..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۳~
..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۳~
اردیا:
خب شروع کنید به تعریف کردن:)))
نیکا:
من بگم یا تو میگی عشقم
متین:
تو مقدم تری عشقم تو بفرماااا
نیکا:
نههه تو بگو تو شیرین میگی
متین:
تو صدات بهشت منه پس تو بگو:)
دیانا:
دیگه واقعا اعصابم داشت خورد میشد از جام بلند شدم و جدی گفتم :
هردوتون منو میشناسید من اعصبانی بشم چی میشم خیانت کارا بنالید ببینم
ارسلان:
داداش بقول دیانا خر مگس بنالید میشنویم:)))
دیانا:
هوشههه میزنم دهنتاااا من خرمگس نیستم مارمولک
ارسلان:
منم مارمولک نیستم خرمگس
نیکا:
اهم اهم میخوام شروع کنم دعوااا رو تموم میکنید؟
اردیا:
اولللل اوننن شروع کرد
متین:
ببندید دیگه دهناتونو
نیکا:
خب ازونجاییی شرو شد که روز اول دانشگاه سال پیش بودد منو متین خیلی از هم متنفر بودیم اون همیشه و همیشه بهم تیکه مینداخت البته اینم بگم منم دسته کمی ازش نداشتم کلی بهش حرف میزدم خ بهش لقبه غورباقه رو داده بودم اونم بهم لقب کوتوله داده بود نکه قدم کوتاه بود برای همون خیلی دعوا میکردم در حدی که یبار نزدیک یود قاتل هم بشیم ۳ ماهی از دانشگاه گذشته بود متین گفته بود دیگه دوصت صمیمی بشیم باهم دعوا نکنیم منم قبول کردم یجور رفیق رفیق شده بودیم نمیتونستم بدون اون نفس بکشم اونم نمیتونست از بعضی از کارای هم فهمیده بودیم عاشق همیم کهههه دانشگاهه تعطیل شد و متین به ایتالیا رفت تاااااا وقتی که این ترم دانشگاهه شروع بشه دوهفته قبلش متین اومد بام قرار گذاشتیم کلی خوش گذشتت و متین بهم ابراز احساسات کرد منو متین ۱ سال همو میشناسیم و خیلی همو دوص داریم نتونستم به دیانا بگم چون میدونستم اگه بگم عصبی میشه میگه چرا با کسی که اوایل با من بد بود وارد رابطه شدم به متینم گفتم فعلا به کسی نگیم برا همون وقتی ارسلان منو هل داد و من افتادم زمین متین به ارسلان مشت زد شبشم متین منو پشت حیاط پرورشگاه دید و کلی بغلم کرد گفت از طرف ارسلان عذر میخواددد
منمممم تازه ۱۸ سالم شدهه به سن قانونی رسیدم دوست پسر داشتن بد نیستت
ادامه دارد....
اردیا:
خب شروع کنید به تعریف کردن:)))
نیکا:
من بگم یا تو میگی عشقم
متین:
تو مقدم تری عشقم تو بفرماااا
نیکا:
نههه تو بگو تو شیرین میگی
متین:
تو صدات بهشت منه پس تو بگو:)
دیانا:
دیگه واقعا اعصابم داشت خورد میشد از جام بلند شدم و جدی گفتم :
هردوتون منو میشناسید من اعصبانی بشم چی میشم خیانت کارا بنالید ببینم
ارسلان:
داداش بقول دیانا خر مگس بنالید میشنویم:)))
دیانا:
هوشههه میزنم دهنتاااا من خرمگس نیستم مارمولک
ارسلان:
منم مارمولک نیستم خرمگس
نیکا:
اهم اهم میخوام شروع کنم دعوااا رو تموم میکنید؟
اردیا:
اولللل اوننن شروع کرد
متین:
ببندید دیگه دهناتونو
نیکا:
خب ازونجاییی شرو شد که روز اول دانشگاه سال پیش بودد منو متین خیلی از هم متنفر بودیم اون همیشه و همیشه بهم تیکه مینداخت البته اینم بگم منم دسته کمی ازش نداشتم کلی بهش حرف میزدم خ بهش لقبه غورباقه رو داده بودم اونم بهم لقب کوتوله داده بود نکه قدم کوتاه بود برای همون خیلی دعوا میکردم در حدی که یبار نزدیک یود قاتل هم بشیم ۳ ماهی از دانشگاه گذشته بود متین گفته بود دیگه دوصت صمیمی بشیم باهم دعوا نکنیم منم قبول کردم یجور رفیق رفیق شده بودیم نمیتونستم بدون اون نفس بکشم اونم نمیتونست از بعضی از کارای هم فهمیده بودیم عاشق همیم کهههه دانشگاهه تعطیل شد و متین به ایتالیا رفت تاااااا وقتی که این ترم دانشگاهه شروع بشه دوهفته قبلش متین اومد بام قرار گذاشتیم کلی خوش گذشتت و متین بهم ابراز احساسات کرد منو متین ۱ سال همو میشناسیم و خیلی همو دوص داریم نتونستم به دیانا بگم چون میدونستم اگه بگم عصبی میشه میگه چرا با کسی که اوایل با من بد بود وارد رابطه شدم به متینم گفتم فعلا به کسی نگیم برا همون وقتی ارسلان منو هل داد و من افتادم زمین متین به ارسلان مشت زد شبشم متین منو پشت حیاط پرورشگاه دید و کلی بغلم کرد گفت از طرف ارسلان عذر میخواددد
منمممم تازه ۱۸ سالم شدهه به سن قانونی رسیدم دوست پسر داشتن بد نیستت
ادامه دارد....
۱۲.۷k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.