بررسی شعر زیبای ونگوک از تس
بررسی شعر زیبای «ونگوک» از (تس)
(بخش دوم)
................
نبودن، صحنه، و خالی بودن
«میدونم درد همیشه عاشق صحنه میشه / میدونم نیستی یه صحنهاس / که تو کت قلبت و قالب یه تن نمیره»
شاعر از نبودنِ معشوق میگوید: درد، وقتی همراه باشد، عاشق صحنه میشود — یعنی وقتی دیده شود، شنیده شود، روایت شود، حضور دارد. اما «تو» صرفاً یک صحنه نیستی که در دل قلب جا بگیرد یا قابل نمایش باشد. «که تو کت قلبت و قالب یه تن نمیره» یعنی نمیتوانی در چارچوبِ تنِ محدود و معمولی جا بگیری. معشوق، یا رابطه، سریعتر، بزرگتر، پیچیدهتر از اینهاست.
«میدونی خالیام از خالی پر شدن و ریختن / عاملِ کند شدن ریتمم»
شاعر میداند که خالی است، اما انتظار پر شدن ندارد یا شاید نمیخواهد فقط پر شدن؛ بلکه ریتم زندگیاش کند شده است به دلیل خالی بودنِ درونی.
---
پایان و رهایی
> «نه می رم کوکو به جام بخونه / شما پرواز و یادتون نیست / من می رم پرنده زنده بمونه»
شاعر اعلام میکند که نمیخواهد فقط بماند، بخواند، بشنود، بلکه میخواهد برود. پرواز کند. میخواهد زنده باقی بماند. این رفتن، تقصیری ندارد؛ بلکه انتخابیست برای رهایی، برای بقا، برای تبدیل شدن.
«روزی که این صدا دیگه تو خاطرتون نیست / نه سرفه های روز نه خنده های شب …»
شاعر به ناپایداریِ خاطره، صدا، حضور اشاره میکند: همهی اینها ممکن است بروند، ناپدید شوند، اما چیزی درونِ او هست که میماند — همان پروانه، همان طوفان، همان انتخاب.
_____________________
این شعر، بازتابِ مجموعهای از احساسات است: عشق، رنج، انتخاب، امید، تنهایی، پرواز و رهایی. نه فقط عشقِ عاشقانه در معنای کلاسیک، بلکه عشقی همراه با شناختِ آسیبپذیریها، آگاهی از تاریکیها، تصمیم به بودن و ساختنِ معنا. شاعر میخواهد بگوید: «من میدانم درد هست، غم هست، اما من انتخاب کردهام؛ من میخواهم پرواز کنم؛ من میخواهم زنده باشم؛ من میخواهم چیزی بیشتر از واقعیت روزانه داشته باشم.
.......
همچنین، ارجاع به «ونگوگ» و «غم همیشه باقیه» نشان میدهد که شاعر خود را در مسیر هنری میبیند: هنرمندِ عاشقِ چیزی که ورای مادّیات است، به دنبال معنا، به دنبال بینش، به دنبال حقیقت.
(بخش دوم)
................
نبودن، صحنه، و خالی بودن
«میدونم درد همیشه عاشق صحنه میشه / میدونم نیستی یه صحنهاس / که تو کت قلبت و قالب یه تن نمیره»
شاعر از نبودنِ معشوق میگوید: درد، وقتی همراه باشد، عاشق صحنه میشود — یعنی وقتی دیده شود، شنیده شود، روایت شود، حضور دارد. اما «تو» صرفاً یک صحنه نیستی که در دل قلب جا بگیرد یا قابل نمایش باشد. «که تو کت قلبت و قالب یه تن نمیره» یعنی نمیتوانی در چارچوبِ تنِ محدود و معمولی جا بگیری. معشوق، یا رابطه، سریعتر، بزرگتر، پیچیدهتر از اینهاست.
«میدونی خالیام از خالی پر شدن و ریختن / عاملِ کند شدن ریتمم»
شاعر میداند که خالی است، اما انتظار پر شدن ندارد یا شاید نمیخواهد فقط پر شدن؛ بلکه ریتم زندگیاش کند شده است به دلیل خالی بودنِ درونی.
---
پایان و رهایی
> «نه می رم کوکو به جام بخونه / شما پرواز و یادتون نیست / من می رم پرنده زنده بمونه»
شاعر اعلام میکند که نمیخواهد فقط بماند، بخواند، بشنود، بلکه میخواهد برود. پرواز کند. میخواهد زنده باقی بماند. این رفتن، تقصیری ندارد؛ بلکه انتخابیست برای رهایی، برای بقا، برای تبدیل شدن.
«روزی که این صدا دیگه تو خاطرتون نیست / نه سرفه های روز نه خنده های شب …»
شاعر به ناپایداریِ خاطره، صدا، حضور اشاره میکند: همهی اینها ممکن است بروند، ناپدید شوند، اما چیزی درونِ او هست که میماند — همان پروانه، همان طوفان، همان انتخاب.
_____________________
این شعر، بازتابِ مجموعهای از احساسات است: عشق، رنج، انتخاب، امید، تنهایی، پرواز و رهایی. نه فقط عشقِ عاشقانه در معنای کلاسیک، بلکه عشقی همراه با شناختِ آسیبپذیریها، آگاهی از تاریکیها، تصمیم به بودن و ساختنِ معنا. شاعر میخواهد بگوید: «من میدانم درد هست، غم هست، اما من انتخاب کردهام؛ من میخواهم پرواز کنم؛ من میخواهم زنده باشم؛ من میخواهم چیزی بیشتر از واقعیت روزانه داشته باشم.
.......
همچنین، ارجاع به «ونگوگ» و «غم همیشه باقیه» نشان میدهد که شاعر خود را در مسیر هنری میبیند: هنرمندِ عاشقِ چیزی که ورای مادّیات است، به دنبال معنا، به دنبال بینش، به دنبال حقیقت.
- ۵.۷k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط