عشق خونین
《عشق خونین 》
پارت ۱۲
ات شیر آب را باز کرد و دست هایش را شستن روبه مومشکی کرد و با صدا نرم گفت
ات : ببین اینجوری بشور
کیوتی دست هایش را برد جلو آب وقتی آب به دست هایش خورد زود عقب رفت
ات : چیه ترسیدی چیزی نیست آب خیلی چیزه خوبیه ببین
ات دست هایش را باز هم شست کیوتی به دست های ات نگاه میکرد سمته آب رفت و دست هایش را میشست کمی خنده بر لب اش اومد و با حالت کیوتی به ات نگاه کرد
ات: ببینم خوشت اومد
مومشکی سری تکون داد و بعد اش خشک کردن دست هایشان سمته میز غذا خوری رفتن
》》》》》》》》》》》》
ات : بخور فسقلی
مومشکی فقد به کاسه پر از نودل نگاه میکرد
ات : کیوتی بخور دیگه صبر کن نشونت بدم اینجوری باید بخور
چاپستیک را برداشت و در انگشت هایش گرفت
ات : اینجوری بخور راحته
سوی جانگ: یعنی حتی بلند نیست با چاپستیک نودل بخوره
ات کمی با ناراحتی گفت
ات: آره
سوی جانگ: من میتونم این کار رو حل کنم
چاقو را برداشت و از رو صندلی اش بلند شد و کنار کیوتی نشست و با چاقو همیه نودل ها رو تیکه تیکه کرد و قاشق را برداشت جلو مومشکی گرفت
سوی جانگ: اینجوری راحت تر میتونی بخوری
مومشکی نگاه اش را آروم سمته ات برد و بهش نگاه کرد ات سری تکون داد و کیوتی قاشق رو از دست سوی جانگ برداشت ... کمی از نودل را تو قاشق برداشت و خورد با ذوق به ات نگاه کرد
اون هم با خوشحالی گفت
ات : ببینن خوشمزست
کیوتی سری تکون داد و مشغول خوردن غذا شد .....
بعد از خوردن ناهار ات برایه کار اش رفت پاسگاه...
و کیوتی بعد از رفتن ات از اتاق اش بیرون نرفت تا شب سویون همش میرفت و بهش سر میزد سوی جانگ هم برایش خوراکی میبرد کیوتی تا به حال هیچ وقت انقدر محبت ندیده بود خوشحال رو تخت اش نشسته بود نگاه اش را به همیه اتاق انداخت خیلی خوشحال بود چون فکر میکرد دیگه خانواده داره رو تخت دراز کشید و یهویی یاد چشم های دختر داستان افتاد گاهی میشد عاشق شد ولی گاهی هم میشد عشق را دید ولی ولی ، وقتی عاشق مسیره اشتباه بره چی اون وقت چی باید فراموش اش کرد چرا چشم های ات به یاد کیوتی اومد چرا
کیوتی خودش کمی درگیر شد زود رو تخت نشست اگه بازم بخاطر اون ات زخمی میشد چی. امروز هم بخاطر اون خون بدن اش کم شد خودش اون که گاز اش گرفت ...
پارت ۱۲
ات شیر آب را باز کرد و دست هایش را شستن روبه مومشکی کرد و با صدا نرم گفت
ات : ببین اینجوری بشور
کیوتی دست هایش را برد جلو آب وقتی آب به دست هایش خورد زود عقب رفت
ات : چیه ترسیدی چیزی نیست آب خیلی چیزه خوبیه ببین
ات دست هایش را باز هم شست کیوتی به دست های ات نگاه میکرد سمته آب رفت و دست هایش را میشست کمی خنده بر لب اش اومد و با حالت کیوتی به ات نگاه کرد
ات: ببینم خوشت اومد
مومشکی سری تکون داد و بعد اش خشک کردن دست هایشان سمته میز غذا خوری رفتن
》》》》》》》》》》》》
ات : بخور فسقلی
مومشکی فقد به کاسه پر از نودل نگاه میکرد
ات : کیوتی بخور دیگه صبر کن نشونت بدم اینجوری باید بخور
چاپستیک را برداشت و در انگشت هایش گرفت
ات : اینجوری بخور راحته
سوی جانگ: یعنی حتی بلند نیست با چاپستیک نودل بخوره
ات کمی با ناراحتی گفت
ات: آره
سوی جانگ: من میتونم این کار رو حل کنم
چاقو را برداشت و از رو صندلی اش بلند شد و کنار کیوتی نشست و با چاقو همیه نودل ها رو تیکه تیکه کرد و قاشق را برداشت جلو مومشکی گرفت
سوی جانگ: اینجوری راحت تر میتونی بخوری
مومشکی نگاه اش را آروم سمته ات برد و بهش نگاه کرد ات سری تکون داد و کیوتی قاشق رو از دست سوی جانگ برداشت ... کمی از نودل را تو قاشق برداشت و خورد با ذوق به ات نگاه کرد
اون هم با خوشحالی گفت
ات : ببینن خوشمزست
کیوتی سری تکون داد و مشغول خوردن غذا شد .....
بعد از خوردن ناهار ات برایه کار اش رفت پاسگاه...
و کیوتی بعد از رفتن ات از اتاق اش بیرون نرفت تا شب سویون همش میرفت و بهش سر میزد سوی جانگ هم برایش خوراکی میبرد کیوتی تا به حال هیچ وقت انقدر محبت ندیده بود خوشحال رو تخت اش نشسته بود نگاه اش را به همیه اتاق انداخت خیلی خوشحال بود چون فکر میکرد دیگه خانواده داره رو تخت دراز کشید و یهویی یاد چشم های دختر داستان افتاد گاهی میشد عاشق شد ولی گاهی هم میشد عشق را دید ولی ولی ، وقتی عاشق مسیره اشتباه بره چی اون وقت چی باید فراموش اش کرد چرا چشم های ات به یاد کیوتی اومد چرا
کیوتی خودش کمی درگیر شد زود رو تخت نشست اگه بازم بخاطر اون ات زخمی میشد چی. امروز هم بخاطر اون خون بدن اش کم شد خودش اون که گاز اش گرفت ...
- ۱۳.۶k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط