خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۵
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۱۵
از دید وانیا
نیک: من، خ..خب من .....
- صبح بخیرررر بنگتن بویز!! چخبراا؟؟؟؟
نیک: آه وانییییی، چه خوب شد اومدی!
- مگه چیشده نیکنیک؟
نیک: هی..هیچ..
- خب حالا بگذریم، عرضم به حضورتون هر چی لباس دارم صدقه سری جیمینه!
جیم: خب؟
- خب و درد! من لباس موخاااام!
نامجون: باشه حالا بعداً برات میگیریم!
- نههههه، بعداً نهههه، الان!
تهیونگ: حالا اینارو ول کن، نیک قرار بود لباسشو در بیاره!
برگشتم و با تعجب به نیکی گفتم:
- میخواستی لباستو دربیاری؟؟؟ برا چی؟؟؟
نیک: خب، من ...
کوک: چقدر خب خب میکنی! بِکَن لباساتو خب!!!!
نیک رو پشتم انداختم و گفتم:
- گایز، چقدر سخت میگیرید!! آقا نیک ما یکم خجالتیه...
شوگا: اینکه تا چند وقت پیش زبونش برامون ۳ متر بود الان این خجالت هم میدونه چیه؟
لبخند ضایعی زدم و بدون فکر گفتم:
- بیمارررره!
اعضا: چییییییییییی؟
- خ..خب، نیک چند شخصیتیه!
چشمای اعضا از تعجب داشت از کاسه در میومد!
نیکی رو شونه ام زد و آروم گفت:
- وانیا، گفتی من دقیقاً چیم؟
گلومو صاف کردم و گفتم:
- نیک از همون بچگی مشکل داشت! بخاطره فشارهای پدر و مادرش چند شخصیتی شده!
جیم: اَ..از اونا که خطرناکه؟!
- نههههه! درمان شده بود، الان انگار بخاطره تغییر مکانش تنظیماتش بهم ریخته.
نیک در گوشم آروم گفت:
- وانی، چی میگی؟
آروم رو بهش گفتم:
- زر نزن، دارم گند کاری تو رو جمع میکنم!
***
_- اون وو؟!
- هاا، هان؟
_- چیکار میکنی؟
- هیچی الان میام!
_- باشه منتظرم!
صورتم رو برگدوندم و دوباره عکس هارو زوم کردم.
یه چیزی توی عکس اشتباه بود.
نباید برنامه هام اینجوری پیش می رفت.
هنوز که هنوزه بدجور این ماجرا فکرم رو مشغول کرده!
آخه مگه میشه؟ اصلاً امکان نداره وانیا مبتلا به .....
_- اون ووووووو؟
- اومدم، اومدم!!
....
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
از دید وانیا
نیک: من، خ..خب من .....
- صبح بخیرررر بنگتن بویز!! چخبراا؟؟؟؟
نیک: آه وانییییی، چه خوب شد اومدی!
- مگه چیشده نیکنیک؟
نیک: هی..هیچ..
- خب حالا بگذریم، عرضم به حضورتون هر چی لباس دارم صدقه سری جیمینه!
جیم: خب؟
- خب و درد! من لباس موخاااام!
نامجون: باشه حالا بعداً برات میگیریم!
- نههههه، بعداً نهههه، الان!
تهیونگ: حالا اینارو ول کن، نیک قرار بود لباسشو در بیاره!
برگشتم و با تعجب به نیکی گفتم:
- میخواستی لباستو دربیاری؟؟؟ برا چی؟؟؟
نیک: خب، من ...
کوک: چقدر خب خب میکنی! بِکَن لباساتو خب!!!!
نیک رو پشتم انداختم و گفتم:
- گایز، چقدر سخت میگیرید!! آقا نیک ما یکم خجالتیه...
شوگا: اینکه تا چند وقت پیش زبونش برامون ۳ متر بود الان این خجالت هم میدونه چیه؟
لبخند ضایعی زدم و بدون فکر گفتم:
- بیمارررره!
اعضا: چییییییییییی؟
- خ..خب، نیک چند شخصیتیه!
چشمای اعضا از تعجب داشت از کاسه در میومد!
نیکی رو شونه ام زد و آروم گفت:
- وانیا، گفتی من دقیقاً چیم؟
گلومو صاف کردم و گفتم:
- نیک از همون بچگی مشکل داشت! بخاطره فشارهای پدر و مادرش چند شخصیتی شده!
جیم: اَ..از اونا که خطرناکه؟!
- نههههه! درمان شده بود، الان انگار بخاطره تغییر مکانش تنظیماتش بهم ریخته.
نیک در گوشم آروم گفت:
- وانی، چی میگی؟
آروم رو بهش گفتم:
- زر نزن، دارم گند کاری تو رو جمع میکنم!
***
_- اون وو؟!
- هاا، هان؟
_- چیکار میکنی؟
- هیچی الان میام!
_- باشه منتظرم!
صورتم رو برگدوندم و دوباره عکس هارو زوم کردم.
یه چیزی توی عکس اشتباه بود.
نباید برنامه هام اینجوری پیش می رفت.
هنوز که هنوزه بدجور این ماجرا فکرم رو مشغول کرده!
آخه مگه میشه؟ اصلاً امکان نداره وانیا مبتلا به .....
_- اون ووووووو؟
- اومدم، اومدم!!
....
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
۱۵.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.