فیک٢/٩
+تهیونگو یادته ؟
@همون پسره معروف ....ولی به تو چه ربطی دارع
+وقتی دانشگاه بودم باهاش قرار میزاشتم ......(همچیو تعریف کرد )قضیه این بود
@ولی لونا
+اسممو عوض کردم اسمم یوری هست
@قشنگه
+مرسیی
!ههههههههه (گریه
+چی مامان هاااا گریه نکن بیا شیر بخورم👩🏻🍼 (منحرف نشید
@مامان بهش میگی بچهی تو نیست که
+خب تصمیم گرفتم که تهیونگو ببخشم و بهش برگردم دوست ندارم بچهش بدونه محبته مادر بزرگ بشه
@اهااا (گوشیش زنگ خورد)من برم اینو جواب بدم میام
+باشه برو مگه چیکار دارم پسر (آروم میخنده
@اوکی
رفت بیرون که جواب بده
ویو کوک
منو لونا از دانشگاه با هم دوست بودیم وقتی دانشگاهش تموم شد کلاً ناپدید شد رفت هرچی از مامانش میپرسیدم بهم جواب نمیداد کلاً پشیمون شده بودم و رفتم
وقتی دانشگاهم تموم شد تصمیم گرفتم که یه خواننده بشم
همون چیزی که لونا دوست داشت من بشم
چند سال گذشت و من بهترین خواننده کیپاپ شدم
وقتی داشتم از فرودگاه میومدم یه دختری شبیه به لونا نشسته بود روی نیمکتها وقتی نزدیک شدم مطمئن شدم که خود لونا است و رفتم پیشش کلی حرف زدیم و عزیزش خداحافظی کردم که فردا با همدیگه قرار بزاریم که همدیگرو ببینیم من تو این چند سال عاشق لونا بودم اما بهش اعتراف نکردم چون همیشه وقتی دانشگاهش تموم میشد بعدش با یه پسر میرفت بیرون (همون تهیونگ)
تصمیم گرفتم که فردا بهش اعتراف کنم
فردا
امروز رفتم به کافهای که لونا گفته بود به خاطر کارام یه ذره دیر کردم وقتی وارد کافه شدم هرچی گشتم یونا رو پیدا نکردم دختری دیدم شبیه لونه تعجب کردم که لونا بچه داره فکر کردم ازدواج کرده
قضیه رو بهم گفت خیالم راحت شد بعد که گفت میخوام ببخشمش و برگردم بهش عصبی شدم میخواستم بهش بگم که گوشیم زنگ خورد دیدم رئیسمه اومدم بیرون و باهاش صحبت کردم رئیسم گفت که باید برگردم
مجبور شدم برگردم داخل کافه و از لونا خداحافظی کنم
@لونا من رئیسم زنگ زده میگه باید برگردم ببخشید که امروز
+یااا اشکالی نداره برو
@ب
خدافظ
+بای
بنده
لونا وقتی دید کوک رفت یه ذره ناراحت شد اما به خاطر کار کوک درکش کرد
لونا تصمیم گرفت که برگرد تو خونه اما هرچی فکر کرد لباس برای سولی نداشت تصمیم گرفت که به تهیونگ زنگ بزنه
مکالمه تلفنی
+تهیونگ کجای
-شرکت مگه چطور
+میخواستم برم خونتون برای سولی لباس بیارم
-کجای تا خودم بیام ببرمتون
+حالا انگار یچی میخوام بدزدم (زمزمه
-چیزی گفتی
+ن من همون کافه هستم
-خب پس زنزدیکم الان میام
+... قطع کرد
رفتم روی صندلی نشستم سولی بغل کردم باهاش حرف زدم
+بگو مامان
!...
+وای من چقدر هنگام بچه ١ سالخ حرف نمیزنه
!مع مع
+چی درست شنیدم بگو مامان
!مع مع (مامان
+بگو مامان
!ماما (مامان
+خداااا کوچولوی من (لپشو بوسید
بوق بوق (🚗
+اومد
رفت سوار ماشین شد
+تهیونگ تهبونگ
-چی شد چرا گریه کردی
+سولی گفت مامان (گریه
-واقعا
+نگاه سولی بگو مامان
!ماما
+خددااااااااا نگاهش کن
-سولی بگو بابا
!ماما
-بگو بابا
!بابه
-کوچولوی من بده بغلم لطفاً
+نخیر بچه خودمه
-چی
+چی چی
-ههیچی بهتر بریم
شرط
١٣٩تایی
بالای ٢٠لایک
#فیک #رمان#تهیونگ #کوک#جین#bts#جیهوپ#جیمین#نامجون#شوگا
#عشق_قدیمی #عاشقانه
@همون پسره معروف ....ولی به تو چه ربطی دارع
+وقتی دانشگاه بودم باهاش قرار میزاشتم ......(همچیو تعریف کرد )قضیه این بود
@ولی لونا
+اسممو عوض کردم اسمم یوری هست
@قشنگه
+مرسیی
!ههههههههه (گریه
+چی مامان هاااا گریه نکن بیا شیر بخورم👩🏻🍼 (منحرف نشید
@مامان بهش میگی بچهی تو نیست که
+خب تصمیم گرفتم که تهیونگو ببخشم و بهش برگردم دوست ندارم بچهش بدونه محبته مادر بزرگ بشه
@اهااا (گوشیش زنگ خورد)من برم اینو جواب بدم میام
+باشه برو مگه چیکار دارم پسر (آروم میخنده
@اوکی
رفت بیرون که جواب بده
ویو کوک
منو لونا از دانشگاه با هم دوست بودیم وقتی دانشگاهش تموم شد کلاً ناپدید شد رفت هرچی از مامانش میپرسیدم بهم جواب نمیداد کلاً پشیمون شده بودم و رفتم
وقتی دانشگاهم تموم شد تصمیم گرفتم که یه خواننده بشم
همون چیزی که لونا دوست داشت من بشم
چند سال گذشت و من بهترین خواننده کیپاپ شدم
وقتی داشتم از فرودگاه میومدم یه دختری شبیه به لونا نشسته بود روی نیمکتها وقتی نزدیک شدم مطمئن شدم که خود لونا است و رفتم پیشش کلی حرف زدیم و عزیزش خداحافظی کردم که فردا با همدیگه قرار بزاریم که همدیگرو ببینیم من تو این چند سال عاشق لونا بودم اما بهش اعتراف نکردم چون همیشه وقتی دانشگاهش تموم میشد بعدش با یه پسر میرفت بیرون (همون تهیونگ)
تصمیم گرفتم که فردا بهش اعتراف کنم
فردا
امروز رفتم به کافهای که لونا گفته بود به خاطر کارام یه ذره دیر کردم وقتی وارد کافه شدم هرچی گشتم یونا رو پیدا نکردم دختری دیدم شبیه لونه تعجب کردم که لونا بچه داره فکر کردم ازدواج کرده
قضیه رو بهم گفت خیالم راحت شد بعد که گفت میخوام ببخشمش و برگردم بهش عصبی شدم میخواستم بهش بگم که گوشیم زنگ خورد دیدم رئیسمه اومدم بیرون و باهاش صحبت کردم رئیسم گفت که باید برگردم
مجبور شدم برگردم داخل کافه و از لونا خداحافظی کنم
@لونا من رئیسم زنگ زده میگه باید برگردم ببخشید که امروز
+یااا اشکالی نداره برو
@ب
خدافظ
+بای
بنده
لونا وقتی دید کوک رفت یه ذره ناراحت شد اما به خاطر کار کوک درکش کرد
لونا تصمیم گرفت که برگرد تو خونه اما هرچی فکر کرد لباس برای سولی نداشت تصمیم گرفت که به تهیونگ زنگ بزنه
مکالمه تلفنی
+تهیونگ کجای
-شرکت مگه چطور
+میخواستم برم خونتون برای سولی لباس بیارم
-کجای تا خودم بیام ببرمتون
+حالا انگار یچی میخوام بدزدم (زمزمه
-چیزی گفتی
+ن من همون کافه هستم
-خب پس زنزدیکم الان میام
+... قطع کرد
رفتم روی صندلی نشستم سولی بغل کردم باهاش حرف زدم
+بگو مامان
!...
+وای من چقدر هنگام بچه ١ سالخ حرف نمیزنه
!مع مع
+چی درست شنیدم بگو مامان
!مع مع (مامان
+بگو مامان
!ماما (مامان
+خداااا کوچولوی من (لپشو بوسید
بوق بوق (🚗
+اومد
رفت سوار ماشین شد
+تهیونگ تهبونگ
-چی شد چرا گریه کردی
+سولی گفت مامان (گریه
-واقعا
+نگاه سولی بگو مامان
!ماما
+خددااااااااا نگاهش کن
-سولی بگو بابا
!ماما
-بگو بابا
!بابه
-کوچولوی من بده بغلم لطفاً
+نخیر بچه خودمه
-چی
+چی چی
-ههیچی بهتر بریم
شرط
١٣٩تایی
بالای ٢٠لایک
#فیک #رمان#تهیونگ #کوک#جین#bts#جیهوپ#جیمین#نامجون#شوگا
#عشق_قدیمی #عاشقانه
۱۵.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.