پارت47
#پارت47
به یه فیلم برخوردم که دیدنش خالی از لطف نبود
به نظر فیلم قشنگی میومد
منم که خیلی وقت بود فیلم خوبی ندیده بودم
رفتم داخل اشپزخونه و یه کاسه رو پر از تخمه کردم و اوردم نشستم روی مبل
مامان: حواست باشه خونه کثیف نشه تازه جاروبرقی کشیدم
من: باشه چشم خشگلم
وسطای فیلم بود و منم کاملا غرق در فیلم بودم
که صدای گوشیم از داخل اتاق اومد
داشت زنگ میخورد
من: ای باباااا کیه مزاحم میشه نمی دونه من دارم فیلم میبینم اه
تخمه رو گذاشتم روی مبل و صدای tv رو کم کردم
یه شماره ی ناشناس بود
جواب ندادم
روی تخت نشستم و گوشیم و نگاه کردم که دوباره زنگ زد
جواب دادم
ولی نه من حرف میزدم نه اون چیزی میگفت
من: نمی خوای چیزی بگی؟ الو؟
این جمله رو که گفتم قطع کرد
بعد از ۵ دقیقه صدای اس گوشیم اومد
*می تونی چند دقیقه بیای دم در؟*
قلبم تند تند میزد
حس میکردم حامده
یعنی غیر از اون کسی نمی تونه باشه
خواستم برم دم در ولی دیدم با این قیافه نمیشه
سریع موهام و شونه کردم و یه طرفه بافتم
یه رژ قرمز و کمرنگ مالیدم روی لبام
یکمم ریمل زدم
قیافم قشنگ شده بود
خواستم برم دم در که بازم خودمو تو آینه نگاه کردم
من: مامان من میرم دم در زود میام باشه؟
میرم یکمم خوراکی بگیرم
مامان: تو که راس میگی باشه برو
و بعد چپکی نگام کردم
یکم خندم گرفته بود لبخند ملیحی زدم که از چشم مامان دور نموند
*اگه نمیای من برم!*
این اس و که دیدم سریع رفتم پایین
درو باز کردم ، دیدم که داشت میرفت
من: حا.. حااامد
برگشت.
همو که دیدیم ۵ دقیقه خیره به چهره ی همدیگه بودیم
پلک نمیزدیم اصلا
فقط همو نگاه میکردیم
حامد: خوبی؟
من: مرسی تو.. تو چی؟
حامد: خوبم اره خوبم
من: اوهوم
حامد: خواستم ببینمت خیلی وقت بود ندیده بودمت
من: اره می دونم
حامد: جایی میرفتی؟
من: نه کجا برم ؟ چرا اینو میگی؟
حامد: اخه.. خوشگل شدی
احساس میکردم گونه هام اتیش گرفتن
من: نظر.. لطفته
حامد: برو خونه دیگه ببخشید مزاحمت شدم
خواستم برم داخل که گفت مهسا؟
من: بله؟
یه قدم جلو اومد
یه دفعه پیشونیم و بوسید
هنگ کرده بودم
به خودم که اومدم حامدی جلوم نبود
فقط از پشت درختا سایه ی یه نفر و دیدم
ترسیدم و سریع وارد خونه شدم
در خونه رو بستم با دو خودمو به خونه رسوندم مامان تو هال نشسته بود داشت سبزی پاک میکرد با دیدن من سرشو بلند کرد یه نگاه به صورتم بعد به دستام انداختم.
مامان: مگه نگفتی میری خوراکی بگیری پس چرا دستات خالیه؟ رنگتم پریده چیزی شده؟!
وای حالا چی بهش بگم وقتی اون مرد رو پشت درخت دیدم همچی یادم رفت.
آب دهنمو قورت دادم با دستمو گوشهی روسریمو گرفتم: خب چیزه
مامان: چیزه؟!
گیر کردم بودم که چی بگم با فکری که تو ذهنم اومد خوشحال گفتم:
آره خب چیزه مش رحمان مغازه رو بسته بود منم حوصله نداشتم برم سوپری دیگه اومدم خونه آره اومدم خونه
مشکوک پرسید: مش رحیم الان بسته؟ مطمئنی!
برای اینکه گه سوال نپرسه همین طور که در اتاقم باز میکردم گفتم:
آره دیگه بسته.
بدون اینکه منتظر حرفی از جانبش باشم در اتاقمو بستم، تو آینه به خودم نگاه کردم راست میگفت رنگم پریده بود.
روسری رو از سرم درآوردم از تو کمد یه بلوز که بلندیش تا زیر باسنم میرسید به رنگ شیری با شلوار مشکی درآوردم.
مشغول عوض کردن لباسام شدم داشتم بلوزمو عوض میکردم که صدای درامد.
بعد از اون صدای مامانمو شنیدم:خوش اومدی پسرم
به یه فیلم برخوردم که دیدنش خالی از لطف نبود
به نظر فیلم قشنگی میومد
منم که خیلی وقت بود فیلم خوبی ندیده بودم
رفتم داخل اشپزخونه و یه کاسه رو پر از تخمه کردم و اوردم نشستم روی مبل
مامان: حواست باشه خونه کثیف نشه تازه جاروبرقی کشیدم
من: باشه چشم خشگلم
وسطای فیلم بود و منم کاملا غرق در فیلم بودم
که صدای گوشیم از داخل اتاق اومد
داشت زنگ میخورد
من: ای باباااا کیه مزاحم میشه نمی دونه من دارم فیلم میبینم اه
تخمه رو گذاشتم روی مبل و صدای tv رو کم کردم
یه شماره ی ناشناس بود
جواب ندادم
روی تخت نشستم و گوشیم و نگاه کردم که دوباره زنگ زد
جواب دادم
ولی نه من حرف میزدم نه اون چیزی میگفت
من: نمی خوای چیزی بگی؟ الو؟
این جمله رو که گفتم قطع کرد
بعد از ۵ دقیقه صدای اس گوشیم اومد
*می تونی چند دقیقه بیای دم در؟*
قلبم تند تند میزد
حس میکردم حامده
یعنی غیر از اون کسی نمی تونه باشه
خواستم برم دم در ولی دیدم با این قیافه نمیشه
سریع موهام و شونه کردم و یه طرفه بافتم
یه رژ قرمز و کمرنگ مالیدم روی لبام
یکمم ریمل زدم
قیافم قشنگ شده بود
خواستم برم دم در که بازم خودمو تو آینه نگاه کردم
من: مامان من میرم دم در زود میام باشه؟
میرم یکمم خوراکی بگیرم
مامان: تو که راس میگی باشه برو
و بعد چپکی نگام کردم
یکم خندم گرفته بود لبخند ملیحی زدم که از چشم مامان دور نموند
*اگه نمیای من برم!*
این اس و که دیدم سریع رفتم پایین
درو باز کردم ، دیدم که داشت میرفت
من: حا.. حااامد
برگشت.
همو که دیدیم ۵ دقیقه خیره به چهره ی همدیگه بودیم
پلک نمیزدیم اصلا
فقط همو نگاه میکردیم
حامد: خوبی؟
من: مرسی تو.. تو چی؟
حامد: خوبم اره خوبم
من: اوهوم
حامد: خواستم ببینمت خیلی وقت بود ندیده بودمت
من: اره می دونم
حامد: جایی میرفتی؟
من: نه کجا برم ؟ چرا اینو میگی؟
حامد: اخه.. خوشگل شدی
احساس میکردم گونه هام اتیش گرفتن
من: نظر.. لطفته
حامد: برو خونه دیگه ببخشید مزاحمت شدم
خواستم برم داخل که گفت مهسا؟
من: بله؟
یه قدم جلو اومد
یه دفعه پیشونیم و بوسید
هنگ کرده بودم
به خودم که اومدم حامدی جلوم نبود
فقط از پشت درختا سایه ی یه نفر و دیدم
ترسیدم و سریع وارد خونه شدم
در خونه رو بستم با دو خودمو به خونه رسوندم مامان تو هال نشسته بود داشت سبزی پاک میکرد با دیدن من سرشو بلند کرد یه نگاه به صورتم بعد به دستام انداختم.
مامان: مگه نگفتی میری خوراکی بگیری پس چرا دستات خالیه؟ رنگتم پریده چیزی شده؟!
وای حالا چی بهش بگم وقتی اون مرد رو پشت درخت دیدم همچی یادم رفت.
آب دهنمو قورت دادم با دستمو گوشهی روسریمو گرفتم: خب چیزه
مامان: چیزه؟!
گیر کردم بودم که چی بگم با فکری که تو ذهنم اومد خوشحال گفتم:
آره خب چیزه مش رحمان مغازه رو بسته بود منم حوصله نداشتم برم سوپری دیگه اومدم خونه آره اومدم خونه
مشکوک پرسید: مش رحیم الان بسته؟ مطمئنی!
برای اینکه گه سوال نپرسه همین طور که در اتاقم باز میکردم گفتم:
آره دیگه بسته.
بدون اینکه منتظر حرفی از جانبش باشم در اتاقمو بستم، تو آینه به خودم نگاه کردم راست میگفت رنگم پریده بود.
روسری رو از سرم درآوردم از تو کمد یه بلوز که بلندیش تا زیر باسنم میرسید به رنگ شیری با شلوار مشکی درآوردم.
مشغول عوض کردن لباسام شدم داشتم بلوزمو عوض میکردم که صدای درامد.
بعد از اون صدای مامانمو شنیدم:خوش اومدی پسرم
۱۳.۳k
۲۹ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.