عشق خونین
《 عشق خونین 》
پارت ۱۵
ات : سوی جانگ آروم بگیر گوش بده
سوی جانگ : بندازش بیرون زود ...
ات : کافیه دی......
دردی تو صورت اش پیچید و دست اش را گذاشت رو پانسمان لپ اش
سوی جانگ نگران گفت
سوی جانگ: اونی خوبی .. باشه حرف حرف تو .. هر چی شما بگی دلی الان حرف نزنیم باشه
سویون شوکه رو تخت نشسته بود .. و دست ات را گرفته بود
》》》》》》》》》》》》》》》
شب شده بود و سمته عمارت رفتن
سوی جانگ دست ات را گرفته بود و با قدم های آروم سمته سالون رفتن
یونگی : ات کجا دراز میکشی اینجا یا تو اتاقت
سوی جانگ: خب معلومه تو اتاقش خودش ساعت ده باید بخوابه
سویون: درسته بریم اتاقش
سمته اتاق اش رفتن وارد وارد شدن و ات رو تخت دراز کشید و یونگی پتو را کشید روش
ات : یونگی ممنونم
یونگی : خواهش میکنم ولی من بازم میام باشه الان خدانگهدار و اصلا اون روانی رو نمیزاری تو اتاقت
ات : اون روانی نیست فهمیدی هیچ کس نمیتونه به اون بی احترامی کنه چه تو باشی
روبه سوی جانگ کرد
ات : چه هر کسه دیگی باشه
یونگی: باشه بعدا حرف میزنیم
سوی جانگ: من بدرقت میکنم
یونگی از اتاق همراه با سوی جانگ...
سویون کنار ات رو تخت نشست ات نگاه اش را به سویون دوخت
ات : چی شده
سویون اشک هایش جاری شدن
سویون: خ.....خیلی ترسیدم .....
ات : چیزی برایه ترس وجود نداره من کاملا حالم خوبه برو و به کیوتی بگو بیاد
سویون: باشه اونی
از رو تخت بلند شد و بوسی رو پیشانیه ات گذاشت
سویون: هیچ وقت نذاشتی صدات کنیم مادر
سمته در رفت ...
ات ... همین روزاست وقتی به سن قانونی رسیدی منو هم یادت میره
در افکارش بود که در باز شد و اول سویون وارد اتاق شد ات منتظر نگاه میکرد تا مومشکی را ببینه و انتظارش به پایان رسید مومشکی با خجالت وارد اتاق شد و کنار در. ایستاد ات با خنده و مهربانی گفت
ات : کیوتییییی بیا پیشم
مومشکی سمته تخت با قدم های آروم رفت و درست کنار تخت رو زمین نشست و دست هایش را گذاشت رو تخت ات که بهش نزدیک بود دست مومشکی را در دست های گرم اش گرفت
ات : هی کیوتی چرا دست هات انقدر سردن
کیوتی با خجالت زده به پایین نگاه میکرد
سویون ... اون اونی رو زخمی کرده ولی ببین اونی چجوری باهاش رفتار میکنه
پارت ۱۵
ات : سوی جانگ آروم بگیر گوش بده
سوی جانگ : بندازش بیرون زود ...
ات : کافیه دی......
دردی تو صورت اش پیچید و دست اش را گذاشت رو پانسمان لپ اش
سوی جانگ نگران گفت
سوی جانگ: اونی خوبی .. باشه حرف حرف تو .. هر چی شما بگی دلی الان حرف نزنیم باشه
سویون شوکه رو تخت نشسته بود .. و دست ات را گرفته بود
》》》》》》》》》》》》》》》
شب شده بود و سمته عمارت رفتن
سوی جانگ دست ات را گرفته بود و با قدم های آروم سمته سالون رفتن
یونگی : ات کجا دراز میکشی اینجا یا تو اتاقت
سوی جانگ: خب معلومه تو اتاقش خودش ساعت ده باید بخوابه
سویون: درسته بریم اتاقش
سمته اتاق اش رفتن وارد وارد شدن و ات رو تخت دراز کشید و یونگی پتو را کشید روش
ات : یونگی ممنونم
یونگی : خواهش میکنم ولی من بازم میام باشه الان خدانگهدار و اصلا اون روانی رو نمیزاری تو اتاقت
ات : اون روانی نیست فهمیدی هیچ کس نمیتونه به اون بی احترامی کنه چه تو باشی
روبه سوی جانگ کرد
ات : چه هر کسه دیگی باشه
یونگی: باشه بعدا حرف میزنیم
سوی جانگ: من بدرقت میکنم
یونگی از اتاق همراه با سوی جانگ...
سویون کنار ات رو تخت نشست ات نگاه اش را به سویون دوخت
ات : چی شده
سویون اشک هایش جاری شدن
سویون: خ.....خیلی ترسیدم .....
ات : چیزی برایه ترس وجود نداره من کاملا حالم خوبه برو و به کیوتی بگو بیاد
سویون: باشه اونی
از رو تخت بلند شد و بوسی رو پیشانیه ات گذاشت
سویون: هیچ وقت نذاشتی صدات کنیم مادر
سمته در رفت ...
ات ... همین روزاست وقتی به سن قانونی رسیدی منو هم یادت میره
در افکارش بود که در باز شد و اول سویون وارد اتاق شد ات منتظر نگاه میکرد تا مومشکی را ببینه و انتظارش به پایان رسید مومشکی با خجالت وارد اتاق شد و کنار در. ایستاد ات با خنده و مهربانی گفت
ات : کیوتییییی بیا پیشم
مومشکی سمته تخت با قدم های آروم رفت و درست کنار تخت رو زمین نشست و دست هایش را گذاشت رو تخت ات که بهش نزدیک بود دست مومشکی را در دست های گرم اش گرفت
ات : هی کیوتی چرا دست هات انقدر سردن
کیوتی با خجالت زده به پایین نگاه میکرد
سویون ... اون اونی رو زخمی کرده ولی ببین اونی چجوری باهاش رفتار میکنه
- ۱۶.۷k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط