پارت ۷۲
#پارت_۷۲
-یعنی کجاس کیوان؟؟!اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟؟!
یکدفعه صدایی از حموم شنیدم....
محکم کوبیدم به در که صدای جیغ رفت هوا....
یاد صبح افتادم....
نکنه اون تو برده باشتش.....
با این فکر لگد محکمی به در زدم اما قفل بود....
محکم تر زدم که صدای باز شدن در با صدای جیغ انا مخلوط شد....
با صحنه ای که دیدم چشمام تا حد ممکن باز شد...
آنالــے:
خسته و کوفته با ملوس رفتم بالا.....خوابیدم رو تخت....
خودمو کش دادم....
-آخییییییییششششش.....واای الان یه دوش عالی میچسبه....نه ملوس؟؟؟!!
ملوس با اون چشمای سبزش خیره شد بهم و سرشو کج کرد....
چشمکی واسش زدم...
-اینو به عنوان بله میگیرم....
رفتم سمت کمد و لباس برداشتم....
اومدم برم داخل حموم که دیدم ملوس هم داره دنبالم میاد...
-نه نمیشه....زشته....تو برو استراحت کن تا من بیام...
همونجا نشست و من رفتم داخل...
با حس اب گرم رو پوستم حس کردم دوباره جون گرفتم.....
مدتی بود همونطور مونده بودم....واقعا نیاز داشتم...
صدایی شنیدم....ولی با خودم فکر کردم حتما ملوسه...
شامپو رو گرفتم که یهو یکی با مشت کوبید تو در...
جیغی از ترس کشیدم.....
یا خدا این چی بود؟؟؟!!!
یه لگد دیگه زد.....انگار هامین بود.....
سریع پرده کنار دوش رو کشیدم که بدنم معلوم نباشه.....
با لگد در رو باز کرد و اومد داخل.....
چشماش گرد شد....انگار هنگ کرده بود....چون نه پلک میزد نه حرفی....
منم از روی غریزه یکی از اون جیغای معروف فرابنفشم رو دادم هوا و شامپوی تو دستم رو پرت کردم سمتش....
انگار تازه به خودش اومد....چون یهو هینی گفت و رفت بیرون.... #حقیقت_رویایی❤❤
(دوستان یه نفر این پارت رو گزارش داده...متاستفانه..😐...حالا برای عزیزانی که تازه اومدن میزارمش)🌙
-یعنی کجاس کیوان؟؟!اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟؟!
یکدفعه صدایی از حموم شنیدم....
محکم کوبیدم به در که صدای جیغ رفت هوا....
یاد صبح افتادم....
نکنه اون تو برده باشتش.....
با این فکر لگد محکمی به در زدم اما قفل بود....
محکم تر زدم که صدای باز شدن در با صدای جیغ انا مخلوط شد....
با صحنه ای که دیدم چشمام تا حد ممکن باز شد...
آنالــے:
خسته و کوفته با ملوس رفتم بالا.....خوابیدم رو تخت....
خودمو کش دادم....
-آخییییییییششششش.....واای الان یه دوش عالی میچسبه....نه ملوس؟؟؟!!
ملوس با اون چشمای سبزش خیره شد بهم و سرشو کج کرد....
چشمکی واسش زدم...
-اینو به عنوان بله میگیرم....
رفتم سمت کمد و لباس برداشتم....
اومدم برم داخل حموم که دیدم ملوس هم داره دنبالم میاد...
-نه نمیشه....زشته....تو برو استراحت کن تا من بیام...
همونجا نشست و من رفتم داخل...
با حس اب گرم رو پوستم حس کردم دوباره جون گرفتم.....
مدتی بود همونطور مونده بودم....واقعا نیاز داشتم...
صدایی شنیدم....ولی با خودم فکر کردم حتما ملوسه...
شامپو رو گرفتم که یهو یکی با مشت کوبید تو در...
جیغی از ترس کشیدم.....
یا خدا این چی بود؟؟؟!!!
یه لگد دیگه زد.....انگار هامین بود.....
سریع پرده کنار دوش رو کشیدم که بدنم معلوم نباشه.....
با لگد در رو باز کرد و اومد داخل.....
چشماش گرد شد....انگار هنگ کرده بود....چون نه پلک میزد نه حرفی....
منم از روی غریزه یکی از اون جیغای معروف فرابنفشم رو دادم هوا و شامپوی تو دستم رو پرت کردم سمتش....
انگار تازه به خودش اومد....چون یهو هینی گفت و رفت بیرون.... #حقیقت_رویایی❤❤
(دوستان یه نفر این پارت رو گزارش داده...متاستفانه..😐...حالا برای عزیزانی که تازه اومدن میزارمش)🌙
۱۲.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.