رمان ماه من 🌙🙂
part 73
متین:
دستگیره در و هرچی بالا و پایین میکردم باز نمیشد...
تف بهت نیکا تف😐💔
عمرا من رو مبل بخوابم امشب...
رفتم دم اتاق ارسلان و دیانا
(چرا فکر میکنن همه چیز و این دوتا بدبخت باید حل کنن😂🤲🏻)
در زدم که دیانا در و باز کرد...
دیانا:میزارید بخوابیم یا نه باز کجا چی شده؟
من:نیکا رفت تو اتاقم خوابید درم قفل کرد...
دیانا:ای خاک تو سرت کنم من پس تو کجا بودی؟
من:فرستادم دنبال نخود سیاه!
دیانا:مگه تو مغز نداری بچه؟
ارسلان:دیانا چی شده؟
بهم چشمک زد و رو به ارسلان گفت:مثل اینکه اتاق متین از داخل درش قفل شده آیا کلید اضافه داریم یا خیر...
ارسلان:چرا کتابی حرف میزنی 😐
دیانا:واسه قشنگ شدن!😂
ارسلان:شفا نمیده که وایستید برم بیارم...
ارسلان رفت کلید بیاره...🚶🏼♂️
دیانا:این چیه تو دستت؟
من:این لیوانه؟
دیانا:احمق منم میدونم لیوانه توش چیه؟
من:نخود سیاهه دیگه؟
دیانا:ها؟
من:هیچی بابا توش آبه!
دیانا:آب از کجا آوردی😳
من:دیانا تو حالت خوبه آب از کجا میاد از شیر آب دیگه!!!😐
دیانا:اهاااا...میخواستی چیکار؟
من:بیست سوالیه مگه آب و کوفت میکنن دیگه
دیانا:حالا حرص نخور اعا نگا ارسلانم اومد...
ارسلان:بیا اینم کلید شب بخیر...
من:دیگه صبح بخیر ساعت ۵
ارسلان:حالا هر کوفتی بای بای...
رفتن داخل اتاقشون منم رفتم در اتاقم و باز کردم...
دیدم نیکا خوابه خوابه...
منم آروم کنارش دراز کشیدم و همین طوری که نگاش میکردم کم کم خوابم برد.....
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
متین:
دستگیره در و هرچی بالا و پایین میکردم باز نمیشد...
تف بهت نیکا تف😐💔
عمرا من رو مبل بخوابم امشب...
رفتم دم اتاق ارسلان و دیانا
(چرا فکر میکنن همه چیز و این دوتا بدبخت باید حل کنن😂🤲🏻)
در زدم که دیانا در و باز کرد...
دیانا:میزارید بخوابیم یا نه باز کجا چی شده؟
من:نیکا رفت تو اتاقم خوابید درم قفل کرد...
دیانا:ای خاک تو سرت کنم من پس تو کجا بودی؟
من:فرستادم دنبال نخود سیاه!
دیانا:مگه تو مغز نداری بچه؟
ارسلان:دیانا چی شده؟
بهم چشمک زد و رو به ارسلان گفت:مثل اینکه اتاق متین از داخل درش قفل شده آیا کلید اضافه داریم یا خیر...
ارسلان:چرا کتابی حرف میزنی 😐
دیانا:واسه قشنگ شدن!😂
ارسلان:شفا نمیده که وایستید برم بیارم...
ارسلان رفت کلید بیاره...🚶🏼♂️
دیانا:این چیه تو دستت؟
من:این لیوانه؟
دیانا:احمق منم میدونم لیوانه توش چیه؟
من:نخود سیاهه دیگه؟
دیانا:ها؟
من:هیچی بابا توش آبه!
دیانا:آب از کجا آوردی😳
من:دیانا تو حالت خوبه آب از کجا میاد از شیر آب دیگه!!!😐
دیانا:اهاااا...میخواستی چیکار؟
من:بیست سوالیه مگه آب و کوفت میکنن دیگه
دیانا:حالا حرص نخور اعا نگا ارسلانم اومد...
ارسلان:بیا اینم کلید شب بخیر...
من:دیگه صبح بخیر ساعت ۵
ارسلان:حالا هر کوفتی بای بای...
رفتن داخل اتاقشون منم رفتم در اتاقم و باز کردم...
دیدم نیکا خوابه خوابه...
منم آروم کنارش دراز کشیدم و همین طوری که نگاش میکردم کم کم خوابم برد.....
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
- ۲۹.۵k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط