(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p65
(شش ماه بعد)
(ا/ت)
شش ماه از وقتی که فهمیدم باردارم گذشته بود
دقیقا شش ماه از وقتی یونگی از پیشمون رفته بود
هرچه قدر سعی میکردم فراموشش کنم نمیشد هر دفعه که تلاش میکردم بیشتر دلتنگش میشدم
هوسوک همونطور که قول داده بود مراقب من و بچم بود
و دایون خواهر فرمانده کیم تو این مدت دوستای خوبی شده بودیم و اون هم میدونست بچه تو شکمم یونگی پدرشه اونم مثل هوسوک
مراقبم بود اتفاقی برای من و بچم نیوفته
از بس که داخل اقامتگاهم بودم خسته شده بودم
و ندیمه ای که پدرم برام اورده بود صدا کردم
+هانول
:بله بانوی من
+میشه کمکم کنی بریم بیرون هوای اتاق یکم گرفتس
:بله بانو فقط لباس گرم بزارید بیارم براتون
+ممنون
بعد پوشیدن لباس دستم گرفت و کمکم کرد که یکم
توی هوای ازاد قدم بزنم
+هانول
:بله بانو
+به ندیمه ها بگو آلاچیق اماده کنن خسته شدم یکم میخوام بشینم
:الان میگم بانوی من
بعد از اماده کردن الاچیق رفتم داخلش و همینجور
که نشسته بودم صدای قدم هایی رو از پشت
سرم شنیدم با برگردوندن سرم هوسوک دیدم که با لخند همیشگیش داره میاد سمتم
با نشستنش کنارم مثل همیشه سوال تکراریش رو پرسید
هوسوک:حال بچه چطوره
دستم نوازش وار روی شکمم حرکت دادم و جوابش دادم
+حالش خیلی خوبه
هوسوک:حال مادر بچه چطوره
اومدم جوابش بدم که با لگد محکمی که بچه زد برای
یه لحظه نفسم بند اومد که صورتم از درد جمع شد
هوسوک نگران به طرفم اومد و دستش گذاشت رو شکمم
هوسوک:ا/ت حالت خوبه بگم طبیب بیاد
+هوسوکا خوبم فقط یکم وروجک شده
متعجب نگاهی بهم انداخت و با ذوغ جوابم داد
هوسوک:لگد زد؟
سرم یه حالت مثبت تکون دادم و دستش گذاشتم
رو جایی که بچه لگد میزنه با ذوغ و هیجان نگاهم میکرد
هوسوک:ا/ت این خیلی گوگولیه
با لبخند به واکنشش نگاه میکردم
هوسوک:ا/ت دوست داری بچه پسر باشه یا دختر
+دوست دارم یه پسر باشه دقیقا شبیهه پدرش
با لحنی که سعی میکردم بغضم کنترل کنم ادامه دادم
+شاید اینجوری کمتر دلتنگش بشم
#p66
هوسوک:ا/ت امشب شاید دیر بیام
+باشه نگران من نباش
هوسوک:باشه مراقب خودت باش من دیگه میرم
+توهم همینطور
بعد رفتن هوسوک به تاج تخت تکیه دادم
و کتابی که چند روزه شروع کردم به خوندنش باز کردم
غرق خوندن شده بودم نفهمیدم زمان چقدر گذشته
بود که صدای هانول شنیدم که اجازه ورود میخواد
+بیا تو هانول
:بانوی من دیر وقته بیدار موندن زیاد برای شما و یچتون خوب نیست نیاز به استراحت دارید
+اتفاقا خسته شدم دیگه میخوام بخوابم
:بانوی من به چیزی نیاز ندارید
+نه هانول میتونی بری استراحت کنی
:ممنون بانوی من
.
.
(یونگی)
با باز شدن در انباری دوباره قیافه نحس مین_هو
اومد تو دیدم
_چی میخوای ازم زندگیم خراب کردی دیگه الان دقیقا ۷ ماهه اینجا زندانیم کردی
مین_هو:میدونی خواستم خبر بدم بهت دیگه وقتشه
روح خواهرم و کل خانوادم به ارامش میرسه
همینطور روح خانواده تو
_میخوای چه غلطی کنی
مین_هو:امشب همون شبیه که خیلی وقته نقششو کشیدم
بعدش هم تو دیگه میتونی بری
_وای به حالت بلایی سرش بیاری
مین_هو:وقتی دیگه مال تو نیست چرا حرص میخوری
اون راست میگفت دیگه مال من نیست
اون مال هوسوک بود همینطور بچه تو شکمش
ولی نه نباید اجازه میدادم بلایی سرش بیاد باید یکاری
میکردم بس بود تو این هفت ماه کاری نکردم
با خروج مین_هو نگاهی به اطراف کردم شاید چیزی
میدیدم بتونم دستم باز کنم همینطور که نگاه دور ورم
میکردم چشمم به تنه درخت که گوشه اتاق افتاده بود
افتاد شاید با لبه تنه های تیکه تیکه شده میشد
طناب دستم باز کنم
پاهام سمتش فرستادم ولی بهش نرسیدم
شرایط پارت بعد
لایک۵٠+
کامنت۱۵٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
(شش ماه بعد)
(ا/ت)
شش ماه از وقتی که فهمیدم باردارم گذشته بود
دقیقا شش ماه از وقتی یونگی از پیشمون رفته بود
هرچه قدر سعی میکردم فراموشش کنم نمیشد هر دفعه که تلاش میکردم بیشتر دلتنگش میشدم
هوسوک همونطور که قول داده بود مراقب من و بچم بود
و دایون خواهر فرمانده کیم تو این مدت دوستای خوبی شده بودیم و اون هم میدونست بچه تو شکمم یونگی پدرشه اونم مثل هوسوک
مراقبم بود اتفاقی برای من و بچم نیوفته
از بس که داخل اقامتگاهم بودم خسته شده بودم
و ندیمه ای که پدرم برام اورده بود صدا کردم
+هانول
:بله بانوی من
+میشه کمکم کنی بریم بیرون هوای اتاق یکم گرفتس
:بله بانو فقط لباس گرم بزارید بیارم براتون
+ممنون
بعد پوشیدن لباس دستم گرفت و کمکم کرد که یکم
توی هوای ازاد قدم بزنم
+هانول
:بله بانو
+به ندیمه ها بگو آلاچیق اماده کنن خسته شدم یکم میخوام بشینم
:الان میگم بانوی من
بعد از اماده کردن الاچیق رفتم داخلش و همینجور
که نشسته بودم صدای قدم هایی رو از پشت
سرم شنیدم با برگردوندن سرم هوسوک دیدم که با لخند همیشگیش داره میاد سمتم
با نشستنش کنارم مثل همیشه سوال تکراریش رو پرسید
هوسوک:حال بچه چطوره
دستم نوازش وار روی شکمم حرکت دادم و جوابش دادم
+حالش خیلی خوبه
هوسوک:حال مادر بچه چطوره
اومدم جوابش بدم که با لگد محکمی که بچه زد برای
یه لحظه نفسم بند اومد که صورتم از درد جمع شد
هوسوک نگران به طرفم اومد و دستش گذاشت رو شکمم
هوسوک:ا/ت حالت خوبه بگم طبیب بیاد
+هوسوکا خوبم فقط یکم وروجک شده
متعجب نگاهی بهم انداخت و با ذوغ جوابم داد
هوسوک:لگد زد؟
سرم یه حالت مثبت تکون دادم و دستش گذاشتم
رو جایی که بچه لگد میزنه با ذوغ و هیجان نگاهم میکرد
هوسوک:ا/ت این خیلی گوگولیه
با لبخند به واکنشش نگاه میکردم
هوسوک:ا/ت دوست داری بچه پسر باشه یا دختر
+دوست دارم یه پسر باشه دقیقا شبیهه پدرش
با لحنی که سعی میکردم بغضم کنترل کنم ادامه دادم
+شاید اینجوری کمتر دلتنگش بشم
#p66
هوسوک:ا/ت امشب شاید دیر بیام
+باشه نگران من نباش
هوسوک:باشه مراقب خودت باش من دیگه میرم
+توهم همینطور
بعد رفتن هوسوک به تاج تخت تکیه دادم
و کتابی که چند روزه شروع کردم به خوندنش باز کردم
غرق خوندن شده بودم نفهمیدم زمان چقدر گذشته
بود که صدای هانول شنیدم که اجازه ورود میخواد
+بیا تو هانول
:بانوی من دیر وقته بیدار موندن زیاد برای شما و یچتون خوب نیست نیاز به استراحت دارید
+اتفاقا خسته شدم دیگه میخوام بخوابم
:بانوی من به چیزی نیاز ندارید
+نه هانول میتونی بری استراحت کنی
:ممنون بانوی من
.
.
(یونگی)
با باز شدن در انباری دوباره قیافه نحس مین_هو
اومد تو دیدم
_چی میخوای ازم زندگیم خراب کردی دیگه الان دقیقا ۷ ماهه اینجا زندانیم کردی
مین_هو:میدونی خواستم خبر بدم بهت دیگه وقتشه
روح خواهرم و کل خانوادم به ارامش میرسه
همینطور روح خانواده تو
_میخوای چه غلطی کنی
مین_هو:امشب همون شبیه که خیلی وقته نقششو کشیدم
بعدش هم تو دیگه میتونی بری
_وای به حالت بلایی سرش بیاری
مین_هو:وقتی دیگه مال تو نیست چرا حرص میخوری
اون راست میگفت دیگه مال من نیست
اون مال هوسوک بود همینطور بچه تو شکمش
ولی نه نباید اجازه میدادم بلایی سرش بیاد باید یکاری
میکردم بس بود تو این هفت ماه کاری نکردم
با خروج مین_هو نگاهی به اطراف کردم شاید چیزی
میدیدم بتونم دستم باز کنم همینطور که نگاه دور ورم
میکردم چشمم به تنه درخت که گوشه اتاق افتاده بود
افتاد شاید با لبه تنه های تیکه تیکه شده میشد
طناب دستم باز کنم
پاهام سمتش فرستادم ولی بهش نرسیدم
شرایط پارت بعد
لایک۵٠+
کامنت۱۵٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۵.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.