..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت ۲۴~
..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت ۲۴~
دیانا:
۲هفته از عقد نیکو میگذرهه بدون نیکا یه حالیم اخه رفته ماه عسل اصلا حالم بدون اون خوب نیس اخه ما کی انقد بزرگ شدیم
قرتر شد وقتی از ماه عسل برگشتن یه عردسی مفصل بگیرن شیخیم گیر داد دیگ ۱۸ سالتون شده از اینجا میتونین بریننن برا همون قرار شد با رومینا بریم اطراف رو بگردیم تا شاید خونه ای پیدا کردیم.....
البته خدا بزرگهه اگه بشه خدا کنه تا قبل عید اوکی شه حداقل عید وسط خیابونا نباشیم راستییی پانیذ بلخره عاشق شد عاشق استادمون محمد خدا بزرگه امیدوارم بتونه حسشو به استاد محمد بگه....
غرق فکر کردن بودم ک یهو....
شیخی:
دیانا دو نفر اومدن میخان تو رو ببینن...
دیانا:
با دست اشاره ای به خودم کردم و گفتم منو ؟
شیخی:نه پس عمم رو...
دیانا:
بش الان میام .. اروم از میز مطالعه بلند شدم و بطرف در رفتم درو باز کردم و راه افتادم به طرف اتاق مدریت پرورشگاه
تا درو باز کردم.....
ماماندیا:
دخترممممم
بابایدیا:
چههبزرگشدی🙂
دیانا:
خانومشیخیمنبهتونگفتمنمیخامباکساییکبچشونروتوکوچهپرتکردنحرفبزنماین.دهبار...
شیخی:
امااا دخترم بهتر به حرفتشون گوش کنی...
ماماندیا:
فقطیککلمهمیگمومیرم...
دیا:بفرما....
ماماندیا:
دیانافقطهمینقدبدوندنبالخاهرگمشدتبگرد
.....
دیانا:
اینحرفهیتوگوشماکومیشد:
دنبالخاهرگمشدتبگرد..دنبالخاهرگمشدتبگرد...
تااومدمحرفیبزنمدیدمرفتننن....
چیچییخاهرگمشدم؟
منخاهردرم؟
منمندیانارحیمی....
نهنهدروغمیگهفقطمیخوادمثلبچگیاممنوعذاببدنکیهوافتادمزمین...
شیخی:
خانومممپورمحمدیییزودباشاببیاررر...
پورمحمدی:
بفرماییدخانوم...
شیخی:
دیانااااابیابیااینجابشین....
لیوانابودستشدادم...
دیانا:
مرصی..الانبهترممیدماتاق....
بهسمتاتاقرفتمکلزمینوباراهرفتممتراژمیکردم....
هیاونحرفتوسرماکومیشددنبالخاهرگمشدتبگرد....
دیگنمیتونستمتحملکنمبایدمیرفتمباممم...
کافشنموپوشیدمکولموبرداشتم.....
شیخی:
کجااااااادختررررر
دیا:
بچهااااومدنبهشونبگورفتبام....
شیخی:
دیاناااااااا خدایا اخر این دختر کار دست خودش میده.....
دیانا:
یهتاکسیگرفتمورفتمبامجاییکارومممیکرد...
دیگخستهشدم....
دیانایسابقنیستم.......
ازهمچیزوهمجابریدم........
الانمکاینموضوع....
کباصدایرانندهدستازفکرروخیالبرداشتمحسابکردموپیادهشدم......
رفتمرویصندلینشستمکهمشاونصدااکومیشد
دنبالخاعر...
دیانا:
۲هفته از عقد نیکو میگذرهه بدون نیکا یه حالیم اخه رفته ماه عسل اصلا حالم بدون اون خوب نیس اخه ما کی انقد بزرگ شدیم
قرتر شد وقتی از ماه عسل برگشتن یه عردسی مفصل بگیرن شیخیم گیر داد دیگ ۱۸ سالتون شده از اینجا میتونین بریننن برا همون قرار شد با رومینا بریم اطراف رو بگردیم تا شاید خونه ای پیدا کردیم.....
البته خدا بزرگهه اگه بشه خدا کنه تا قبل عید اوکی شه حداقل عید وسط خیابونا نباشیم راستییی پانیذ بلخره عاشق شد عاشق استادمون محمد خدا بزرگه امیدوارم بتونه حسشو به استاد محمد بگه....
غرق فکر کردن بودم ک یهو....
شیخی:
دیانا دو نفر اومدن میخان تو رو ببینن...
دیانا:
با دست اشاره ای به خودم کردم و گفتم منو ؟
شیخی:نه پس عمم رو...
دیانا:
بش الان میام .. اروم از میز مطالعه بلند شدم و بطرف در رفتم درو باز کردم و راه افتادم به طرف اتاق مدریت پرورشگاه
تا درو باز کردم.....
ماماندیا:
دخترممممم
بابایدیا:
چههبزرگشدی🙂
دیانا:
خانومشیخیمنبهتونگفتمنمیخامباکساییکبچشونروتوکوچهپرتکردنحرفبزنماین.دهبار...
شیخی:
امااا دخترم بهتر به حرفتشون گوش کنی...
ماماندیا:
فقطیککلمهمیگمومیرم...
دیا:بفرما....
ماماندیا:
دیانافقطهمینقدبدوندنبالخاهرگمشدتبگرد
.....
دیانا:
اینحرفهیتوگوشماکومیشد:
دنبالخاهرگمشدتبگرد..دنبالخاهرگمشدتبگرد...
تااومدمحرفیبزنمدیدمرفتننن....
چیچییخاهرگمشدم؟
منخاهردرم؟
منمندیانارحیمی....
نهنهدروغمیگهفقطمیخوادمثلبچگیاممنوعذاببدنکیهوافتادمزمین...
شیخی:
خانومممپورمحمدیییزودباشاببیاررر...
پورمحمدی:
بفرماییدخانوم...
شیخی:
دیانااااابیابیااینجابشین....
لیوانابودستشدادم...
دیانا:
مرصی..الانبهترممیدماتاق....
بهسمتاتاقرفتمکلزمینوباراهرفتممتراژمیکردم....
هیاونحرفتوسرماکومیشددنبالخاهرگمشدتبگرد....
دیگنمیتونستمتحملکنمبایدمیرفتمباممم...
کافشنموپوشیدمکولموبرداشتم.....
شیخی:
کجااااااادختررررر
دیا:
بچهااااومدنبهشونبگورفتبام....
شیخی:
دیاناااااااا خدایا اخر این دختر کار دست خودش میده.....
دیانا:
یهتاکسیگرفتمورفتمبامجاییکارومممیکرد...
دیگخستهشدم....
دیانایسابقنیستم.......
ازهمچیزوهمجابریدم........
الانمکاینموضوع....
کباصدایرانندهدستازفکرروخیالبرداشتمحسابکردموپیادهشدم......
رفتمرویصندلینشستمکهمشاونصدااکومیشد
دنبالخاعر...
۷.۴k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.