پارت نود و شش...
#پارت نود و شش...
#کارن..
وارد سالن خونه که شدم هیچ کس توی خونه نبود رفتم بالا بالا هم کسی نبود دوییدم توی حیاط فک کردم فرار کرده به نگهبان دم در زنگ زدم که گفت اون چیزی ندیده و کسی به سمت در نیومده به کامین زنگ زدم که گفت اون با ترانه بیرونه به خاطر همین بهش چیزی نگفتم خیلی عصبی بود از دستش رفتم ...اومدم برم ماشین رو وردارم برم دنبالش که صدای خنده از طرف حیاط پشتی شنیدم کنجکاو به سمت حیاط پشتی دویدم که جانان رو دیدم که توی الاچیق وسط باغ نشسته بود و عمو هم اونجا بود عصبی رفتم اون سمتی و در الاچیق رو باز کرد و رفتم داخل با دیدم داخل الاچیق نشسته و خودش رو تاب میده..
به سرعت خودم رو بهش رسوندم و در الاچیق رو باز کردبا سرعت بهم نگاه کرد گفتم:
تو اینجا چه غلطی میکنی جانان....
جانان: من...من به خدا...به خدا حوصلم سر رفته بود ....
من: مگه من نگفتم بیرون حق نداری بیای ...
جانان: ببخشید دیگه نمیام و سریع اومد از کنارم رد شد و رفت ...
رد اشک روی صورتش معلوم بود با این که عصبی بودم از دستش ولی بهش چیزی نگفتم ...
کمی اونجا نشستم تا حالم بهتر بشه از خستگی داشتم میمردم روی مبل توی الاچیق دراز کشیدم که از خستگی همون جا خوابم برد ....
#جانان...
هم دلم گرفته بود هم حوصله ام سر رفته بود رفت توی حیاط و اونجا خیلی قشنگ بود خیلی بهم ارامش میداد رفتم روی مبل نشستم و پام رو توی شکمم جمع کردم و خودم رو تاب میدادم تو همین فکرا بودم واسه زندگیم که یهو در الاچیق یهو با ضرب باز شد و کارن اومد تو خیلی عصبی بود بعد از کمی حرف زدن سریع از زیر دستش فرار کردم و رفتم داخل و میز رو چیدم چون دوست نداشتم تنها چیزی بخورم کامین هم نیومده بود با هم بخوریم بعدم حتما کارن چیزی نخورده بود میز که کامل چیدم منتظر کارن شدم نیم ساعتی منتظر موندم ولی نیومد گشنم بود لنگون رفتم سمت الاچیق که دیدم دراز کشید روی مبل و خوابه ..هوف بیا من منتظرم این اینجا خوابیده...
رفتم سمتش و تکونش دادم که گفت: ولم کن اه..
دوباره صداش زدم ولی گوش نداد عصابم خورد شد یکی با پشت دست محکم زدم رو شکمش که اخی گفت و سیخ سر جاش نشست و گفت: ای بمیری دختر معدم اومد توی حلقم..
من: خوب کردم خسته شدم از بس روی تین پا ایستاد تو هم بیدار نشدی.اخه اینجا جای خوابیدنه...
کارن: به تو چه ...برو منم الان میام...
اخمی کردم و رفتم سمت در و رفتم بیرون توی اشپز خونه منتظر کارن بودم که اقا بالا خره تشریف اوردن ..
پشت میز نشست و شروع کرد منم شروع کرد بعد از خوردن بی شعور بدون تشکر رفت منم بعد رفتنش بلند شدم و میز رو جمع کردم اروم واقعا دستم و پاهام خیلی درد میکرد ..
#کارن..
وارد سالن خونه که شدم هیچ کس توی خونه نبود رفتم بالا بالا هم کسی نبود دوییدم توی حیاط فک کردم فرار کرده به نگهبان دم در زنگ زدم که گفت اون چیزی ندیده و کسی به سمت در نیومده به کامین زنگ زدم که گفت اون با ترانه بیرونه به خاطر همین بهش چیزی نگفتم خیلی عصبی بود از دستش رفتم ...اومدم برم ماشین رو وردارم برم دنبالش که صدای خنده از طرف حیاط پشتی شنیدم کنجکاو به سمت حیاط پشتی دویدم که جانان رو دیدم که توی الاچیق وسط باغ نشسته بود و عمو هم اونجا بود عصبی رفتم اون سمتی و در الاچیق رو باز کرد و رفتم داخل با دیدم داخل الاچیق نشسته و خودش رو تاب میده..
به سرعت خودم رو بهش رسوندم و در الاچیق رو باز کردبا سرعت بهم نگاه کرد گفتم:
تو اینجا چه غلطی میکنی جانان....
جانان: من...من به خدا...به خدا حوصلم سر رفته بود ....
من: مگه من نگفتم بیرون حق نداری بیای ...
جانان: ببخشید دیگه نمیام و سریع اومد از کنارم رد شد و رفت ...
رد اشک روی صورتش معلوم بود با این که عصبی بودم از دستش ولی بهش چیزی نگفتم ...
کمی اونجا نشستم تا حالم بهتر بشه از خستگی داشتم میمردم روی مبل توی الاچیق دراز کشیدم که از خستگی همون جا خوابم برد ....
#جانان...
هم دلم گرفته بود هم حوصله ام سر رفته بود رفت توی حیاط و اونجا خیلی قشنگ بود خیلی بهم ارامش میداد رفتم روی مبل نشستم و پام رو توی شکمم جمع کردم و خودم رو تاب میدادم تو همین فکرا بودم واسه زندگیم که یهو در الاچیق یهو با ضرب باز شد و کارن اومد تو خیلی عصبی بود بعد از کمی حرف زدن سریع از زیر دستش فرار کردم و رفتم داخل و میز رو چیدم چون دوست نداشتم تنها چیزی بخورم کامین هم نیومده بود با هم بخوریم بعدم حتما کارن چیزی نخورده بود میز که کامل چیدم منتظر کارن شدم نیم ساعتی منتظر موندم ولی نیومد گشنم بود لنگون رفتم سمت الاچیق که دیدم دراز کشید روی مبل و خوابه ..هوف بیا من منتظرم این اینجا خوابیده...
رفتم سمتش و تکونش دادم که گفت: ولم کن اه..
دوباره صداش زدم ولی گوش نداد عصابم خورد شد یکی با پشت دست محکم زدم رو شکمش که اخی گفت و سیخ سر جاش نشست و گفت: ای بمیری دختر معدم اومد توی حلقم..
من: خوب کردم خسته شدم از بس روی تین پا ایستاد تو هم بیدار نشدی.اخه اینجا جای خوابیدنه...
کارن: به تو چه ...برو منم الان میام...
اخمی کردم و رفتم سمت در و رفتم بیرون توی اشپز خونه منتظر کارن بودم که اقا بالا خره تشریف اوردن ..
پشت میز نشست و شروع کرد منم شروع کرد بعد از خوردن بی شعور بدون تشکر رفت منم بعد رفتنش بلند شدم و میز رو جمع کردم اروم واقعا دستم و پاهام خیلی درد میکرد ..
۱۴.۵k
۰۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.