پارت
پارت19
جونگکوک: ات من... من میرم دنبالشون تو همین جا بمون باشه از خونه نرو بیرون فهمیدی ات!!!!
ات: نه نه تو دیگه نرو توهم بری گم بشی چیکار کنم همتون گم میشین.... درضم میخوای کجا بری
جونگکوک: هی اروم باش پیداشون میکنم باشه تو فقط از خونه نرو بیرون باشه!!!
پرش زمانی
الان چند دقیقه هس که جونگکوک رفته اخه توین هوایه بارونی چرا باید این اتفاقات بیوفته من چه گناهی کردم. همینجوری داشتم باخودم حرف میزدم که صدایی اومد واییی نکنه همون هیولا باشه اگر باشع چی
سری دویدم رفتم تویه اتاق جونگکوک میدونستم همیشه اسلحه با خودش میاره پس رفتم گشتم پیداش کردم. دوباره همون صدایه جیغ اومد ترسیدم دره اتاقو قفل کردم رفتم زیره پتو. ترسیده بودم میلرزیدم استرس داشتم که صدایه پاه اومد یکی پشته اتاق وایساده بود. سری رفتم یه کت پوشیدم میدونستم بعدش باید ازین خونه برم بیرون. اون داشت درو باز میکرد نمیدونم چجوری مثل جادو بود. وارده اتاق شد از..... از قیافش ترسیدم چون خونی بود کله بدنش خونی بود اخه من چه گناهی خوردم که باید این اتفاقا برام بیفته منو برداشت گرفت بالا با دستاش داشت خفم میکرد
که با یه شلیک به دستاش منو ول کرد سری دویدم رفتم از خونه بیرون همینجوری داشتم توین هوا میدویدم که یه دفعه چیشد که چندتا دیگه از همون کوفتیا اومدن ولی کوتاتر شاید اون پادشاشون باشه داشتم میومدن نزدیک تر که یه کیشون بهم حمله کرد منو پرت کرد اونطرف درد داشتم که یه دفعه نمیدونم چیشد که.یه دفعه یه پیرزنه اومد منو نجات داد منو برد خونش. نمیتونستم خوب ببینم چون چشام تار میدید
پرش زمانی
الان چند ساعتی هس که از جونگکوک خبری نیست نگرانم. الان خوب بودم
پیرزن: تو این جنگل با هوایه بارونی چیکار میکردی
ات: من (کله داستانو گفت) و الان نمیدونم جونگکوک کجاست نگرانم
پیرزن: نگران نباش اینجا اینترنت داره میتونی بهش زنگ بزنی
ات: مرسی
بهش زنگ زدم برداشت
جونگکوک: الو ات تو خوبی کجایی (نگران ترس)
ات: جونگکوک من خوبم چرا اینجوری حرف میزنی
جونگکوک: ات من مامان اینارو پیدا کردم..... اونا...
ات: اونا چی..
جونگکوک: اونا تویه جنگل پیدا شدن وقتی پیداشون کردم بیهوش بودن ولی الان بردمشون بیمارستان فعلا که خبری نیست
.....................................................................
لایک 🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_جونگکوک
جونگکوک: ات من... من میرم دنبالشون تو همین جا بمون باشه از خونه نرو بیرون فهمیدی ات!!!!
ات: نه نه تو دیگه نرو توهم بری گم بشی چیکار کنم همتون گم میشین.... درضم میخوای کجا بری
جونگکوک: هی اروم باش پیداشون میکنم باشه تو فقط از خونه نرو بیرون باشه!!!
پرش زمانی
الان چند دقیقه هس که جونگکوک رفته اخه توین هوایه بارونی چرا باید این اتفاقات بیوفته من چه گناهی کردم. همینجوری داشتم باخودم حرف میزدم که صدایی اومد واییی نکنه همون هیولا باشه اگر باشع چی
سری دویدم رفتم تویه اتاق جونگکوک میدونستم همیشه اسلحه با خودش میاره پس رفتم گشتم پیداش کردم. دوباره همون صدایه جیغ اومد ترسیدم دره اتاقو قفل کردم رفتم زیره پتو. ترسیده بودم میلرزیدم استرس داشتم که صدایه پاه اومد یکی پشته اتاق وایساده بود. سری رفتم یه کت پوشیدم میدونستم بعدش باید ازین خونه برم بیرون. اون داشت درو باز میکرد نمیدونم چجوری مثل جادو بود. وارده اتاق شد از..... از قیافش ترسیدم چون خونی بود کله بدنش خونی بود اخه من چه گناهی خوردم که باید این اتفاقا برام بیفته منو برداشت گرفت بالا با دستاش داشت خفم میکرد
که با یه شلیک به دستاش منو ول کرد سری دویدم رفتم از خونه بیرون همینجوری داشتم توین هوا میدویدم که یه دفعه چیشد که چندتا دیگه از همون کوفتیا اومدن ولی کوتاتر شاید اون پادشاشون باشه داشتم میومدن نزدیک تر که یه کیشون بهم حمله کرد منو پرت کرد اونطرف درد داشتم که یه دفعه نمیدونم چیشد که.یه دفعه یه پیرزنه اومد منو نجات داد منو برد خونش. نمیتونستم خوب ببینم چون چشام تار میدید
پرش زمانی
الان چند ساعتی هس که از جونگکوک خبری نیست نگرانم. الان خوب بودم
پیرزن: تو این جنگل با هوایه بارونی چیکار میکردی
ات: من (کله داستانو گفت) و الان نمیدونم جونگکوک کجاست نگرانم
پیرزن: نگران نباش اینجا اینترنت داره میتونی بهش زنگ بزنی
ات: مرسی
بهش زنگ زدم برداشت
جونگکوک: الو ات تو خوبی کجایی (نگران ترس)
ات: جونگکوک من خوبم چرا اینجوری حرف میزنی
جونگکوک: ات من مامان اینارو پیدا کردم..... اونا...
ات: اونا چی..
جونگکوک: اونا تویه جنگل پیدا شدن وقتی پیداشون کردم بیهوش بودن ولی الان بردمشون بیمارستان فعلا که خبری نیست
.....................................................................
لایک 🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_جونگکوک
- ۱۰.۳k
- ۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط