رمان ماه من🌙🙂
part 72
نیکا:
خب تو هال میخوابم اره روی مبل...
وجدان:فردا گردن درد گرفتی غر هاشو سر من نزن...
من:خیلی خب دو دقیقه ساکت شو ببینم باید چیکار کنم!
وجدان:ایده بهتر از این که بری بغل متین بخوابی
من:هیس تو اصلا نمیخواد فکر کنی...
حالا چیکار کنم...
رفتم دم اتاق ارسلان اینا در زدم ...
یکم بعد دیانا با قیافه داغون و خواب آلود در و باز کرد...
دیانا:ها؟
من:پیش شما بخوابم؟
دیانا: توبه توبه خرس گنده بیا برو مزاحم نشو...
در و بست...
خب دیگه مثل اینکه چاره ایی نیس..
رفتم دم اتاق متین و کوبیدم به در...
اومد در و باز کرد یه نگا به من یه نگا به قیافه مظلوم مثل گربه شرکم کرد و گفت:بله؟
من:برق اتاقم خراب شده میشه تو اتاق تو بخوابم تو بری پایین رو مبل بخوابی؟
متین:امر دیگه ایی نیست تورو خدا هست بگو؟
یکم فکر کردم گفتم:یه لیوان آبم بیاری ممنون میشم
زدمش کنار رفتم رو تختش پتو کشیدم سرم و چشمامو بستم...
متین:نیکا من کمرم رو مبل درد میگیره پاشو ببینم...
من:خوف خوف خوف...
(داره مثلا خورو پوف میکنه 😂)
متین:منم رو تخت میخوابم پس...
هیچی نگفتم اونم اومد اون طرف تخت دراز کشید...
من:خوف خوف آب نیاوردی خوف خوف
متین:زهر مار و خوف خوف آدم مگه وست خرو پوف حرفم میزنه؟
من:تشنمه خو...
متین:پاشو برو آب بخور...
من:تو در اتاق و قفل میکنی دیگه رام نمیدی اون وقت من باید برم رو مبل بخوابم😭
متین:خدایا من چه گناهی کردم مگه...
همین طوری داشت با خدا حرف میزد رفت برام آب بیاره...
اصلا تشنم نبود فقط خواستم شوتش کنم بیرون...
رفتم در اتاق و قفل کردم و برگشتم رو تخت با خیال راحت خوابیدم....
(یه ذره بیشوره فقط همین😂)
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
نیکا:
خب تو هال میخوابم اره روی مبل...
وجدان:فردا گردن درد گرفتی غر هاشو سر من نزن...
من:خیلی خب دو دقیقه ساکت شو ببینم باید چیکار کنم!
وجدان:ایده بهتر از این که بری بغل متین بخوابی
من:هیس تو اصلا نمیخواد فکر کنی...
حالا چیکار کنم...
رفتم دم اتاق ارسلان اینا در زدم ...
یکم بعد دیانا با قیافه داغون و خواب آلود در و باز کرد...
دیانا:ها؟
من:پیش شما بخوابم؟
دیانا: توبه توبه خرس گنده بیا برو مزاحم نشو...
در و بست...
خب دیگه مثل اینکه چاره ایی نیس..
رفتم دم اتاق متین و کوبیدم به در...
اومد در و باز کرد یه نگا به من یه نگا به قیافه مظلوم مثل گربه شرکم کرد و گفت:بله؟
من:برق اتاقم خراب شده میشه تو اتاق تو بخوابم تو بری پایین رو مبل بخوابی؟
متین:امر دیگه ایی نیست تورو خدا هست بگو؟
یکم فکر کردم گفتم:یه لیوان آبم بیاری ممنون میشم
زدمش کنار رفتم رو تختش پتو کشیدم سرم و چشمامو بستم...
متین:نیکا من کمرم رو مبل درد میگیره پاشو ببینم...
من:خوف خوف خوف...
(داره مثلا خورو پوف میکنه 😂)
متین:منم رو تخت میخوابم پس...
هیچی نگفتم اونم اومد اون طرف تخت دراز کشید...
من:خوف خوف آب نیاوردی خوف خوف
متین:زهر مار و خوف خوف آدم مگه وست خرو پوف حرفم میزنه؟
من:تشنمه خو...
متین:پاشو برو آب بخور...
من:تو در اتاق و قفل میکنی دیگه رام نمیدی اون وقت من باید برم رو مبل بخوابم😭
متین:خدایا من چه گناهی کردم مگه...
همین طوری داشت با خدا حرف میزد رفت برام آب بیاره...
اصلا تشنم نبود فقط خواستم شوتش کنم بیرون...
رفتم در اتاق و قفل کردم و برگشتم رو تخت با خیال راحت خوابیدم....
(یه ذره بیشوره فقط همین😂)
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۵.۸k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.