(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p63
دوساعتی گذشته بود از وقتی که خبر بارداریم
شنیده بودم رو تخت دراز کشیده بودم و درحال
استراحت کردن بودم جلو خودم گرفته بودم دیگه گریه نکنم باید به خاطر بچه تو شکمم قوی میموندم
دستم نوازشوار روی شکمم حرکت میدادم
و با بچه تو شکم حرف میزدم و
به هردومون دلداری میدادم که در با شتاب باز شد چهره پدرم دیدم که سریع به سمتم اومد خواستم
از سر جام بلند بشم
که سریع جلومو گرفت متعجب به رفتارش نگاه میکردم
+بابا.....
=هیس تو باید استراحت کنی
+چیشده؟
=تازه میپرسی چی شده؟ یعنی من باید از ندیمه ها بشنوم دخترم داره مامان میشه
متعجب نگاهش میکردم یعنی کی گفته بود
+کدوم ندیمه بهتون گفته
=اینا مهم نیست مهم اینه که من قراره پدربزرگ بشم
کارا رو میکنم اقامتگاهتون جابهجا میکنم و به جای بزرگتری انتقال تون میدم
با لحن اروم و گرفته ای جوابش دادم
+بابا نیاز نیست اینجا خوبه
=رو حرفم حرف نزن همین که گفتم یه ندیمه هم میفرستم تو کارات کمکت کنه
به صورت گرفتم نگاهی کرد و خودش
بیشتر بهم نزدیک کرد
=ا/ت
+بله بابا
=حالت خوبه
با حرفی که زد انگار منتظر یه واکنش بودم که زدم
زیر گریه سریع منو سمت خودش کشید و تو بغلش جا داد و شروع کرد اروم روی موهام نوازش کردن
+نه بابا حالم بده
=چیزی نیست نگران نباش به خاطر باداریته مادرتم گاهی اینجور میشد
همینطور که صدای گریم بلند تر میشد صدای باز شدن در اومد که صدای متعجب هوسوک بلند شد
هوسوک: امپراطور....اتفاقی افتاده
و سریع به سمتم اومد
هوسوک:ا/ت حالت خوبه
=نگران نباش پسرجون به خاطر بارداریشه
هوسوک:اخه....ا/ت میخوای طبیب صدا کنم
همینطور که گریع میکردم سر با مخالفت تکون دادم
#p64
(مین_هو)
مثل همیشه سربازا جمع شده بودن و راجب شایعه های
توی قصر حرف میزدن درحال عوض کردن لباسم بودم که با حرفی که یکی شون زد متعجب به سمتش
برگشتم
مین_هو:واقعا شاهزاده خانم بارداره؟
:اره و فکر کنم دیگه امپراطور جانگ هوسوک رو به عنوان امپراطور بعدی معرفی کنه
سریع لباسم تو تنم مرتب کردم و از اونجا خارج شدم
با وارد شدنم به خونه اول سمت انباری رفتم
در نیمه باز کردم و به داخل نگاه انداختم که روی زمین مثل همیشه نشسته بود
مین_هو:یه خبر دارم برات
سرش بلند کرد و شروع کرد به نگاه کردن تو صورتم
مین_هو: شاهزاده خانم بارداره اونم بچه کی جانگ هوسوک
و در بستم
(یک ماه پیش)
(یونگی)
به چهره دوباره غرق در خواب ا/ت خیره بودم
به بیرون نگاه کردم داشت دیرم میشد ممکن بود الان
یکی بیاد با خروجم از اقامت گاه با برخورد ضربه ای به
به سرم خورد همینطور که به عقب برمیگشتم دیدم تار شد و محکم خوردم زمین
.
.
با حرکت دستی جلوی چشمام اروم لای پلکام باز کردم
سرم خیلی درد میکرد و هنوز دیدم تار بود
کمی که پلک زدم دیدم واضح تر شد به خودم نگاهی انداختم که متوجه دستام شدم که بسته شدن
با نشستن مین_هو روبروم شروع کردم به تقلا کردن
_تو یه عوضی هستی دستم باز کن
مین_هو:میدونی اجازه نمیدم من هنوز داغ خواهر کوچیکم رو دلم مونده اجازه نمیدم تو میخوای از خون خانوادت بگذر ولی من نه اینجا میمونی تا نقشه هام عملی بشه
از سرجاش بلند شد که صدای دادم بلند شد
_تو یه کصافتی وای به حالت اگه دستت بهش بخوره
مین_هو:چیکار میکنی مثلا
_تا اخر عمر نمیتونی اینجا نگه داری
مین_هو:دلیلت واسه بیرون رفتن از اینجا چیه؟
_خودت بهتر میدونی دلیلم کیه
مین_هو:دلیلت عوض کن تو الان بیست چهار ساعته خواب بودی و همون که میگی دلیلته الان مراسم جشن عروسیشه
با حرفی که زد عصبی تموم زورم به طناب
بسته شده به دستم دادم هرچی سعی کردم خودم نجات بدم
نمیشد
_ولم کن برم چرا دروغ میگی
مین_هو:ازت نمیترسم که بخوام دروغ بگم یه عمر پادویی تو کردم که انتقام خانوادم بگیرم
_احمق من الان خانوادتم کن برادرتم چرا اینجور میکنی
مین_هو:اصلا هم برادرت نیستم پدرم هم پادویی پدرت میکرد
_بزار برم مگه قول انتقام بهت نداده بودم(داد)
نگاهی به سرتاپام انداخت و از انباری که توش بودیم
بیرون رفت
سرجام نشستم و تو خودم جمع شدم نه این
امکان نداشت ا/ت اصلا عاشق اون پسره نبود چطور ممکنه
نه واقعی نیست من_هو برای اذیت کردن من اینو میگه
فقط بزار از این جا بیرون برم میکشمت
لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
دوساعتی گذشته بود از وقتی که خبر بارداریم
شنیده بودم رو تخت دراز کشیده بودم و درحال
استراحت کردن بودم جلو خودم گرفته بودم دیگه گریه نکنم باید به خاطر بچه تو شکمم قوی میموندم
دستم نوازشوار روی شکمم حرکت میدادم
و با بچه تو شکم حرف میزدم و
به هردومون دلداری میدادم که در با شتاب باز شد چهره پدرم دیدم که سریع به سمتم اومد خواستم
از سر جام بلند بشم
که سریع جلومو گرفت متعجب به رفتارش نگاه میکردم
+بابا.....
=هیس تو باید استراحت کنی
+چیشده؟
=تازه میپرسی چی شده؟ یعنی من باید از ندیمه ها بشنوم دخترم داره مامان میشه
متعجب نگاهش میکردم یعنی کی گفته بود
+کدوم ندیمه بهتون گفته
=اینا مهم نیست مهم اینه که من قراره پدربزرگ بشم
کارا رو میکنم اقامتگاهتون جابهجا میکنم و به جای بزرگتری انتقال تون میدم
با لحن اروم و گرفته ای جوابش دادم
+بابا نیاز نیست اینجا خوبه
=رو حرفم حرف نزن همین که گفتم یه ندیمه هم میفرستم تو کارات کمکت کنه
به صورت گرفتم نگاهی کرد و خودش
بیشتر بهم نزدیک کرد
=ا/ت
+بله بابا
=حالت خوبه
با حرفی که زد انگار منتظر یه واکنش بودم که زدم
زیر گریه سریع منو سمت خودش کشید و تو بغلش جا داد و شروع کرد اروم روی موهام نوازش کردن
+نه بابا حالم بده
=چیزی نیست نگران نباش به خاطر باداریته مادرتم گاهی اینجور میشد
همینطور که صدای گریم بلند تر میشد صدای باز شدن در اومد که صدای متعجب هوسوک بلند شد
هوسوک: امپراطور....اتفاقی افتاده
و سریع به سمتم اومد
هوسوک:ا/ت حالت خوبه
=نگران نباش پسرجون به خاطر بارداریشه
هوسوک:اخه....ا/ت میخوای طبیب صدا کنم
همینطور که گریع میکردم سر با مخالفت تکون دادم
#p64
(مین_هو)
مثل همیشه سربازا جمع شده بودن و راجب شایعه های
توی قصر حرف میزدن درحال عوض کردن لباسم بودم که با حرفی که یکی شون زد متعجب به سمتش
برگشتم
مین_هو:واقعا شاهزاده خانم بارداره؟
:اره و فکر کنم دیگه امپراطور جانگ هوسوک رو به عنوان امپراطور بعدی معرفی کنه
سریع لباسم تو تنم مرتب کردم و از اونجا خارج شدم
با وارد شدنم به خونه اول سمت انباری رفتم
در نیمه باز کردم و به داخل نگاه انداختم که روی زمین مثل همیشه نشسته بود
مین_هو:یه خبر دارم برات
سرش بلند کرد و شروع کرد به نگاه کردن تو صورتم
مین_هو: شاهزاده خانم بارداره اونم بچه کی جانگ هوسوک
و در بستم
(یک ماه پیش)
(یونگی)
به چهره دوباره غرق در خواب ا/ت خیره بودم
به بیرون نگاه کردم داشت دیرم میشد ممکن بود الان
یکی بیاد با خروجم از اقامت گاه با برخورد ضربه ای به
به سرم خورد همینطور که به عقب برمیگشتم دیدم تار شد و محکم خوردم زمین
.
.
با حرکت دستی جلوی چشمام اروم لای پلکام باز کردم
سرم خیلی درد میکرد و هنوز دیدم تار بود
کمی که پلک زدم دیدم واضح تر شد به خودم نگاهی انداختم که متوجه دستام شدم که بسته شدن
با نشستن مین_هو روبروم شروع کردم به تقلا کردن
_تو یه عوضی هستی دستم باز کن
مین_هو:میدونی اجازه نمیدم من هنوز داغ خواهر کوچیکم رو دلم مونده اجازه نمیدم تو میخوای از خون خانوادت بگذر ولی من نه اینجا میمونی تا نقشه هام عملی بشه
از سرجاش بلند شد که صدای دادم بلند شد
_تو یه کصافتی وای به حالت اگه دستت بهش بخوره
مین_هو:چیکار میکنی مثلا
_تا اخر عمر نمیتونی اینجا نگه داری
مین_هو:دلیلت واسه بیرون رفتن از اینجا چیه؟
_خودت بهتر میدونی دلیلم کیه
مین_هو:دلیلت عوض کن تو الان بیست چهار ساعته خواب بودی و همون که میگی دلیلته الان مراسم جشن عروسیشه
با حرفی که زد عصبی تموم زورم به طناب
بسته شده به دستم دادم هرچی سعی کردم خودم نجات بدم
نمیشد
_ولم کن برم چرا دروغ میگی
مین_هو:ازت نمیترسم که بخوام دروغ بگم یه عمر پادویی تو کردم که انتقام خانوادم بگیرم
_احمق من الان خانوادتم کن برادرتم چرا اینجور میکنی
مین_هو:اصلا هم برادرت نیستم پدرم هم پادویی پدرت میکرد
_بزار برم مگه قول انتقام بهت نداده بودم(داد)
نگاهی به سرتاپام انداخت و از انباری که توش بودیم
بیرون رفت
سرجام نشستم و تو خودم جمع شدم نه این
امکان نداشت ا/ت اصلا عاشق اون پسره نبود چطور ممکنه
نه واقعی نیست من_هو برای اذیت کردن من اینو میگه
فقط بزار از این جا بیرون برم میکشمت
لایک50+
کامنت150+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۶.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.