دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#Part_12

لبخندی که با شادی رو لبم بود با یادآوری اینکه باید دوباره برگردم پیش همون دوتا عوضی محو شد!
مطمئنم رسیدم اون مرد مثلا پدر زنده‌ام نمیزاره، از استرس دست‌هام می‌لرزید.
دوست نداشتم برم تو خونه، ولی جای دیگه‌ای هم برای موندن نداشتم.
با استرس نفس عمیقی کشیدم، آروم باش دیانا فوق فوقش دوتا سیلی می‌خوری!
با این حرف‌ها می‌خواستم خودم رو آروم کنم ولی مگه می‌شد؟
از رفتن به اون خونه و زندگی کردن با اون دوتا موجود کثیف وحشت داشتم!
دیگه تقریباً رسیده بودیم به روستا، خونه‌ی ماهم دقیقا وقتی وارد می‌شدی اول بود و هیچ راه فراری نداشتم.
_من دیگه نمی‌تونم تو روستا دنبال یه دختر بچه راه بیوفتم، خونتون رو بلدی کوچولو؟
اخمی کردم که با نیشخند لب زد:
_انگار حالا اخم می‌کنه خیلی باجذبه میشه، مثل بچه‌ها می‌مونی دیگه!
نفسم رو با حرص دادم بیرون اومدم چیزی بهش بگم ولی دهنم رو بستم، هرچی بود بلاخره کمکم کرده بود و ارباب بود جرعت نداشتم چیزی بهش بگم.
_خیلی ممنون که کمکم کردید ارباب، بله راه خونه رو بلدم.
سری تکون داد و ریلکس راه افتاد رفت.
با دهن باز به رفتنش نگاه کردم، بیشعور یه خداحافظی هم نکرد!
آب دهنم رو بزور قورت دادم و با قدم‌های آرومی راه افتادم سمت خونه.
با رسیدن به خونه، با تردید به در نگاه کردم.
ناچار دلم رو زدم به دریا و در زدم.
صدای نرگس که بلند شد چشم‌هام رو با ترس فشار دادم.
_اومدم..!
با باز شدن در آروم چشم‌هام رو باز کردم.
اولش شوکه نگاهم کرد، ولی کم‌کم اخماش رفت توهم بازوم رو محکم گرفت کشید داخل و گفت:
_کجا رفتی ذلیل مرده، بزار بابات بیاد آدمت می‌کنه حسابی به خونت تشنس.
با ترس نگاهش کردم و گفتم:
_غلط کردم نرگس، دیگه زبون درازی نمی‌کنم، نزار کتکم بزنه!
لبخند بدجنسی زد و گفت:
_به یه شرط؟
با تردید نگاهش کردم.
_چه شرطی؟
درحالی که می‌رفت داخل گفت:
_شب بابات اومد میگم، حالا هم گمشو بیا داخل که کلی کار داری!
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو • #Part_13 آب دهنم رو با ترس قورت دادم و پشت نرگ...

دلبر کوچولو• #Part_14 _نمی‌دونم نرگس بخدا گیج شدم.صدای خبیث ...

دلبر کوچولو#PART_11 برگشت سمتم و گفت:_اونقدر هم آش دهن سوزی ...

دلبر کوچولو#PART_10پوکر نگاهم کرد._چقدر تو خنگی، همین الان ج...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۸

black flower(p,238)

فیک. عشق ابدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط