کپی ممنوع🚫
#کپی_ممنوع🚫
#آمنهاحمدی
#پارت_5
از درد اخمی کردم.
-صدات ونشنوم، مگه تازه کاری که خام بشی، اصلاً این حرفا یعنی چی؟!
با خشم به طرفش رفتم سرش به یقه اش فرو رفت.
-یعنی هر ننه قـ..م*ری بیاد دم در بگه فامیل این یا اونه باید توی خونه ی من راه بدی هـان؟!
از بلندی صدام ترسیده شانه هاش بالا پریدند، نگاهم دنبال اون توله سگها توی سالن چرخید.
نگاهم دورتا دور سالن چرخید دوباره روی مینا استپ کرد، نگاهم وحشیم به نگاه گریزان و نگران مینا خورد.
سرم بدجوری درد می کرد، دستم روی سرم نشست خون خشک شده ی روی موها حس چندشی بهم القا کرد.
اون باند لعنتی فقط برای اینکه خون سرم بند بیاد روی سرم بسته بودند.
داشتم دیوونه می شدم، سرگردان دور خودم چرخیدم.
-چرا مثل مترسک اینجا ایستادی؟!
زود برو نگهبان خبر کن ببینم اونا کجا قایم شدند پیداشون کنند با تیپا پرتشون کن بیرون تا پلیس خبر نکردم.
نگاهی به پله ها کردم داد زدم:
-دلم براتون سوخت وگرنه پدرتون در می آوردم الانم تا بیشتر عصبی نشدم از خونه ام گم شید بیرون.
عصبی نگاهم به چهارتا چمدان های رنگ وا رنگای که گوشه ی سالن گره خورد با حرص دندون قروچه ای کردم با تمام توان فریادی زدم که نگهبان از صدام ترسیده وارد سالن شد.
لگدی به چمدانی اولی با رنگ گلبی بود که پر از برچسب های دخترونه ای بود زدم.
-اینا رو هم بنداز بیرون، میرم دوش بگیرم بعد میام خدمتت شماها میرسم ببینم شماها اینجا دارید چه غلطی می کنید وقتی نمی تونید یه کاری درست انجام بدید هـان؟!
بدون توجه کیفم، کتم رو برداشتم به اتاقم رفتم اونا رو روی صندلی پشت میز مطالعه ام گذاشتم.
درحالی که دکمه های پیراهنم باز می کردم به سمت حمام رفتم، همین که زیر دوش ایستاد آب زیر پا رنگی از خون سرم رنگی شد.
#دوستدارمنظراتونبشنوم😘
#آمنهاحمدی
#پارت_5
از درد اخمی کردم.
-صدات ونشنوم، مگه تازه کاری که خام بشی، اصلاً این حرفا یعنی چی؟!
با خشم به طرفش رفتم سرش به یقه اش فرو رفت.
-یعنی هر ننه قـ..م*ری بیاد دم در بگه فامیل این یا اونه باید توی خونه ی من راه بدی هـان؟!
از بلندی صدام ترسیده شانه هاش بالا پریدند، نگاهم دنبال اون توله سگها توی سالن چرخید.
نگاهم دورتا دور سالن چرخید دوباره روی مینا استپ کرد، نگاهم وحشیم به نگاه گریزان و نگران مینا خورد.
سرم بدجوری درد می کرد، دستم روی سرم نشست خون خشک شده ی روی موها حس چندشی بهم القا کرد.
اون باند لعنتی فقط برای اینکه خون سرم بند بیاد روی سرم بسته بودند.
داشتم دیوونه می شدم، سرگردان دور خودم چرخیدم.
-چرا مثل مترسک اینجا ایستادی؟!
زود برو نگهبان خبر کن ببینم اونا کجا قایم شدند پیداشون کنند با تیپا پرتشون کن بیرون تا پلیس خبر نکردم.
نگاهی به پله ها کردم داد زدم:
-دلم براتون سوخت وگرنه پدرتون در می آوردم الانم تا بیشتر عصبی نشدم از خونه ام گم شید بیرون.
عصبی نگاهم به چهارتا چمدان های رنگ وا رنگای که گوشه ی سالن گره خورد با حرص دندون قروچه ای کردم با تمام توان فریادی زدم که نگهبان از صدام ترسیده وارد سالن شد.
لگدی به چمدانی اولی با رنگ گلبی بود که پر از برچسب های دخترونه ای بود زدم.
-اینا رو هم بنداز بیرون، میرم دوش بگیرم بعد میام خدمتت شماها میرسم ببینم شماها اینجا دارید چه غلطی می کنید وقتی نمی تونید یه کاری درست انجام بدید هـان؟!
بدون توجه کیفم، کتم رو برداشتم به اتاقم رفتم اونا رو روی صندلی پشت میز مطالعه ام گذاشتم.
درحالی که دکمه های پیراهنم باز می کردم به سمت حمام رفتم، همین که زیر دوش ایستاد آب زیر پا رنگی از خون سرم رنگی شد.
#دوستدارمنظراتونبشنوم😘
۲۶.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.