یک٢/٨
-هیچی ولش کن
+اوکی بچه رو بده بهم
-بیا(داد بغلش
+دختر کوچولوی کی بودی تو خداااا نانازی (رفت سمته آشپزخانه
+بیایننننن صبحونه (داد
!هوووووووووووووو(گریه مثلاً گریه بچه 😂
+هیششش گریه نکن هیششش
-...(داشت به یوری نگاه میکرد که متوجه صدای های یوری نشد
+هی هی تهیونگ کجابیی؟؟
-..چی با منی
+نه با عمتم
-(میخنده آروم
/تهیونگ بیا بشین
بعد از تمام شدنه غذا
بنده
مامانه یوری بلند شد رفت ظرفارو بشوره
یوری هم داشت با بچه بازی میکزد تهیونگ هم تو فکر بود
تهیونگ
داشتم فکر میکردم که چطوری باهاش آشتی کنم که لونا به مامانش گفت
+مامان من میخوام برم بیرون کار دارم
+تهیونگ
-جانم
+میشه سولی با خودم ببرم بیرون توروخدا(کیوت
-باشه(خنده
+مرسی (بلند شد رفت گونه تهیونگو بوسید یوری تازه فهمید چه غلطی کرده سریع خودشو جمع کرد
+ف.فراموشش کن
-اگر نکنم(نیشخنده
+یااا تهیونگا
-خودم میرسونمت
+باش (داشت میرفت )آها راستی لباس های سولی همرات نیست
_تو ماشینه بزار برم بردارم
-رفت
یوری
سولی بغل کردم رفتم اتاقم روی تخت نشستم فکر میکردم
یعنی اگر برگردم به تهیونگ باید بچهی که از خونه خودم نیست بزرگ کنم
ولی گناه دارم بچه بدونه محبت مادر بزرگ بشه
تصمیم گرفتم که تهیونگو ببخشم ولی به این زودی نه
با باز شدنه در فهمیدم ههیونگ اومد داخل وسایل بچه رو گذاشت روی تخت و وایساده داره نگاه میکنه که پرروع
+به چی نگاهی میکنی برو بیرون
-اوکی (رفت بیرون
پوشاکه بچه رو عوض کردم نمیدونم چطوری مامانم از من مراقبت میکرد والا بعد لباسشو برش کردم خیلی بهش میومد
امروز قرار بود برم پیشه کوک (یوری و کوک داخلع دانشگاه باهم دوست بودن )خودمم لباسمو عوض کردم
لباسم با لباسه سولی ست شده بود
از اتاق اومدم بیرون تهیونگ نبود فکر کنم رفته داخلع ماشین
میخواستم درو باز کنم که مامانم گفت
/وای دخترم خیلی مامان شدن بهت میاد به نظرم ببخشش
سه تایی باهام زندگی کنید گناه داره بچه بدونه محبت مادر بزرگ بشه
+تصمیم گرفتم که تهیونگو ببخشم ولی به این زودی نه خدافظ
/بای
رفتم بیرون سواره ماشینه ته ته شدم
-کجا میری
+منو ببره .......
-باشه
داخلع راه هیچی حرفی رد و بدل نشد
وقتی رسیدم از تعیونگ تشکر کردم
+مرسی که منو رسوندی حتما برو خونه لباستو عوض کن
-باشه کاری نداری
+ن بای
ته ته گازسوز گرفت و رفت بچهرو سفت بغل کردم وقتی وارده کافه شدم با چشمم دنباله کوک بودم
هرچی گشتم پیدا نکردم رفتم نشستم روی یکی از صندلی
داشتم فکر میکردم که دستی روی شونم قرار گرفت
برگشتم دیدم کوکه
+یااا کوک منو ترسندی
@ببخشید این بچت هست کی بچه آوردی
+بیا بشین برات توضیح میدم
شرط
١٢٨تاییی
بالای ٢٠لایک
ببخشید بابت دیر گذاشتن بعد بیشتر نوشتم براتون
تازه امتحانم خراب کردم 🤦🏻♀️
+اوکی بچه رو بده بهم
-بیا(داد بغلش
+دختر کوچولوی کی بودی تو خداااا نانازی (رفت سمته آشپزخانه
+بیایننننن صبحونه (داد
!هوووووووووووووو(گریه مثلاً گریه بچه 😂
+هیششش گریه نکن هیششش
-...(داشت به یوری نگاه میکرد که متوجه صدای های یوری نشد
+هی هی تهیونگ کجابیی؟؟
-..چی با منی
+نه با عمتم
-(میخنده آروم
/تهیونگ بیا بشین
بعد از تمام شدنه غذا
بنده
مامانه یوری بلند شد رفت ظرفارو بشوره
یوری هم داشت با بچه بازی میکزد تهیونگ هم تو فکر بود
تهیونگ
داشتم فکر میکردم که چطوری باهاش آشتی کنم که لونا به مامانش گفت
+مامان من میخوام برم بیرون کار دارم
+تهیونگ
-جانم
+میشه سولی با خودم ببرم بیرون توروخدا(کیوت
-باشه(خنده
+مرسی (بلند شد رفت گونه تهیونگو بوسید یوری تازه فهمید چه غلطی کرده سریع خودشو جمع کرد
+ف.فراموشش کن
-اگر نکنم(نیشخنده
+یااا تهیونگا
-خودم میرسونمت
+باش (داشت میرفت )آها راستی لباس های سولی همرات نیست
_تو ماشینه بزار برم بردارم
-رفت
یوری
سولی بغل کردم رفتم اتاقم روی تخت نشستم فکر میکردم
یعنی اگر برگردم به تهیونگ باید بچهی که از خونه خودم نیست بزرگ کنم
ولی گناه دارم بچه بدونه محبت مادر بزرگ بشه
تصمیم گرفتم که تهیونگو ببخشم ولی به این زودی نه
با باز شدنه در فهمیدم ههیونگ اومد داخل وسایل بچه رو گذاشت روی تخت و وایساده داره نگاه میکنه که پرروع
+به چی نگاهی میکنی برو بیرون
-اوکی (رفت بیرون
پوشاکه بچه رو عوض کردم نمیدونم چطوری مامانم از من مراقبت میکرد والا بعد لباسشو برش کردم خیلی بهش میومد
امروز قرار بود برم پیشه کوک (یوری و کوک داخلع دانشگاه باهم دوست بودن )خودمم لباسمو عوض کردم
لباسم با لباسه سولی ست شده بود
از اتاق اومدم بیرون تهیونگ نبود فکر کنم رفته داخلع ماشین
میخواستم درو باز کنم که مامانم گفت
/وای دخترم خیلی مامان شدن بهت میاد به نظرم ببخشش
سه تایی باهام زندگی کنید گناه داره بچه بدونه محبت مادر بزرگ بشه
+تصمیم گرفتم که تهیونگو ببخشم ولی به این زودی نه خدافظ
/بای
رفتم بیرون سواره ماشینه ته ته شدم
-کجا میری
+منو ببره .......
-باشه
داخلع راه هیچی حرفی رد و بدل نشد
وقتی رسیدم از تعیونگ تشکر کردم
+مرسی که منو رسوندی حتما برو خونه لباستو عوض کن
-باشه کاری نداری
+ن بای
ته ته گازسوز گرفت و رفت بچهرو سفت بغل کردم وقتی وارده کافه شدم با چشمم دنباله کوک بودم
هرچی گشتم پیدا نکردم رفتم نشستم روی یکی از صندلی
داشتم فکر میکردم که دستی روی شونم قرار گرفت
برگشتم دیدم کوکه
+یااا کوک منو ترسندی
@ببخشید این بچت هست کی بچه آوردی
+بیا بشین برات توضیح میدم
شرط
١٢٨تاییی
بالای ٢٠لایک
ببخشید بابت دیر گذاشتن بعد بیشتر نوشتم براتون
تازه امتحانم خراب کردم 🤦🏻♀️
۱۳.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.