پارت 21
پارت 21
ادامه زندگی چه خوب باشه چه بد باشه باید بگذرونه اگه خسته باشه باید خستگی شو رو از بدنش درو کنه
ناراحته فقد چند روز این ناراحتی ادامه داره بعدش دیگه همون اخلاق قدیم رو نداریه یادی از گذشته می کنه دلتنگ اخلاق قدیمیش میشه
》》》》》•••《《《《《
صدمه میزنه به کسی در حالی که اصلا در حاله خودتون نیستین
وقتی به خودش میاد میفهمه که به کسی صدمه زده که بیشتر ازهمه دوست اش داره و اون خانواده اش دوست اش رفیق اش همه چی اش بود
______________________
همون روز که یونگی از بیمارستان ترخیص شد کار های مربوط به ازدواج رو کرد و روزه بعدش ازدواج کردن مومشکی اصلا انگار تو حالش نبود با زخمی کردنه یونگی حالش عوض شد قدیما همش مثل حیون درنده به همه همله میکرد
" زخمی کردنه خدمه "
" زخمی کردنه دستایه خودش "
" نخوردم غذاش "
این ها کار ها یه که تازه به عمارت اومده بود !
اما الان هیچی نمیگفت هیچ کاری نمیکرد فقد خیره به یه گوشه بود تا وقتی عقدشون جاری میشد دخترک سکوت کرده بود و در حاله خودش نبود
بعد از عقد کردن یونگی دیگه هیچی نگفت یوس پلنگ کوچولو رو رو همون میز ترک کرد از عمارت خارج شد
یعنی از دسته مومشکی ناراحته ؟؟؟
》》》》•••••《《《《
یونگی : همون جوری که بهتون گفته بودم همه چی رو آماده کردی
یون هو: بله فرمانده
یونگی : خیله خوب
یونگی لباسهای مشکی پوشیده بود و کلا آفتابی رو سرش گذاشت
یون هو : فرمانده خوب نشدین بزارید من این کارو ادامه بدم
یونگی پاشو رو گذاشت رویه صندلی که بنده پوتین هایش رو ببنده
یونگی: یون هو تو کی دیدی کاره منو بقیه انجام بده
یون هو : درسته
》》》》••••《《《《
اتوبوس پر از بچه های بالا 15 سال بود
از یتیم خونه به سمته مدرسه شهر میرفت
یه راننده و دست یارش تو اتوبوس بودن
یهویی به سمته طایر اتوبوس شلیک شد همه بچها داد کشیدن و راننده دست پاچه شد و فرمون از دستش در رفت اما خوشبختانه زود تعادلش رو از از دست نداد و فرمون رو گرفت
بلافاصله یونگی از یه گوشه صندلی ظاهر شد و با عجله و صدایه بلند گفت ........
ادامه زندگی چه خوب باشه چه بد باشه باید بگذرونه اگه خسته باشه باید خستگی شو رو از بدنش درو کنه
ناراحته فقد چند روز این ناراحتی ادامه داره بعدش دیگه همون اخلاق قدیم رو نداریه یادی از گذشته می کنه دلتنگ اخلاق قدیمیش میشه
》》》》》•••《《《《《
صدمه میزنه به کسی در حالی که اصلا در حاله خودتون نیستین
وقتی به خودش میاد میفهمه که به کسی صدمه زده که بیشتر ازهمه دوست اش داره و اون خانواده اش دوست اش رفیق اش همه چی اش بود
______________________
همون روز که یونگی از بیمارستان ترخیص شد کار های مربوط به ازدواج رو کرد و روزه بعدش ازدواج کردن مومشکی اصلا انگار تو حالش نبود با زخمی کردنه یونگی حالش عوض شد قدیما همش مثل حیون درنده به همه همله میکرد
" زخمی کردنه خدمه "
" زخمی کردنه دستایه خودش "
" نخوردم غذاش "
این ها کار ها یه که تازه به عمارت اومده بود !
اما الان هیچی نمیگفت هیچ کاری نمیکرد فقد خیره به یه گوشه بود تا وقتی عقدشون جاری میشد دخترک سکوت کرده بود و در حاله خودش نبود
بعد از عقد کردن یونگی دیگه هیچی نگفت یوس پلنگ کوچولو رو رو همون میز ترک کرد از عمارت خارج شد
یعنی از دسته مومشکی ناراحته ؟؟؟
》》》》•••••《《《《
یونگی : همون جوری که بهتون گفته بودم همه چی رو آماده کردی
یون هو: بله فرمانده
یونگی : خیله خوب
یونگی لباسهای مشکی پوشیده بود و کلا آفتابی رو سرش گذاشت
یون هو : فرمانده خوب نشدین بزارید من این کارو ادامه بدم
یونگی پاشو رو گذاشت رویه صندلی که بنده پوتین هایش رو ببنده
یونگی: یون هو تو کی دیدی کاره منو بقیه انجام بده
یون هو : درسته
》》》》••••《《《《
اتوبوس پر از بچه های بالا 15 سال بود
از یتیم خونه به سمته مدرسه شهر میرفت
یه راننده و دست یارش تو اتوبوس بودن
یهویی به سمته طایر اتوبوس شلیک شد همه بچها داد کشیدن و راننده دست پاچه شد و فرمون از دستش در رفت اما خوشبختانه زود تعادلش رو از از دست نداد و فرمون رو گرفت
بلافاصله یونگی از یه گوشه صندلی ظاهر شد و با عجله و صدایه بلند گفت ........
۳.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.