(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p69
با خروجم از اتاقک هوسوک دیدم که داره با یکی
از نگهبانا حرف میزنه
جا داشت برم سمتش و گردنش بشکنم اگه اون نبود
الان ا/ت با بچه تو شکمش برای من بود
نگاهم ازش گرفتم و به سمت بیرون قدم برداشتم
با احساس قدم بر داشت کسی پشت
سرم درجا ایستادم و به پشت برگشتم که با هوسوک
مواجه شدم که با فاصله یک متری مقابلم
ایستاده به سمتم قدم برداشت که عصبی غریدم
_از جلو چشمام گمشو تا همینجا دفنت نکردم
هوسوک:با ید بهت توضیح بدم
_توضیحتو نمیخوام گمشو
به راهم ادامه دادم که دستش رو شونم حس کردم
به سمتش برگشتم و عصبی مشتم تو صورتش
خوابوندم از یقه لباسش گرفتمش و عصبی تو صورتش غریدم
_نزدیکم نشو بزار به بدبختی خودم برسم
هوسوک:بزار توضیح بدم
_توضیحتو نمیخوام چی رو میخوای توضیح بدی اینکه ازدواج کردی و بچه تو شکم ا/ت مطعلق به توعه
بزار بهت بگم توضیح نیاز نیست خودم همه چی رو دیدم و میدونم
هوسوک:نه اینطور نیست من حتی بهش دست نزدم(داد)
_معلوم هست چی میگی اون بچه چیه پس از هوا درست شده
هوسوک:اون بچه مال من نیست پدرش تویی!(داد)
_مزخرف نگ.............چی؟
با حرفی که زده بود خشک شده سر جام ایستاده بودم
یعنی اون بچه مال من بود من ا/ت از دست نداده بودم
من مونده بودم با یه عالمه سوال گنگ تو ذهنم
هوسوک:مگه تو با ا/ت نبودی؟
_چ....چرا بود
هوسوک:باید باهات حرف بزنم
_دنبالم بیا
باورم نمیشد حضم حرف هوسوک برام سخت بود
من داشتم صاحب خانواده میشدم
.
.
_خب چی میخواستی بگی میشنوم
هوسوک:ا/ت میخواست بهت بگه که ما برای ساکت کردن پدرش مراسم نامزدی میگیریم ولی بعد یه مدت من با دایون ازدواج کنم و یجورایی به ا/ت کمک کنم ولی روز نامزدی پدرش مارو ناگهانی شوکه کرد چون جشن ازدواج هم بود
خبری از تو نیود جز یه نامه که رفتی صفر و بعد یک ماه
از مین_هو که پرسیدیم گفت که تو توی راه با راهزنا برخورد کردی و کشته شدی
_م..من نامه ای نذاشتم اصلا مسافرتی نرفته بودم که راهزنا بهم حمله کنن
هوسوک: یعنی چی ؟
_کار مین_هو بود وقتی از اقامت گاه زدم بیرون بیهوشم کرد
و تمام این مدت تو انباری خونش بودم
هوسوک:چرا؟
#p70
هوسوک:چرا هدف مین_هو چیه که حتی امشب به ا/ت حمله کرد؟
_خب.....هوسوک باید یه چیز بهت بگم
هوسوک:چی؟
_اون موقع که ا/ت بیرون شهر زندگی میکرد کسی که میخواست بکشتش
هوسوک:مین_هو بود
_نه.....من بودم
با حرفی که زدم متعجب نگاهی به صورتم انداخت
بعد یکم که ویندوزش بالا اومد
به سمتم هجوم اورد و یقه لباسم تو دستش گرفت
هوسوک:تو چیکار کردی ببین تا عمر داری نمیزارم نزدیک ا/ت بشی لابد عاشقش نیستی با نقشه نزدیکش شدی
_ببین اولش نقشه بود ولی الان دیگه نیست همون شب تو جنگل مست بودم همون شب فهمیدم که بدونش نمیتونم وقتی یکی نزدیکشه دیونه میشم
هوسوک:یونگی میکشمت زندگیش نابود کردی
_چرا نمیپرسی
هوسوک:چی دقیقا چی باید بپرس تو.....
_من فقط دنبال عدالت بودم ولی فهمیدم عدالت چیزی که فکر میکردم نیست
عصبی حولم داد که برای یه لحظه تعادلم از دست دادم
رفت یه گوشه به تنه درخت تکیه داد منم سمتش رفتم و کنارش نشستم
هوسوک:از همون اولش هم شبیهه ادمای عوضی بودی
جوابش ندادم فقط ساکت به رویه رو خیره شدم
_میدونی به پدرم تهمت زدن امپراطور قبلی
حتی فرصت توضیح به پدرمو نداد همه کشته شدن
مادرم پدرم و حتی برادر کوچیکم توی اتیش سوزی که همه کشته شدن پدر مین_هو هم بود ما با هم فرار کردیم و با فکر انتقام بودیم من درد کشیده بودم پس چرا
پسر کسی که سببش شده بود درد نکشه ولی اون دختر کاری کرد از تصمیمم پشیمون بشم ولی مین_هو فهمید
تهدیدم کرد همه چی به ا/ت میگه من نمیخواستم رابطم با ا/ت خراب بشه ولی همون شب مین_هو منو بیهوش کرد و
تو خونش زندانی کرد و به همه گفت که من مردم
هوسوک:تو پسر وزیر مین هستی؟
تو سکوت فقط بهش خیره شدم و سرم به نشانه مثبت تکون دادم
هوسوک:به ا/ت بهتره بگی از زبون تو بشنوه بهتره تا.....
_تو بهش بگو
هوسوک:چرا من؟
_نمیتونم تو چشماش نگاه کنم و بهش بگم که اره من با نقشه باهات وارد رابطه شدم
لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
با خروجم از اتاقک هوسوک دیدم که داره با یکی
از نگهبانا حرف میزنه
جا داشت برم سمتش و گردنش بشکنم اگه اون نبود
الان ا/ت با بچه تو شکمش برای من بود
نگاهم ازش گرفتم و به سمت بیرون قدم برداشتم
با احساس قدم بر داشت کسی پشت
سرم درجا ایستادم و به پشت برگشتم که با هوسوک
مواجه شدم که با فاصله یک متری مقابلم
ایستاده به سمتم قدم برداشت که عصبی غریدم
_از جلو چشمام گمشو تا همینجا دفنت نکردم
هوسوک:با ید بهت توضیح بدم
_توضیحتو نمیخوام گمشو
به راهم ادامه دادم که دستش رو شونم حس کردم
به سمتش برگشتم و عصبی مشتم تو صورتش
خوابوندم از یقه لباسش گرفتمش و عصبی تو صورتش غریدم
_نزدیکم نشو بزار به بدبختی خودم برسم
هوسوک:بزار توضیح بدم
_توضیحتو نمیخوام چی رو میخوای توضیح بدی اینکه ازدواج کردی و بچه تو شکم ا/ت مطعلق به توعه
بزار بهت بگم توضیح نیاز نیست خودم همه چی رو دیدم و میدونم
هوسوک:نه اینطور نیست من حتی بهش دست نزدم(داد)
_معلوم هست چی میگی اون بچه چیه پس از هوا درست شده
هوسوک:اون بچه مال من نیست پدرش تویی!(داد)
_مزخرف نگ.............چی؟
با حرفی که زده بود خشک شده سر جام ایستاده بودم
یعنی اون بچه مال من بود من ا/ت از دست نداده بودم
من مونده بودم با یه عالمه سوال گنگ تو ذهنم
هوسوک:مگه تو با ا/ت نبودی؟
_چ....چرا بود
هوسوک:باید باهات حرف بزنم
_دنبالم بیا
باورم نمیشد حضم حرف هوسوک برام سخت بود
من داشتم صاحب خانواده میشدم
.
.
_خب چی میخواستی بگی میشنوم
هوسوک:ا/ت میخواست بهت بگه که ما برای ساکت کردن پدرش مراسم نامزدی میگیریم ولی بعد یه مدت من با دایون ازدواج کنم و یجورایی به ا/ت کمک کنم ولی روز نامزدی پدرش مارو ناگهانی شوکه کرد چون جشن ازدواج هم بود
خبری از تو نیود جز یه نامه که رفتی صفر و بعد یک ماه
از مین_هو که پرسیدیم گفت که تو توی راه با راهزنا برخورد کردی و کشته شدی
_م..من نامه ای نذاشتم اصلا مسافرتی نرفته بودم که راهزنا بهم حمله کنن
هوسوک: یعنی چی ؟
_کار مین_هو بود وقتی از اقامت گاه زدم بیرون بیهوشم کرد
و تمام این مدت تو انباری خونش بودم
هوسوک:چرا؟
#p70
هوسوک:چرا هدف مین_هو چیه که حتی امشب به ا/ت حمله کرد؟
_خب.....هوسوک باید یه چیز بهت بگم
هوسوک:چی؟
_اون موقع که ا/ت بیرون شهر زندگی میکرد کسی که میخواست بکشتش
هوسوک:مین_هو بود
_نه.....من بودم
با حرفی که زدم متعجب نگاهی به صورتم انداخت
بعد یکم که ویندوزش بالا اومد
به سمتم هجوم اورد و یقه لباسم تو دستش گرفت
هوسوک:تو چیکار کردی ببین تا عمر داری نمیزارم نزدیک ا/ت بشی لابد عاشقش نیستی با نقشه نزدیکش شدی
_ببین اولش نقشه بود ولی الان دیگه نیست همون شب تو جنگل مست بودم همون شب فهمیدم که بدونش نمیتونم وقتی یکی نزدیکشه دیونه میشم
هوسوک:یونگی میکشمت زندگیش نابود کردی
_چرا نمیپرسی
هوسوک:چی دقیقا چی باید بپرس تو.....
_من فقط دنبال عدالت بودم ولی فهمیدم عدالت چیزی که فکر میکردم نیست
عصبی حولم داد که برای یه لحظه تعادلم از دست دادم
رفت یه گوشه به تنه درخت تکیه داد منم سمتش رفتم و کنارش نشستم
هوسوک:از همون اولش هم شبیهه ادمای عوضی بودی
جوابش ندادم فقط ساکت به رویه رو خیره شدم
_میدونی به پدرم تهمت زدن امپراطور قبلی
حتی فرصت توضیح به پدرمو نداد همه کشته شدن
مادرم پدرم و حتی برادر کوچیکم توی اتیش سوزی که همه کشته شدن پدر مین_هو هم بود ما با هم فرار کردیم و با فکر انتقام بودیم من درد کشیده بودم پس چرا
پسر کسی که سببش شده بود درد نکشه ولی اون دختر کاری کرد از تصمیمم پشیمون بشم ولی مین_هو فهمید
تهدیدم کرد همه چی به ا/ت میگه من نمیخواستم رابطم با ا/ت خراب بشه ولی همون شب مین_هو منو بیهوش کرد و
تو خونش زندانی کرد و به همه گفت که من مردم
هوسوک:تو پسر وزیر مین هستی؟
تو سکوت فقط بهش خیره شدم و سرم به نشانه مثبت تکون دادم
هوسوک:به ا/ت بهتره بگی از زبون تو بشنوه بهتره تا.....
_تو بهش بگو
هوسوک:چرا من؟
_نمیتونم تو چشماش نگاه کنم و بهش بگم که اره من با نقشه باهات وارد رابطه شدم
لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۳.۰k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.