پارت 20
پارت 20
یونگی: خوش اومدین اینا همون مریض هایی هستن سره الکی میخندیدن شما میتوانید کمکتون کنید
هوسوک و سویون زود خودشون رو جمو جور کردن
هوسوک : نه ما خوبیم
سویون : آره وقته شما رو هم گرفتیم
دکتر سری تکون داد و از اوتاق خارج شدن مین یونگی سمته مبل رفت و رویه مبل نشست یه آستینش رو بالا برد و نگاهی به دوستاش کرد
هوسوک : خوب تصمیم دیگه چیه
یونگی تک خنده ای از پوزخندی کرد و یه ابروش رو بالا برد
یونگی : مطمعئنی ؟
سویون : هی هیونگ خوب باشه اشتباهی کردیم ...
اخم کرد و گفت
سویون: خوب ببخشید
هوسوک نگاهی عاشقانه ای به سویون کرد و گفت
هوسوک : ترو خدا ناراحت نشو
سویون چشمانش رو بست و با تمام وجودش گفت
سویون : مگه برات مهمه
هوسوک خندیی کرد و گفت
هوسوک ؛ خودت چه فکری میکنی
یونگی : خفشین دیگه مغزم روخوردین کافیه
یونگی با اخم به دوستانش تذکر داد هوسوک و سویون نمیتونست از دنیایه عاشقانه خودش در بیان فقد باید بزارین که اینا نگاهشون رو بشکنن یعنی چه کسی میتونه نگاه هر دو رو بشکنه
یونگی این بار با صدایه بلند و با بی خیالی گفت
یونگی: اسلحم جون میده برایه شلیک کردنه تو مخ یکی
سویون و هوسوک نگاه عاشقانه اشون رو از هم گرفتن و به دوستش مین یونگی دوخت
هوسوک : خوب داداش خیلی ببخشید میشه از اول تصمیمی ها تو بهمون بگی
یونگی از اینکه دوستاش ترسیدن ازخوشحالی به دلش نشست و شروع به حرف زدن اش کرد
یونگی : با مومشکی ازدواج میکنم و بهش اسم و فامیل میدم زندگی و خوشحالی بهش میدم بعد از عقد
شناسنامشو درست میکنم و بعدش باید صدا اش رو درمان کنیم
یونگی نگاه اش رو از زمین برداشت و به سمته دوستش سویون دوخت
یونگی: سویون تو میتونی دکتره خوبی براش باشی
سویون سرشو تکون داد و گفت
سویون : درسته اره همینجوری خوبه همه چی خوب میشه بعد ها براش معلم درس هم میگیریم خیلی خوب میشه
سویون خیلی خوشحال شد و کنجکاو بود که یونگی چرا این همه به مومشکی اهمیت میده پشته اون دختره بی صدا چیه چه موضوع ای هست .....
هو هو
یونگی: خوش اومدین اینا همون مریض هایی هستن سره الکی میخندیدن شما میتوانید کمکتون کنید
هوسوک و سویون زود خودشون رو جمو جور کردن
هوسوک : نه ما خوبیم
سویون : آره وقته شما رو هم گرفتیم
دکتر سری تکون داد و از اوتاق خارج شدن مین یونگی سمته مبل رفت و رویه مبل نشست یه آستینش رو بالا برد و نگاهی به دوستاش کرد
هوسوک : خوب تصمیم دیگه چیه
یونگی تک خنده ای از پوزخندی کرد و یه ابروش رو بالا برد
یونگی : مطمعئنی ؟
سویون : هی هیونگ خوب باشه اشتباهی کردیم ...
اخم کرد و گفت
سویون: خوب ببخشید
هوسوک نگاهی عاشقانه ای به سویون کرد و گفت
هوسوک : ترو خدا ناراحت نشو
سویون چشمانش رو بست و با تمام وجودش گفت
سویون : مگه برات مهمه
هوسوک خندیی کرد و گفت
هوسوک ؛ خودت چه فکری میکنی
یونگی : خفشین دیگه مغزم روخوردین کافیه
یونگی با اخم به دوستانش تذکر داد هوسوک و سویون نمیتونست از دنیایه عاشقانه خودش در بیان فقد باید بزارین که اینا نگاهشون رو بشکنن یعنی چه کسی میتونه نگاه هر دو رو بشکنه
یونگی این بار با صدایه بلند و با بی خیالی گفت
یونگی: اسلحم جون میده برایه شلیک کردنه تو مخ یکی
سویون و هوسوک نگاه عاشقانه اشون رو از هم گرفتن و به دوستش مین یونگی دوخت
هوسوک : خوب داداش خیلی ببخشید میشه از اول تصمیمی ها تو بهمون بگی
یونگی از اینکه دوستاش ترسیدن ازخوشحالی به دلش نشست و شروع به حرف زدن اش کرد
یونگی : با مومشکی ازدواج میکنم و بهش اسم و فامیل میدم زندگی و خوشحالی بهش میدم بعد از عقد
شناسنامشو درست میکنم و بعدش باید صدا اش رو درمان کنیم
یونگی نگاه اش رو از زمین برداشت و به سمته دوستش سویون دوخت
یونگی: سویون تو میتونی دکتره خوبی براش باشی
سویون سرشو تکون داد و گفت
سویون : درسته اره همینجوری خوبه همه چی خوب میشه بعد ها براش معلم درس هم میگیریم خیلی خوب میشه
سویون خیلی خوشحال شد و کنجکاو بود که یونگی چرا این همه به مومشکی اهمیت میده پشته اون دختره بی صدا چیه چه موضوع ای هست .....
هو هو
۳.۴k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.