p²²
p²²
ناشناس¹:باید پیداشون کنم
ناشناس²:برای چی. عصبی
ناشناس¹:به هردوشون مدیونم
ناشناس²:تو ازش جدا شدی *داد
ناشناس¹:باشه درست میگی اما دخترم از اموالم سهمی داره نه؟*جدی و عصبی
ناشناس¹ رو به بادیگاردش:هر چه سریعتر پیداشون کن
بادیگارد:چشم
دو هفته بعد
ویو ات
در حال مصاحبه از افراد جدید برای مدلینگ بودم و اعصابم خط خطی بود به گوشیم نگاهی کردم ساعت ⁵بعد از ظهر بود نمیخواد زنگ بزنه ؟نفس کفری کشیدم و مشغول صحبت کردن بودم که گوشیم زنگ خورد به سمت گوشی حمله ور شدم ...آره الکس بود خواستم جواب بدم که چشمم به اشخاصی بود که داشتم باهاشون حرف میزدم صدامو صاف کردم
+میتونین برین بعدا صحبت میکنیم
بعد از اینکه رفتن بیرون نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم
+سلام چ...
×کاری برام پیش اومد نتوستم زودتر زنگ بزنم...بیا همون کافه همیشگی ساعت ۸*جدی و سرد
+باشه... اما چرا هنوز باهام جدی و سردی من که برات توضیح د.....
×خداحافظ..
به گوشی نگاهی کردم، آخه گناه من چیه؟ تقصیر من که نیست!!!
²/³⁰ ahours later
در حال چک کردن پرونده های مدل های جدید بودم به ساعت نگاهی کردم پرونده ها رو کنار گذاشتم به منشی گفتم که انتقالشون بده،،کیفمو برداشتم و از شرکت خارج شدم نگهبان در راننده رو برام باز کرد..نشستم داخل ماشین و راه افتادم
اتمام ویو ات
²⁵دقیقه بعد دخترک از ماشین پیاده شد و داخل کافی شاپ رفت به سمت الکس که کنار پنجره نشسته بود رفت
+سلام..
×سلام*کمی سرد و جدی
دختر نفس عمیقی کشید و نشست رو به روی پسر
+به حرفام فک کردی؟(باهم یک گفت گو داشتن چند روز پیش)
×برای این نگفتم بیای (الکس دیگه سرد و جدی حرف میزنه)
×پدرم به خاطر دلایل کاری برگشته مکثی کرد و دوباره ادامه داد:من بهش درمورد تو گفته بودم البته قبل قضیه دو هفته پیش*کمی اخم
+خب؟... *کلافه
×فردا شب به صرف شام دعوتمون کرده ساعت ⁹....میخواد ببینت
دختر سری تکون داد و بعد از کمی مکث گفت باشه
×تنها کاری که باید بکنی اینکه تظاهر به دوست داشتنم بکنی
+برای چی تظاهر؟ *جدی
×فک کنم خودت بدونی چرا!
+دارم بهت میگم بین ما چیزی نیست چرا متوجه نیستی!* عصبی
×برای این حرفا وقت ندارم
پسرک بلند شد و از کافه رفت بیرون و دخترک با حرص به رفتنش خیره شده بود
Tomorrow night⁸/³⁰
ات ویو
سوار ماشین الکس شدم
+سلام*جدی
×سلام *آروم و بعد به سمت عمارت باباش رفتیم و هیچ گفت و گویی باهم نداشتیم بعد از یک ربع به عمارت رسیدیم وارد حیاط شدیم عمارت اش از قصر زیبا تر و قشنگ تر بود الکس ماشین رو پارک کرد از ماشین پیاده شد و درو برام باز کرد دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتم و از ماشین اومدم بیرون الکس نزدیک صورتم شد
×دیوونه ام باش!!*لبخند
لبخندی زدم به سمت عمارت رفتیم در رو زدیم که بعد از چند ثانیه خدمتکار درو باز کرد
ناشناس¹:باید پیداشون کنم
ناشناس²:برای چی. عصبی
ناشناس¹:به هردوشون مدیونم
ناشناس²:تو ازش جدا شدی *داد
ناشناس¹:باشه درست میگی اما دخترم از اموالم سهمی داره نه؟*جدی و عصبی
ناشناس¹ رو به بادیگاردش:هر چه سریعتر پیداشون کن
بادیگارد:چشم
دو هفته بعد
ویو ات
در حال مصاحبه از افراد جدید برای مدلینگ بودم و اعصابم خط خطی بود به گوشیم نگاهی کردم ساعت ⁵بعد از ظهر بود نمیخواد زنگ بزنه ؟نفس کفری کشیدم و مشغول صحبت کردن بودم که گوشیم زنگ خورد به سمت گوشی حمله ور شدم ...آره الکس بود خواستم جواب بدم که چشمم به اشخاصی بود که داشتم باهاشون حرف میزدم صدامو صاف کردم
+میتونین برین بعدا صحبت میکنیم
بعد از اینکه رفتن بیرون نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم
+سلام چ...
×کاری برام پیش اومد نتوستم زودتر زنگ بزنم...بیا همون کافه همیشگی ساعت ۸*جدی و سرد
+باشه... اما چرا هنوز باهام جدی و سردی من که برات توضیح د.....
×خداحافظ..
به گوشی نگاهی کردم، آخه گناه من چیه؟ تقصیر من که نیست!!!
²/³⁰ ahours later
در حال چک کردن پرونده های مدل های جدید بودم به ساعت نگاهی کردم پرونده ها رو کنار گذاشتم به منشی گفتم که انتقالشون بده،،کیفمو برداشتم و از شرکت خارج شدم نگهبان در راننده رو برام باز کرد..نشستم داخل ماشین و راه افتادم
اتمام ویو ات
²⁵دقیقه بعد دخترک از ماشین پیاده شد و داخل کافی شاپ رفت به سمت الکس که کنار پنجره نشسته بود رفت
+سلام..
×سلام*کمی سرد و جدی
دختر نفس عمیقی کشید و نشست رو به روی پسر
+به حرفام فک کردی؟(باهم یک گفت گو داشتن چند روز پیش)
×برای این نگفتم بیای (الکس دیگه سرد و جدی حرف میزنه)
×پدرم به خاطر دلایل کاری برگشته مکثی کرد و دوباره ادامه داد:من بهش درمورد تو گفته بودم البته قبل قضیه دو هفته پیش*کمی اخم
+خب؟... *کلافه
×فردا شب به صرف شام دعوتمون کرده ساعت ⁹....میخواد ببینت
دختر سری تکون داد و بعد از کمی مکث گفت باشه
×تنها کاری که باید بکنی اینکه تظاهر به دوست داشتنم بکنی
+برای چی تظاهر؟ *جدی
×فک کنم خودت بدونی چرا!
+دارم بهت میگم بین ما چیزی نیست چرا متوجه نیستی!* عصبی
×برای این حرفا وقت ندارم
پسرک بلند شد و از کافه رفت بیرون و دخترک با حرص به رفتنش خیره شده بود
Tomorrow night⁸/³⁰
ات ویو
سوار ماشین الکس شدم
+سلام*جدی
×سلام *آروم و بعد به سمت عمارت باباش رفتیم و هیچ گفت و گویی باهم نداشتیم بعد از یک ربع به عمارت رسیدیم وارد حیاط شدیم عمارت اش از قصر زیبا تر و قشنگ تر بود الکس ماشین رو پارک کرد از ماشین پیاده شد و درو برام باز کرد دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتم و از ماشین اومدم بیرون الکس نزدیک صورتم شد
×دیوونه ام باش!!*لبخند
لبخندی زدم به سمت عمارت رفتیم در رو زدیم که بعد از چند ثانیه خدمتکار درو باز کرد
۸.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.