کپیممنوع

#کپی‌ممنوع🚫
#پارت_4


لای پلکم که باز کردم نگاه دردآلودم به سقف افتاد، همین که خواستم بلند بشم که پشت سرم تیر کشید.

صورتم از درد توی هم رفت، اخ آرومی از بین لبهاس رها شد، نیم خیز شده بودم دستم و روی سرم بود که نگاهم به مینا خدمتکار قدیمیم که زنی جا افتاده بود گره خورد.

نگران و با استرس پرسید:
-وای آقا بهوش اومدید.

لبهاش روی هم فشار داد.
-خوبید آقا؟!

به زور بلند شدم وسط مبل نشستم.
-اخخ سرم، معلوم اینجا چه خبر شده؟!

چشمهام از درد روی هم فشار دادم باندی روی سرم پیچیده شده بود، چشمهام از درد روی هم فشار دادم که مینا لب زد:
-شرمنده آقا اون..

چشم غره ای که بهش رفتم با وحشت خفه خون گرفت، نفس عمیقی کشیدم دستم و گردنم کشیدم.

چشمهام با درد باز کردم که یه دفع ابروهام بالا پریدند یاد اون وحشی های آپاچی ها افتادم.

نعره ای باعث شد یه متر به عقب بپره.
-اون.. اون وحشی ها کجان؟!

با خشم ازم جام بلند شدم از کار اون دخترها خونم به جوش اومده، دلم مد خواست جرشون بدم از مادر زاده نشده دست روی من بلند کنه.
-اونا کی بودند توی خونه ی من داشتند چه غلطی می کردند؟!
زود زنگ بزن به پلیس تا حساب کار دستشون بیاد به جرم ورود غیر قانونی ببرن پدرشون دربیارند.

ترسیده زیر چشمی نیم نگاهی بهم کرد که از استرس خودخوری می کرد.
-ببخشید آقا اونا گفتند فامیل ورعنا خانم هستند و مـ..
دیدگاه ها (۰)

#کپی_ممنوع🚫 #آمنه‌احمدی#پارت_5از درد اخمی کردم.-صدات ونشنوم،...

#کپی‌ممنوع🚫#آمنه‌احمدی#پارت_6آب کمی آرومم کرد ولی دوست داشتم...

#کپی‌ممنوع🚫 #آمنه‌احمدی#پارت_3اون یکی که در رفته کوسنی رو بر...

#کپی‌ممنوع🚫#پارت_2#آمنـه‌احمدیکه همزمان با صدای من یه صدا با...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟓تهیونگ: زیادی داشت حرف میزد.(سردآنالی: همین ا...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط