criminal case part7 🕖📔🎞️🖋️
criminal case part7 🕖📔🎞️🖋️
از زبان نویسنده
از اولشم کلویی در حال جاسوسی بود و برای جذب اعتماد جونگ کوک مجبور بود یه چیزایی رو جلو جلو بهش کمک کنه
وقتی جونگ کوک برجای برسی مواد رفت کلویی وقت مناسبی پیدا کرد تا فایل های زخیره شده رو دوباره برای همیشه پاک اساسی کنه که دیگه با هیچ برنامه و دم و دستگاهی نشه دوباره اونارو برگردوند
جونگ کوک هم وقتی از بخش ساخت مواد که دچار یه سری درگیری و اختلاف بین کارگرا شده بود برگشته بود تو دفترش با کوفتگی تمام رفت پشت لپ تاب اما تا دید فایل ها نیستن نمی دونست چیکار کنه
سرشو بازها به یه نقطه دیوار بکوبه یا با یه گلوله خودشو خلاص کنه؟
هرکاری که میکنه هر قدمی که به سمت جلو برمیداره یه قدم از هدفش دورتر میشه همیشه سرنخاش ناپدید میشن
سعی کرد از دوربین مخفیه لپ تاب استفاده کنه تا ببینه تو مدت زمانی که نبوده کسی تو اتاقش بوده یا نه اما دید دیگه اونم نداره
فقط یه چیزو بارها زیر لب تکرار می کرد: فقط می خوام بدونم کیه حتی به اینک راضیم فقط کی عشق منو کشته؟ کی همچین کاری رو کرده و چرا؟ فقط اسمشو می خوام بدونم
انقدر محدودیت فکری داشت و ذهنش مشغول و حالش داغون بود که فرصتی برای فکر کردن نداشت ببینه چه سر نخایی داره
کارت تهیونگ... کلویی...
جونگ کوک دیگه حوصله ی فکر کردن رو نداشت اصلا توانایی انجام همچین کاری رو نداشت خسته و نا امید برگشت خونه
حتی بخاطر تحقیق نمی تونست بره خونه ای که قبلاً با ات کسی که یه روزی همه کس و کارش بود کسی که یه روزی عوض نمی کرد حتی یه تار موی کوچیکش رو با کسی
بی اراده پرید رو تخت احساس ضعف و ناتوانی می کرد اما بیشتر از همه ی اینا دونستن اینکه ات اونو نبخشیده از دنیا رفته آزارش می داد
گفتن این حرفا دیگه فایده ای نداشت اما اون فقط می تونست همینو بگه: ای کاش می تونستم زمانو به عقب برگردونم تا همه چی رو از اول شروع کنیم... فقط من تو باهم... همه ی کار و زندگیمو رها میکنم فقط برگرد... نمی دونم به که دردم میخوره اما حاضرم بمیرم اما تو بجای من زندگی کنی... حداقل دیگه من تنها کسی نباشم که از دوریت انقدر درد میکشه
ات ایکاش اینجا بودی و حالمو میدیدی که دارم بخاطرت بخاطر دوریت انقدر زجرکش میشم
حداقل من اذیت کردم دیگه زجر کشت نکردم ولی تو داری... نفس کشیدنو برام سخت میکنی... چرا اینجوری عذابم میدی؟
حاضرم ای کاش شاهد عقدت با یه مرد دیگه بودم و بچه هاتونو میدیدم اما... فقط ای کاش تو بودی
(جونگ کوک داره از دوریه ات میمیره نمی دونم خودمم باهاش چیکار کنم)
سر این پارت خیلی گریه کردم
خب شرطا
۱۳۰ لایک ۱۵۰ کام
از زبان نویسنده
از اولشم کلویی در حال جاسوسی بود و برای جذب اعتماد جونگ کوک مجبور بود یه چیزایی رو جلو جلو بهش کمک کنه
وقتی جونگ کوک برجای برسی مواد رفت کلویی وقت مناسبی پیدا کرد تا فایل های زخیره شده رو دوباره برای همیشه پاک اساسی کنه که دیگه با هیچ برنامه و دم و دستگاهی نشه دوباره اونارو برگردوند
جونگ کوک هم وقتی از بخش ساخت مواد که دچار یه سری درگیری و اختلاف بین کارگرا شده بود برگشته بود تو دفترش با کوفتگی تمام رفت پشت لپ تاب اما تا دید فایل ها نیستن نمی دونست چیکار کنه
سرشو بازها به یه نقطه دیوار بکوبه یا با یه گلوله خودشو خلاص کنه؟
هرکاری که میکنه هر قدمی که به سمت جلو برمیداره یه قدم از هدفش دورتر میشه همیشه سرنخاش ناپدید میشن
سعی کرد از دوربین مخفیه لپ تاب استفاده کنه تا ببینه تو مدت زمانی که نبوده کسی تو اتاقش بوده یا نه اما دید دیگه اونم نداره
فقط یه چیزو بارها زیر لب تکرار می کرد: فقط می خوام بدونم کیه حتی به اینک راضیم فقط کی عشق منو کشته؟ کی همچین کاری رو کرده و چرا؟ فقط اسمشو می خوام بدونم
انقدر محدودیت فکری داشت و ذهنش مشغول و حالش داغون بود که فرصتی برای فکر کردن نداشت ببینه چه سر نخایی داره
کارت تهیونگ... کلویی...
جونگ کوک دیگه حوصله ی فکر کردن رو نداشت اصلا توانایی انجام همچین کاری رو نداشت خسته و نا امید برگشت خونه
حتی بخاطر تحقیق نمی تونست بره خونه ای که قبلاً با ات کسی که یه روزی همه کس و کارش بود کسی که یه روزی عوض نمی کرد حتی یه تار موی کوچیکش رو با کسی
بی اراده پرید رو تخت احساس ضعف و ناتوانی می کرد اما بیشتر از همه ی اینا دونستن اینکه ات اونو نبخشیده از دنیا رفته آزارش می داد
گفتن این حرفا دیگه فایده ای نداشت اما اون فقط می تونست همینو بگه: ای کاش می تونستم زمانو به عقب برگردونم تا همه چی رو از اول شروع کنیم... فقط من تو باهم... همه ی کار و زندگیمو رها میکنم فقط برگرد... نمی دونم به که دردم میخوره اما حاضرم بمیرم اما تو بجای من زندگی کنی... حداقل دیگه من تنها کسی نباشم که از دوریت انقدر درد میکشه
ات ایکاش اینجا بودی و حالمو میدیدی که دارم بخاطرت بخاطر دوریت انقدر زجرکش میشم
حداقل من اذیت کردم دیگه زجر کشت نکردم ولی تو داری... نفس کشیدنو برام سخت میکنی... چرا اینجوری عذابم میدی؟
حاضرم ای کاش شاهد عقدت با یه مرد دیگه بودم و بچه هاتونو میدیدم اما... فقط ای کاش تو بودی
(جونگ کوک داره از دوریه ات میمیره نمی دونم خودمم باهاش چیکار کنم)
سر این پارت خیلی گریه کردم
خب شرطا
۱۳۰ لایک ۱۵۰ کام
۴۰.۴k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.