بهشت من
بهشت من
پارت هفتم
چند ساعتی بود تو دفتر دامون بودم اموم بیرون
فردا تولد دریا بود باید براش یه چیزی میخریدم
رفتم تو اتاقم همه خواب بودن
در کمدم رو باز کردم
یه پیراهن کوتاه مشکی
پوشییدم
اروم از در اتاق رفتم بیرون
کادوی تولد چی براش بخرم تو همین فکر بودم که برخورد کردم به بارانا
بارانا:حواست کجاس
الیا:من حواسم سر جاش بود
بارانا:وایییی حوصله ندارم با گوسفندایی مثل تو دهن به دهن شم
الیا:اگه من گوسفندم پس تو چی؟
از دانشگاه زدم بیرون حالا من حتما باید به ایگ برخورد میکردم
تصمیم گرفتم این رو فراموش کنم پس رفتم تو فکر اینکه برای دریا چی بخرم
برای تولد دریا ساعت بخرم خوبه چون اون زیاد ساعت دوست داره
هرچی میگشتم ساعت خوشگلی ندیدم داشتم ساعتا رو میدیم یکی از ساعتا پشت ویترین خیلی خوشگل بود رفتم تو مغازه سلام کرد
الیا:این ساعته پشت ویترین چنده؟
فروشنده:فروشی نیست
الیا:چرا ؟
فروشنده:امروز یکی امد گفت من تا شب میام اینو میخرن اگر تا فردا صبح نیومد میتونی بیای بخریش
الیا:ممنونم
از مغازه امدم بیرون تصمیم گرفتم فردا میخوام لباس بخرم این ساعت رو هم برای دریا بخرم رفتم تو دانشگاه دریا بدو بدو امد سمتم
دریا:کادوی تولدم رو بده
الیا:واقعا فکر کردی کادو تولدتو میارم اینجا که تو فضولی کنی ببینی چی
گذاشتمش پیش فروشنده فردا عصر میرم میگیرم
دریا:خیلییییی زد حالیییییی
الیا:نظر لطف تو رو میرسونه عزیزم
دریا:الیا اگه بگی کی امده تو دانشگاه
الیا:کی؟
دریا:....
(عکس دوم لباسب که الیا باهاش رفته بود بیرون)
پارت هفتم
چند ساعتی بود تو دفتر دامون بودم اموم بیرون
فردا تولد دریا بود باید براش یه چیزی میخریدم
رفتم تو اتاقم همه خواب بودن
در کمدم رو باز کردم
یه پیراهن کوتاه مشکی
پوشییدم
اروم از در اتاق رفتم بیرون
کادوی تولد چی براش بخرم تو همین فکر بودم که برخورد کردم به بارانا
بارانا:حواست کجاس
الیا:من حواسم سر جاش بود
بارانا:وایییی حوصله ندارم با گوسفندایی مثل تو دهن به دهن شم
الیا:اگه من گوسفندم پس تو چی؟
از دانشگاه زدم بیرون حالا من حتما باید به ایگ برخورد میکردم
تصمیم گرفتم این رو فراموش کنم پس رفتم تو فکر اینکه برای دریا چی بخرم
برای تولد دریا ساعت بخرم خوبه چون اون زیاد ساعت دوست داره
هرچی میگشتم ساعت خوشگلی ندیدم داشتم ساعتا رو میدیم یکی از ساعتا پشت ویترین خیلی خوشگل بود رفتم تو مغازه سلام کرد
الیا:این ساعته پشت ویترین چنده؟
فروشنده:فروشی نیست
الیا:چرا ؟
فروشنده:امروز یکی امد گفت من تا شب میام اینو میخرن اگر تا فردا صبح نیومد میتونی بیای بخریش
الیا:ممنونم
از مغازه امدم بیرون تصمیم گرفتم فردا میخوام لباس بخرم این ساعت رو هم برای دریا بخرم رفتم تو دانشگاه دریا بدو بدو امد سمتم
دریا:کادوی تولدم رو بده
الیا:واقعا فکر کردی کادو تولدتو میارم اینجا که تو فضولی کنی ببینی چی
گذاشتمش پیش فروشنده فردا عصر میرم میگیرم
دریا:خیلییییی زد حالیییییی
الیا:نظر لطف تو رو میرسونه عزیزم
دریا:الیا اگه بگی کی امده تو دانشگاه
الیا:کی؟
دریا:....
(عکس دوم لباسب که الیا باهاش رفته بود بیرون)
۵.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.