part 11
part 11
ات
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم صداشخیلی آزار دهنده بود
چون عاشق خوابیدن بودم تا حالا آلارم نزاشته بودم امروز برای اینکه سره وقت بیدار بشم آلارم گذاشتم از تخت بلند شدم رفتم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباس خیلی خوشگل که با استایلم بخوره از کمد برداشتم پوشیدم از پله ها رفتم پایین که مامان بابام سره میزه صبحانه نسشته بودن و داشتن صبحانه میخوردن منم رفتم نشستم و شروع به خوردن کردم که مادرم گفت
م/ات : دوخترم یادت که هست امزور قراره با تهیونگ بری بیرون
ات: مگه میشه فراموش کنم یادمه
م/ات : پس این چه لباسی کهپوشیدم خودت که میدونی اینجا دوخترا از این لباسا نمیپوشن
ات : واسم مهم نیست بقیه چی میگن من دوست دارم اینجوری لباس بپوشم
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
تهیونگ
صبح وقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 9 بود از روی تخت بلند شدم دوش گرفتم رفتم و از کمد لباس برداشتم مثله همیشه استایلمو پوشیدم و و رفتم پایین که دیدم فقد پدر مادر و جیمین نشسته بودن و گفتن که بقیه صبح برگشتن سئول منم رفتم و صبحانه بخورم بعد از خوردن صبحانه یکم با پدرم و جیمین حرف زدیم قرار شد امروز برن عمارت چوی تا دوخترشونو برای جیمین خاستگاری کنن ساعت نزدیکه 11بود باید دیگه میرفتم دنبال ات چون به خواسته پدر مادرامون بخاطر اینکه بیشتر باهم آشنا بشیم قرار گذاشته بودیم رفتم سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت لی حرکت کردم تا اینکه رسیدم و به نگهبانی که جلوی در بود گفتم که ات صدا کنه
ات
نشسته بود داشتم با مادرم حرف میزدم حرف زدن که نمیشه گفت اون فقد نصیحتم میکرد منم بدون هیچ حرفی فقد بهش نگاه میکردم
تا این که نگهبان اومد و گفت که یه نفر جولوی در منتظر منه
نگهبان: خانم یه نفر اومده جولوی در میگه با شما کار داره
ات: نگفت که اسمش چیه یا چیکارم داره
نگهبان: خانم گفتن ازمشون کیم تهیونگ
ات : باشه فهميدم بهشون بگو که الان میام
ات
رفتم بیرون تهیونگ جولوی در عمارت وایستاده بود و به ماشینش تکيه داده بود صورتش اون طرف بود و فقد نیم روخس دیده میشد اما واقعا خیلی خوشتیپ و جذاب شده بود در حدی که من یه لحضه فکر کردم زمان وایستاده تا این که با صدای تهیونگ هواسمو جم کردم
تهیونگ: خانم ات نمیخواهی بیای چرا همینجوری بهم خیره شدی
(روبه ات کرد )
ات : نه چیزی نیست حالا کجا میخواهی ببریم ( با جدیت )
تهیونگ: نمیدونم خوب تو بگو که کجا بریم
ات: قبرستون میتونی من ببری اونجا (جدی و سرد)
تهیونگ: اونم فکر خوبیه اما من یه جای بهتر میبرمت مطمئن که از اونجا خوشت میاد( با خنده)
ادامه دارد >>>>>>>>>>
اسلاید 2 ،استایل تهیونگ
اسلاید 3 ،استایل ات
ات
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم صداشخیلی آزار دهنده بود
چون عاشق خوابیدن بودم تا حالا آلارم نزاشته بودم امروز برای اینکه سره وقت بیدار بشم آلارم گذاشتم از تخت بلند شدم رفتم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباس خیلی خوشگل که با استایلم بخوره از کمد برداشتم پوشیدم از پله ها رفتم پایین که مامان بابام سره میزه صبحانه نسشته بودن و داشتن صبحانه میخوردن منم رفتم نشستم و شروع به خوردن کردم که مادرم گفت
م/ات : دوخترم یادت که هست امزور قراره با تهیونگ بری بیرون
ات: مگه میشه فراموش کنم یادمه
م/ات : پس این چه لباسی کهپوشیدم خودت که میدونی اینجا دوخترا از این لباسا نمیپوشن
ات : واسم مهم نیست بقیه چی میگن من دوست دارم اینجوری لباس بپوشم
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
تهیونگ
صبح وقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 9 بود از روی تخت بلند شدم دوش گرفتم رفتم و از کمد لباس برداشتم مثله همیشه استایلمو پوشیدم و و رفتم پایین که دیدم فقد پدر مادر و جیمین نشسته بودن و گفتن که بقیه صبح برگشتن سئول منم رفتم و صبحانه بخورم بعد از خوردن صبحانه یکم با پدرم و جیمین حرف زدیم قرار شد امروز برن عمارت چوی تا دوخترشونو برای جیمین خاستگاری کنن ساعت نزدیکه 11بود باید دیگه میرفتم دنبال ات چون به خواسته پدر مادرامون بخاطر اینکه بیشتر باهم آشنا بشیم قرار گذاشته بودیم رفتم سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت لی حرکت کردم تا اینکه رسیدم و به نگهبانی که جلوی در بود گفتم که ات صدا کنه
ات
نشسته بود داشتم با مادرم حرف میزدم حرف زدن که نمیشه گفت اون فقد نصیحتم میکرد منم بدون هیچ حرفی فقد بهش نگاه میکردم
تا این که نگهبان اومد و گفت که یه نفر جولوی در منتظر منه
نگهبان: خانم یه نفر اومده جولوی در میگه با شما کار داره
ات: نگفت که اسمش چیه یا چیکارم داره
نگهبان: خانم گفتن ازمشون کیم تهیونگ
ات : باشه فهميدم بهشون بگو که الان میام
ات
رفتم بیرون تهیونگ جولوی در عمارت وایستاده بود و به ماشینش تکيه داده بود صورتش اون طرف بود و فقد نیم روخس دیده میشد اما واقعا خیلی خوشتیپ و جذاب شده بود در حدی که من یه لحضه فکر کردم زمان وایستاده تا این که با صدای تهیونگ هواسمو جم کردم
تهیونگ: خانم ات نمیخواهی بیای چرا همینجوری بهم خیره شدی
(روبه ات کرد )
ات : نه چیزی نیست حالا کجا میخواهی ببریم ( با جدیت )
تهیونگ: نمیدونم خوب تو بگو که کجا بریم
ات: قبرستون میتونی من ببری اونجا (جدی و سرد)
تهیونگ: اونم فکر خوبیه اما من یه جای بهتر میبرمت مطمئن که از اونجا خوشت میاد( با خنده)
ادامه دارد >>>>>>>>>>
اسلاید 2 ،استایل تهیونگ
اسلاید 3 ،استایل ات
۲.۵k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.