part36
part36
تارا-بد ازاینکه غذامون و خوردیم
رفتیم خونه تواتاقم نشسته بودم داشتم بازی میکردم
پارسا-تاراا
حوصلم سررفته پاشو بریم شهر بازی بابا
گشاد ازصبه داری با گوشیت بازی میکنی اههه
تارا-حال ندارم
پراسا-زهرمارو حال ندارم
اصلا زنگ میزنم علی دوتای باهم بریم
تورم نمیبریم
حالت جابیاد
تارا-خوب برو حاضر شو بریم
پارسا رفت منم به علی تکست دادم بیاد شهربازی
یه شلوار کارگو مشکی پوشیدم با یه دروس نازک
کرم پوشیدم
موهامم که فرفری دورم ریختم
ارایشمم همون صبی بود فقط رژم وتمدید کردم
گوشی و کارت بانکی و سوئیج وبرداشتم
سوار اسانسور شدیم
رفتیم پایین
بد از تقریبا 20دقیقه رسیدیم شهربازی
علی و پیدا کردیم
مثل همیشه یکی دوتا از فنارم دیدم و با علی عکس انداختن
بد به اسرار علی و پارسا رفتیم تونل وحشت من
خیلی میترسم ازاینجور جاها و اصلا علاقه ای
بهش ندارم ولی بزر بردنم
علی-دستش و گرفتم
نترس کوچولو من هستم
تارا-من کوچولو یستم بیشعورا
بزور دارید میبرید من و بیرون
وایستادم دیگه شما برید
پارسا-بیا خوش میگذره
تارا-رفتیم تو دستای علی و محمکم
گرفته بودم
تاریک تاریک بود
پارساهم اونیکی دستمو گرفته بود
داشتیم میرفتم دکورش زیادی ترسناک بود
ومن ریده بودم به خودم
سریه پیچی تو تونل
یه مرده با لباس عجیب غریب و تبر دستش اومد بیرون ترسوندتمون
به حدی ترسیدم که بازوی علیو محکم چسبیده بودمم
خدالعنتتون کنههه
علی وپارسا هممچنان داشتن میخندیدن
یهو یه صدای عجیبی ازپشتمون اومد دیدم
یه اسکلته سوار یه غاری پشتمونه داره میاد دنبالمو
علی و پارسا اروم رامیرفتن
ازپیرن جفتشون گرفتم و بزور بامن دوییدن تا تونل تموم شد و اومدیم
بیرون
یعنی من هرجفتتون گایدم
خیلی کصافتیت
نخندید عه
اصلا باهاتون قهرم
علی-خوب حالا قهرنکن بریم(باخنده)
تارا-زهرمار
علی-اقا بیایید بریم بستنی بخوریم
رفتیم بستنی گرفتیم و نشستیم
خوردیم یکم گفتیم وخندیدم و
چندتا وسیله بازیم سوار شدیم
از سقوط آزاد و سورتمه گرفته
تا ماشین برقی
دیگه تقریبا ساعت 10بود رفتیم
یه شامی بخوریم
رفتیم یه فست فودی
کلی خندیدیم
اینکه بدون هیچ استرسی و نگرانی داشتیم باهم وقت میگذروندیم زیادی قشنگ بود
تارامثل همیشه پپروونیخورد و پارسا هم برگر
منم که پاستا
بد ازشام خدافطی کردیم و
تارا و پارسا رفتن خونه
منم حسابی خوابم میومد رفتم خونه و خوابیدم..
#زخم_بازمن#علی_یاسینی
تارا-بد ازاینکه غذامون و خوردیم
رفتیم خونه تواتاقم نشسته بودم داشتم بازی میکردم
پارسا-تاراا
حوصلم سررفته پاشو بریم شهر بازی بابا
گشاد ازصبه داری با گوشیت بازی میکنی اههه
تارا-حال ندارم
پراسا-زهرمارو حال ندارم
اصلا زنگ میزنم علی دوتای باهم بریم
تورم نمیبریم
حالت جابیاد
تارا-خوب برو حاضر شو بریم
پارسا رفت منم به علی تکست دادم بیاد شهربازی
یه شلوار کارگو مشکی پوشیدم با یه دروس نازک
کرم پوشیدم
موهامم که فرفری دورم ریختم
ارایشمم همون صبی بود فقط رژم وتمدید کردم
گوشی و کارت بانکی و سوئیج وبرداشتم
سوار اسانسور شدیم
رفتیم پایین
بد از تقریبا 20دقیقه رسیدیم شهربازی
علی و پیدا کردیم
مثل همیشه یکی دوتا از فنارم دیدم و با علی عکس انداختن
بد به اسرار علی و پارسا رفتیم تونل وحشت من
خیلی میترسم ازاینجور جاها و اصلا علاقه ای
بهش ندارم ولی بزر بردنم
علی-دستش و گرفتم
نترس کوچولو من هستم
تارا-من کوچولو یستم بیشعورا
بزور دارید میبرید من و بیرون
وایستادم دیگه شما برید
پارسا-بیا خوش میگذره
تارا-رفتیم تو دستای علی و محمکم
گرفته بودم
تاریک تاریک بود
پارساهم اونیکی دستمو گرفته بود
داشتیم میرفتم دکورش زیادی ترسناک بود
ومن ریده بودم به خودم
سریه پیچی تو تونل
یه مرده با لباس عجیب غریب و تبر دستش اومد بیرون ترسوندتمون
به حدی ترسیدم که بازوی علیو محکم چسبیده بودمم
خدالعنتتون کنههه
علی وپارسا هممچنان داشتن میخندیدن
یهو یه صدای عجیبی ازپشتمون اومد دیدم
یه اسکلته سوار یه غاری پشتمونه داره میاد دنبالمو
علی و پارسا اروم رامیرفتن
ازپیرن جفتشون گرفتم و بزور بامن دوییدن تا تونل تموم شد و اومدیم
بیرون
یعنی من هرجفتتون گایدم
خیلی کصافتیت
نخندید عه
اصلا باهاتون قهرم
علی-خوب حالا قهرنکن بریم(باخنده)
تارا-زهرمار
علی-اقا بیایید بریم بستنی بخوریم
رفتیم بستنی گرفتیم و نشستیم
خوردیم یکم گفتیم وخندیدم و
چندتا وسیله بازیم سوار شدیم
از سقوط آزاد و سورتمه گرفته
تا ماشین برقی
دیگه تقریبا ساعت 10بود رفتیم
یه شامی بخوریم
رفتیم یه فست فودی
کلی خندیدیم
اینکه بدون هیچ استرسی و نگرانی داشتیم باهم وقت میگذروندیم زیادی قشنگ بود
تارامثل همیشه پپروونیخورد و پارسا هم برگر
منم که پاستا
بد ازشام خدافطی کردیم و
تارا و پارسا رفتن خونه
منم حسابی خوابم میومد رفتم خونه و خوابیدم..
#زخم_بازمن#علی_یاسینی
۲.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.