که از پشت سر به شما حمله کرد خیلی سرتق و وحشی بود، کلی چنگ دندون نشون داد.
نگاهم به دستش افتاد که پشت دستش یه گاز بزرگ روی انگشت شصتش بود، نگاهم به بود که دستش و پشت سرش قایم کرد.
-دستم رو هم گازم گرفت.
زیر لب زمزمه کردم:
-ورجک های وحشی.
عصبی طرف آشپزخانه رفتم.
-معلوم نیست از کدوم تیمارستانی فرار کرده اومده بودند و اینجا لنگر انداختند.
نگهبان با نگرانی گفت:
-آقا براشون اتفاقی نیافته بچه بودند.
چون داشتند می گفتند پول ندارند مال تهران هم نیستند.
نگران مکثی کرد.
-جای برای رفتند نداشتند مشکلی براشون نیافته.
#آمنهاحمدی
#پارت_6
آب کمی آرومم کرد ولی دوست داشتم یه بلای سرشون بیارم، عوضیها با حوله ی کوچکی ازحمام بیرون آومدم.
عصبی زیر لب فحشی نثار اونی که توی سرم زده بود کردم هنوز سرم درد می کرد، دستش سنگین بود از خستگی با بالای تنه ی لخت روی سینه روی تخت دراز کشیدم.
چند ساعتی چرت زدم با صدای گوشیم چشمهام باز کردم کلافه درحالی که روی شکم خوابیده بودم گوشیم از روی عسلی برداشتم نگاهم به اسم آوید گره خورد.
اون و سرجاش برگردونم اصلاً حوصله ی اون رو نداشتم حتماً پول می خواد انگار من بانک اونم.
بلند شدم لباس ورزشی ستی پوشیدم، عصبی به سالن رفتم مینا و نگهبان اونجا ایستاده بودند.
-بیرونش کردید؟!
ترسیده سرش و پایین انداخت از ترس نمی تونست مستقیم بهم نگاه کنه.
-اره آقا ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
چشمهام و ریز کردم.
-مگه قرار باز تکرار بشه.
نگاهم به دست نگهبان افتاد.
-دستت چی شده؟!
نگهبان با صدای آرومی به حرف اومد.
-اون دختری که از پشت سر به شما حمله کرد خیلی سرتق و وحشی بود، کلی چنگ دندون نشون داد.
نگاهم به دستش افتاد که پشت دستش یه گاز بزرگ روی انگشت شصتش بود، نگاهم به بود که دستش و پشت سرش قایم کرد.
-دستم رو هم گازم گرفت.
زیر لب زمزمه کردم:
-ورجک های وحشی.
عصبی طرف آشپزخانه رفتم.
-معلوم نیست از کدوم تیمارستانی فرار کرده اومده بودند و اینجا لنگر انداختند.
نگهبان با نگرانی گفت:
-آقا براشون اتفاقی نیافته بچه بودند.
چون داشتند می گفتند پول ندارند مال تهران هم نیستند.
نگران مکثی کرد.
-جای برای رفتند نداشتند مشکلی براشون نیافته.
۱۱.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.