وارد شدیم خدمتکار تعظیمی کرد و کت و کیف مون رو گرفت و داخ
وارد شدیم خدمتکار تعظیمی کرد و کت و کیف مون رو گرفت و داخل کمد گذاشت ،دست الکس رو گرفتم و وارد پذیرایی شدیم پدر(تنی) و مادر ناتنی الکس نشسته بودن و مشغول صحبت بودن که با دیدن ما صحبتشون رو تموم کردن هردو بلند شدن و با روی خوش آزمون استقبال کردن ؛به اون ترسناکی که فک میکردم هم نبودن برای همین راحت باهاشون ارتباط برقرار کردم و سعی کردم بهترینمو نشون بدم(نیازی به توضیح نداره اینجا)
سر میز شام. بابای الکس:● مامان الکس:○
در حال خوردن غذا بودیم،سکوت بدی بینمون بود.. که بابای الکس سر حرف باز کرد
●بیشتر از خودت بگو دخترم..
+ام خب 25سالمه و مادرم اصالتا فرانسوی بود و پدرم...
نفس عمیقی کشیدم و دوباره ادامه دادم:آمریکایی بود و هیچوقت شانس دیدنشو نداشتم و خوشحالم
بابای الکس با تعجب نگاهم کرد که خنده ای کردم
+بد برداشت نکنین ..اون فرد بدی بود و مادرم رو خیلی عذاب داد ..بهش خیانت کرد اونم با منشی شرکتش که دوست مامانم بود!! عوضی به تمام معنا
پدر و مادر (ناتنی) الکس بهم با تردید نگاه کردن
خنده ای از رو گرفتگی زدم:حتما الان فک میکنین از روی کمبود دارم با الکس.....
●همچین چیزی رو نگو!گذشته ها گذشته لبخندی زد بهم
○خب مادرت الان کجاست؟
اتمام ویو ات
ات سرشو انداخت پایین و بعد از کمی مکث گفت:⁶سال پیش از پیشم رفت
●○متاسفم
ات تشکری کرد و صداشو رو صاف کرد:تنها چیزی که درمورد پدرم میدونم اینکه یک مرد خر پول آمریکایی و برادرم رو پیش خودش نگاه داشت
●برادرت؟
+آره یک برادر هم داشتم به گفته مادرم! اسمش توماس بود
●اسم مادرت چی بود؟*همراه با من من کردن
+مارگاریتا انسل
دیگه چیزی گفته نشد و بعد از چند دقیقه پدر الکس با حال بد بلند شد
●مرسی دخترم از اینکه تشریف آوردی ولی متاسفانه حالم بده بعدا هم دیگه رو ملاقات میکنیم ...و بعد از اینکه ات جوابشو رو داد رفت بالا و پشت سرش هم مادر ناتنی الکس رفت و الکس و ات تنها بودن
×کارت خوب بود *جدی
دوباره الکس همون فرد جدی و سرد شد دخترک که دیگه خسته بودکیف و کتش رو برداشت و رو به پسر کرد:شبتون بخیر آقای مثلا محترم! و از عمارت رفت بیرون
....
●خودش بود
○چی خودش بود از کجا میدونی؟
●اسم مادرش ،،روال زندگیش،، خیانت پدرش،،منشی،،
○میتونه این اتفاق برای هرکسی افتاده باشه
●اگه خودش باشه نمیتونن باهم باشن
○اینقدر مطمئن حرف نزن!فردا قرار جانی بیاد به همراه اطلاعات بعد از دیدن اطلاعات برای خودت بدوز و ببر!
Tomorrow¹⁰am
روز تعطیل بود و دختر از صبح زود رفته بود کوه پیاده روی کنه پاتوق همیشگیش با ته همون جا بود برای همین هر جمعه از روی عادت اونجا میرفت و ذهنش رو تازه میکرد
(خیلیمسخرهاستکهمحدودیتتایپدارهویسگوننصفداستانحذفشد:[
پیشبینیهاتون::
سر میز شام. بابای الکس:● مامان الکس:○
در حال خوردن غذا بودیم،سکوت بدی بینمون بود.. که بابای الکس سر حرف باز کرد
●بیشتر از خودت بگو دخترم..
+ام خب 25سالمه و مادرم اصالتا فرانسوی بود و پدرم...
نفس عمیقی کشیدم و دوباره ادامه دادم:آمریکایی بود و هیچوقت شانس دیدنشو نداشتم و خوشحالم
بابای الکس با تعجب نگاهم کرد که خنده ای کردم
+بد برداشت نکنین ..اون فرد بدی بود و مادرم رو خیلی عذاب داد ..بهش خیانت کرد اونم با منشی شرکتش که دوست مامانم بود!! عوضی به تمام معنا
پدر و مادر (ناتنی) الکس بهم با تردید نگاه کردن
خنده ای از رو گرفتگی زدم:حتما الان فک میکنین از روی کمبود دارم با الکس.....
●همچین چیزی رو نگو!گذشته ها گذشته لبخندی زد بهم
○خب مادرت الان کجاست؟
اتمام ویو ات
ات سرشو انداخت پایین و بعد از کمی مکث گفت:⁶سال پیش از پیشم رفت
●○متاسفم
ات تشکری کرد و صداشو رو صاف کرد:تنها چیزی که درمورد پدرم میدونم اینکه یک مرد خر پول آمریکایی و برادرم رو پیش خودش نگاه داشت
●برادرت؟
+آره یک برادر هم داشتم به گفته مادرم! اسمش توماس بود
●اسم مادرت چی بود؟*همراه با من من کردن
+مارگاریتا انسل
دیگه چیزی گفته نشد و بعد از چند دقیقه پدر الکس با حال بد بلند شد
●مرسی دخترم از اینکه تشریف آوردی ولی متاسفانه حالم بده بعدا هم دیگه رو ملاقات میکنیم ...و بعد از اینکه ات جوابشو رو داد رفت بالا و پشت سرش هم مادر ناتنی الکس رفت و الکس و ات تنها بودن
×کارت خوب بود *جدی
دوباره الکس همون فرد جدی و سرد شد دخترک که دیگه خسته بودکیف و کتش رو برداشت و رو به پسر کرد:شبتون بخیر آقای مثلا محترم! و از عمارت رفت بیرون
....
●خودش بود
○چی خودش بود از کجا میدونی؟
●اسم مادرش ،،روال زندگیش،، خیانت پدرش،،منشی،،
○میتونه این اتفاق برای هرکسی افتاده باشه
●اگه خودش باشه نمیتونن باهم باشن
○اینقدر مطمئن حرف نزن!فردا قرار جانی بیاد به همراه اطلاعات بعد از دیدن اطلاعات برای خودت بدوز و ببر!
Tomorrow¹⁰am
روز تعطیل بود و دختر از صبح زود رفته بود کوه پیاده روی کنه پاتوق همیشگیش با ته همون جا بود برای همین هر جمعه از روی عادت اونجا میرفت و ذهنش رو تازه میکرد
(خیلیمسخرهاستکهمحدودیتتایپدارهویسگوننصفداستانحذفشد:[
پیشبینیهاتون::
۹.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.