پارتیازدهم
#پارت_یازدهم
مهشید-خب تو قراره نقش نامزد باربد بازی کنی
-چی امر دیگه در خدمت باشیم
باربد-فعلا همینه اما اگه بعدا چیزی یادم اومد میگم
-خیلی خیلی
باربد-خیلی خیلی چیم هان
-مهشید من اینکار رو انجام نمیدم
خیلی خوش حال میشدم چون حتی الکی بودن پیش باربد هم منو خوش حال میکرد اما اون دختر بیچاره چی میشد هان حالا حتی اگه عاشق باربد هم نبود غرورش چی میشد
مهشید-الهه تو که قبلا سرت درد میکرد برا این کارا
-نمی خواممممم ن م ی خ و ا م و انجام هم نمیدممممممم
مهشید-الهه لطفا
-اصلا چرا خودت این کارو نمیکنی هان
مهشید-دختره منو قبلا با سروش دیده
-اوفففف خیلی خب باشه مثل اینکه چاره دیگه ای ندارم
واییییی که دلم میخواست تمام شوید های رو سر باربد رو بکنم پسره بیشعور خر عنتر من که اشک تو چشمای دختره رو دیدم دلم کباب شد همچین با کینه و غم نگاه باربد کرد اما باربد ککشم نگزید همین جوری که داشتم نگاش میکردم و فحشش میدادم یه دفعه برگشت و نگام کرد منم با ناراحتی رومو کردم اون ور هه اونم فرقی با بقیه نداشت تنها فرقش اینه که من عاشقش شده بودم برا همین فکر میکردم مثه فیلم ها بیگناه و چه میفهمم خوبه الهه باید فکر این پسر رو از سرت بندازی حالم خیلی بد بود بغض هم کرده بودم نمی خواستم کسی اشکم رو ببینه برا همین زودی رفتم تو اتاقم هیچ کسو نداشتم اخ مامان و بابا من همیشه میدونستم شما باران رو بیشتر از من دوست دارین چون حتی با اون رفتین و منو تنها گذاشتین نگفتین منم نیازمند یه خانواده هستم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن که یه دفعه در اتاقم زده شد
باربد-اجازه دارم بیام تو
اشکامو پاک کردم و گفتم-بیا داخل
اومد داخل اتاق و یه صندلی برداشت رو به روم نشست چون گریه کرده بودم رومو کردم اون ور که چشمام رو نبینه
باربد-الان قهری با من
منم که اخلاق گندی که داشتم از هر کی ناراحت بودم بهش میپردم
-به تو ربطی نداره که من قهرم یا آشتی
دستمو و گرفت و گفت-در واقع به من مربوطه چون مشکلت با منه البته بهتره اینجوری بپرسم اصلا چرا قهری
دستمو از تو دستاش کشیدم بیرون و گفتم-باربد فقط به خاطر اینکه ایرانی نیستی چیزی بهت نگفتم به تو مربوط نیست من چمه و چیکار میکنم حد و حدود خودتو بدون باربد تو فقط دوست داداش سروشمی حالا هم برو بیرون از اتاقم
با اینکه تو شک رفتارم بود اما زود خودشو جمع و جور کرد و از اتاق رفت بیرون دوباره گریه ام گرفت ای لعنت بهت الهه که اینقدر ضعیف و دل نازک شدی کو اون دختر شاد و شیطون کو اون دختری که همه از دست شیطنتاش عاصی بودن کو اون دختر کجاست نمیدونستم واقعا نمیدونستم چرا یه دفعه اینقدر تغییر کردم یه صدایی از درونم گفت- اون دختر تو تصادف مرد اما نه من باید همون الهه سابق میشدم...
مهشید-خب تو قراره نقش نامزد باربد بازی کنی
-چی امر دیگه در خدمت باشیم
باربد-فعلا همینه اما اگه بعدا چیزی یادم اومد میگم
-خیلی خیلی
باربد-خیلی خیلی چیم هان
-مهشید من اینکار رو انجام نمیدم
خیلی خوش حال میشدم چون حتی الکی بودن پیش باربد هم منو خوش حال میکرد اما اون دختر بیچاره چی میشد هان حالا حتی اگه عاشق باربد هم نبود غرورش چی میشد
مهشید-الهه تو که قبلا سرت درد میکرد برا این کارا
-نمی خواممممم ن م ی خ و ا م و انجام هم نمیدممممممم
مهشید-الهه لطفا
-اصلا چرا خودت این کارو نمیکنی هان
مهشید-دختره منو قبلا با سروش دیده
-اوفففف خیلی خب باشه مثل اینکه چاره دیگه ای ندارم
واییییی که دلم میخواست تمام شوید های رو سر باربد رو بکنم پسره بیشعور خر عنتر من که اشک تو چشمای دختره رو دیدم دلم کباب شد همچین با کینه و غم نگاه باربد کرد اما باربد ککشم نگزید همین جوری که داشتم نگاش میکردم و فحشش میدادم یه دفعه برگشت و نگام کرد منم با ناراحتی رومو کردم اون ور هه اونم فرقی با بقیه نداشت تنها فرقش اینه که من عاشقش شده بودم برا همین فکر میکردم مثه فیلم ها بیگناه و چه میفهمم خوبه الهه باید فکر این پسر رو از سرت بندازی حالم خیلی بد بود بغض هم کرده بودم نمی خواستم کسی اشکم رو ببینه برا همین زودی رفتم تو اتاقم هیچ کسو نداشتم اخ مامان و بابا من همیشه میدونستم شما باران رو بیشتر از من دوست دارین چون حتی با اون رفتین و منو تنها گذاشتین نگفتین منم نیازمند یه خانواده هستم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن که یه دفعه در اتاقم زده شد
باربد-اجازه دارم بیام تو
اشکامو پاک کردم و گفتم-بیا داخل
اومد داخل اتاق و یه صندلی برداشت رو به روم نشست چون گریه کرده بودم رومو کردم اون ور که چشمام رو نبینه
باربد-الان قهری با من
منم که اخلاق گندی که داشتم از هر کی ناراحت بودم بهش میپردم
-به تو ربطی نداره که من قهرم یا آشتی
دستمو و گرفت و گفت-در واقع به من مربوطه چون مشکلت با منه البته بهتره اینجوری بپرسم اصلا چرا قهری
دستمو از تو دستاش کشیدم بیرون و گفتم-باربد فقط به خاطر اینکه ایرانی نیستی چیزی بهت نگفتم به تو مربوط نیست من چمه و چیکار میکنم حد و حدود خودتو بدون باربد تو فقط دوست داداش سروشمی حالا هم برو بیرون از اتاقم
با اینکه تو شک رفتارم بود اما زود خودشو جمع و جور کرد و از اتاق رفت بیرون دوباره گریه ام گرفت ای لعنت بهت الهه که اینقدر ضعیف و دل نازک شدی کو اون دختر شاد و شیطون کو اون دختری که همه از دست شیطنتاش عاصی بودن کو اون دختر کجاست نمیدونستم واقعا نمیدونستم چرا یه دفعه اینقدر تغییر کردم یه صدایی از درونم گفت- اون دختر تو تصادف مرد اما نه من باید همون الهه سابق میشدم...
- ۱۰.۱k
- ۰۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط