پارت 24
پارت 24
کوک
ا.ت: الان کجا میخوای بری
کوک: هر جا که بگی
ا.ت: میتونیم بریم یه پارک یه چیزی میخوام بهت بگم
کوک: باشه چی میخوای بگیم حالا
ا.ت: برات توضیح میدم
کوک: باشه
رفتیم یه پارک و روی یه نیمکت نشستیم
کوک: بگو منتظرم
ا.ت:باشه الان میگم
کوک: یه لحظه نگو تا برم بستنی بگیرم
ا.ت: نه نمیخوام میخوام بهت بگم دیگه نمی تونم نگهش دارم
کوک: خب باشه نشستم بگو
ا.ت: چرا اینقدر باهام مهربونی
کوک: چی داری میگی
ا.ت: خب ولش کن تو از من خوشت میاد
کوک: چی میگی برا خودت
ا.ت: تو که یه پسره جذابی که همه ی دخترا دوست دارن باهات باشن
کوک: خب که چی
ا.ت:و مغروری به کسی اهمیت نمیدی پس چرا یکدفعه باهام مهربون شدی
کوک: چیشده داری درباره این حرف میزنی
ا.ت: خب ولش کن
ا.ت بلند شدو از من جدا شد رفت
کوک: ا.ت کجا
ا.ت: هیچ جا
رفتم و دستشو گرفتم
کوک: گوش بده یه لحظه
ا.ت:ولم کن بزار برم
کوک:تو راست میگی
ا.ت: چیو
کوک: من دوست دارم
ا.ت: چی
ـــــــــــــــــــ
ا.ت
جونگکوک اومد نزدیکم و صورتشو به صورتم نزدیک کرد لبشو گذاشت رو لبم
ا.ت: چیکار میکنی
کوک: بهت گفتم که دوست دارم
ا.ت: چی منو داری راست میگی من فقط داشتم باهات شوخی میکردم
کوک: ولی من کاملا باهات جدیم من ازت خوشم میاد خیلی دوست دارم
ا.ت: چی داری میگی
کوک: گفتم که من خیلی دوست دارم بخاطر همین باهات مهربون شدم
ا.ت: یعنی تو
کوک: چند بار تکرار کنم که باور کنی
ا.ت: نمیتونم
کوک: چرا
ا.ت: بهت اعتماد ندارم
کوک: بازم میگم چرا
ا.ت: واقعا چطور میتونی تو منو دوست داشته
باشی
دوباره اومد نزدیک و بوسم کرد و بعد یه گردنبند اورد گذاشت تو گردنم اول اسمش اسم خودم بود
کوک:
#کوک
#فیک
#سناریو
کوک
ا.ت: الان کجا میخوای بری
کوک: هر جا که بگی
ا.ت: میتونیم بریم یه پارک یه چیزی میخوام بهت بگم
کوک: باشه چی میخوای بگیم حالا
ا.ت: برات توضیح میدم
کوک: باشه
رفتیم یه پارک و روی یه نیمکت نشستیم
کوک: بگو منتظرم
ا.ت:باشه الان میگم
کوک: یه لحظه نگو تا برم بستنی بگیرم
ا.ت: نه نمیخوام میخوام بهت بگم دیگه نمی تونم نگهش دارم
کوک: خب باشه نشستم بگو
ا.ت: چرا اینقدر باهام مهربونی
کوک: چی داری میگی
ا.ت: خب ولش کن تو از من خوشت میاد
کوک: چی میگی برا خودت
ا.ت: تو که یه پسره جذابی که همه ی دخترا دوست دارن باهات باشن
کوک: خب که چی
ا.ت:و مغروری به کسی اهمیت نمیدی پس چرا یکدفعه باهام مهربون شدی
کوک: چیشده داری درباره این حرف میزنی
ا.ت: خب ولش کن
ا.ت بلند شدو از من جدا شد رفت
کوک: ا.ت کجا
ا.ت: هیچ جا
رفتم و دستشو گرفتم
کوک: گوش بده یه لحظه
ا.ت:ولم کن بزار برم
کوک:تو راست میگی
ا.ت: چیو
کوک: من دوست دارم
ا.ت: چی
ـــــــــــــــــــ
ا.ت
جونگکوک اومد نزدیکم و صورتشو به صورتم نزدیک کرد لبشو گذاشت رو لبم
ا.ت: چیکار میکنی
کوک: بهت گفتم که دوست دارم
ا.ت: چی منو داری راست میگی من فقط داشتم باهات شوخی میکردم
کوک: ولی من کاملا باهات جدیم من ازت خوشم میاد خیلی دوست دارم
ا.ت: چی داری میگی
کوک: گفتم که من خیلی دوست دارم بخاطر همین باهات مهربون شدم
ا.ت: یعنی تو
کوک: چند بار تکرار کنم که باور کنی
ا.ت: نمیتونم
کوک: چرا
ا.ت: بهت اعتماد ندارم
کوک: بازم میگم چرا
ا.ت: واقعا چطور میتونی تو منو دوست داشته
باشی
دوباره اومد نزدیک و بوسم کرد و بعد یه گردنبند اورد گذاشت تو گردنم اول اسمش اسم خودم بود
کوک:
#کوک
#فیک
#سناریو
۲۱.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.