پارت رمان عشقتنهایمن

#پارت ۲۳ #رمان #عشق_تنهای_من


#فریال

دیدیم رها و طاها و رایا خیلی خستن گفتنم یکم استراحت کنن و با بچه ها امدیم خونه و یه راست همه رفتن تو اتاق و خوابیدن
شکیب که رفت رو تخت بی هوش شد...
من خوابم نمی امدم رفتم یه دستی به خونه کشید و بعد یه غذایی هم برای بچه ها درست کردم دیگه تقریبا کارم تموم شد و رو مبل دراز کشیدم که به ۳ نکشید خوابم برد

#رها

بچه ها سوار ماشین شدم و رفتم ما هم رفتیم خونه و مامان نازی امدم سمتم

مامان نازی : اخ دخترم !! خوبی ؟؟
رها : اره مامان نازی خوبم نگران نباش
مامان نازی : باشه دخترم باشه منم میرم واست یه چیز درست کنم پوست استخون شدی
رها : ا مامان من خیلی هم خوبم
مامان نازی: اره عزیزم تو همیشه خوبی 😍

مامان نازی رفت تو اشپزخونه و منم رفتم تو اتاق رایا دیدم داره درس میخونه که یواش در اتاقو بستم تا درست رو بخونه و مزاحمش نشم که صدای ایفون امد یکاش یواش رفتم پایین که بابام و اون خوشگل خانم 😤( زن باباش رو میگه 🤣) و داداشم پشت دَرن
با غرور و شجاعت کامل در رو باز کردم و امدن داخل که....
دیدگاه ها (۱)

#پارت_۲۴ #رمان_عشق_تنهای_من #رهابا غرور و شجاعت کامل در رو ب...

#پارت_۲۵ #رمان_عشق_تنهای_من #رهادر همین که با سرو صدا علی و ...

#پارت ۲۲ #رمان #عشق_تنهای_من# رهاکم کم سوار ماشین شدیم و ر...

پارت جدید ۲۱

#my_Black_life2 پارت²²خلاصه:رفتن لوازم رو خریدن و رفتن دور د...

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط