part 13
part 13
ات
وقتی از ماشین پیاده شدم با چیزی که دیدم شکه شدم
یه دریاچه کوچی بود همه پر بود از گل و درختای خوشگل واقعا زیبا بود
یکم قدم زدیم و توی اون گل ها گشتیم هیچ حرفه خواستی بینمون رد بدل نشد اونجا اونقدر قشنگ بود که گذره زمان از دستم در رفت آفتاب داشت غروب میکرد غروب آفتاب از اینجا خیلی قشنگ تر بود خیلی داشتم فکر میکردم که ازش بپرسم یا نه بلخره ازش پرسیدم
ات : تو اینجارو چجوری پیدا کردی من توی این روستا بزرگ شدم اما تاحالا اینجارو ندیده بودم
تهیونگ : از خیلی وقت پیش زمانی که بچه بودم و با خانوادم اینجا زندگی میکردن
ات: پس خیلی خوششانسی اینجا خیلی خوشگله مثل بهشت میمونه
تهیونگ: آره همینطوره
ات: دیگه هوا داره تاریک میشه منو برسونی خونمون
تهیونگ: باشه بریم
ات
سواره ماشین شدیم و راه افتادیم هیچ حرفی نمیدیم تا سوکت سنگینی بینمون بود تا این که تهیونگ سکوت سکشت درحال رانندگی وقتی که به جلو خیره شده بود گفت
تهیونگ: این استایلت اصلا خوب نیست باید عوضش کنی
(آروم و جدی )
ات: من در مورد اینکه چی بپوشم به کسی جواب پس نمیدم
(جدی و سرد)
تهیونگ: از این به بعد باید جواب پس بدی تو قراره با من ازدواج کنی فکر نکن که میتونی بعد از ازدواج هم از این لباسا بپوشی
ات: منم گفتم که این استایل کنه و خیلی هم دوسش دارم پس عوضشنمبکنم
تهیونگ: باشه خواهیم دیدی رسیدیم میتونی بری
ات
از ماشین پیاده شدم و بدونه هیچ حرفی به سمت عمارت رفتم وارد عمارت شدم و داشتم از پله میرفتم بالا تا برم توی اوتاقم که با حرف مادرم وایستادم و به سمت برگشتم
م/ات : دوخترم قرارت با تهیونگ چطور بود ازش خوشت اومد با
(خنده و استرس)
ات : نه اصلا خوشم نیومد پسره پرو از خود رازه مامان بدونید که شما و بابا زندگیه منو نابود کردین مطمئنم باشنید با اون پسره هیچ وقت خوشبخت نمیشم
م/ات : دوخترم وایستاده ما خوبي تورو میخواهیم
ات
بدون اینکه به حرف های مامانم گوش کنم رفتم توی اوتاقم و درو بستم
و رفتم حمام تا دوش بگیرم که شاید یکم بهتر بشه دوش گرفتم و او حمام اومدم بیرون لباس راهتی پوشیدم بدون این که موهامو خشک کنم
خودمو پرت کردم روی تخت چشمام بستم که بخوابم اما چهره تهیونگ اومد جلوی شمام یهو قلبم شروع کرد به تند تند زدن وای چرا اینجوری شدم انگار قلبم میخواست بیاد توی دهنم انقدر تند میزد چرا من دارم به اون فکر میکنم نباید اینجوری باشه دیگه بخیال فکر خیال شدم و خوابیدم
ادامه دارد >>>>>>>>>>>
اسلاید 2 دریاچه که تهیونگ و ات رفتن
💜💜💜💜
ات
وقتی از ماشین پیاده شدم با چیزی که دیدم شکه شدم
یه دریاچه کوچی بود همه پر بود از گل و درختای خوشگل واقعا زیبا بود
یکم قدم زدیم و توی اون گل ها گشتیم هیچ حرفه خواستی بینمون رد بدل نشد اونجا اونقدر قشنگ بود که گذره زمان از دستم در رفت آفتاب داشت غروب میکرد غروب آفتاب از اینجا خیلی قشنگ تر بود خیلی داشتم فکر میکردم که ازش بپرسم یا نه بلخره ازش پرسیدم
ات : تو اینجارو چجوری پیدا کردی من توی این روستا بزرگ شدم اما تاحالا اینجارو ندیده بودم
تهیونگ : از خیلی وقت پیش زمانی که بچه بودم و با خانوادم اینجا زندگی میکردن
ات: پس خیلی خوششانسی اینجا خیلی خوشگله مثل بهشت میمونه
تهیونگ: آره همینطوره
ات: دیگه هوا داره تاریک میشه منو برسونی خونمون
تهیونگ: باشه بریم
ات
سواره ماشین شدیم و راه افتادیم هیچ حرفی نمیدیم تا سوکت سنگینی بینمون بود تا این که تهیونگ سکوت سکشت درحال رانندگی وقتی که به جلو خیره شده بود گفت
تهیونگ: این استایلت اصلا خوب نیست باید عوضش کنی
(آروم و جدی )
ات: من در مورد اینکه چی بپوشم به کسی جواب پس نمیدم
(جدی و سرد)
تهیونگ: از این به بعد باید جواب پس بدی تو قراره با من ازدواج کنی فکر نکن که میتونی بعد از ازدواج هم از این لباسا بپوشی
ات: منم گفتم که این استایل کنه و خیلی هم دوسش دارم پس عوضشنمبکنم
تهیونگ: باشه خواهیم دیدی رسیدیم میتونی بری
ات
از ماشین پیاده شدم و بدونه هیچ حرفی به سمت عمارت رفتم وارد عمارت شدم و داشتم از پله میرفتم بالا تا برم توی اوتاقم که با حرف مادرم وایستادم و به سمت برگشتم
م/ات : دوخترم قرارت با تهیونگ چطور بود ازش خوشت اومد با
(خنده و استرس)
ات : نه اصلا خوشم نیومد پسره پرو از خود رازه مامان بدونید که شما و بابا زندگیه منو نابود کردین مطمئنم باشنید با اون پسره هیچ وقت خوشبخت نمیشم
م/ات : دوخترم وایستاده ما خوبي تورو میخواهیم
ات
بدون اینکه به حرف های مامانم گوش کنم رفتم توی اوتاقم و درو بستم
و رفتم حمام تا دوش بگیرم که شاید یکم بهتر بشه دوش گرفتم و او حمام اومدم بیرون لباس راهتی پوشیدم بدون این که موهامو خشک کنم
خودمو پرت کردم روی تخت چشمام بستم که بخوابم اما چهره تهیونگ اومد جلوی شمام یهو قلبم شروع کرد به تند تند زدن وای چرا اینجوری شدم انگار قلبم میخواست بیاد توی دهنم انقدر تند میزد چرا من دارم به اون فکر میکنم نباید اینجوری باشه دیگه بخیال فکر خیال شدم و خوابیدم
ادامه دارد >>>>>>>>>>>
اسلاید 2 دریاچه که تهیونگ و ات رفتن
💜💜💜💜
۳۳۳
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.