عشق باطعم تلخ Part14
#عشق_باطعم_تلخ #Part14
منم زل زدم توی چشمهاش، هر چند خیلی برام سخت بود.
- خیلی وقتت رو نمیگیرم خانم راد، فقط شماره خودتون رو بدین که بتونم از طریق تلگرام براتون مطالبی که امروز داشتن رو بفرستم.
بعد از دادن شماره، گفتم:
- خب، کاری دیگهای ندارین؟
خیلی پررو برگشت گفت:
- چرا دارم.
سعی کردم آروم باشم و خونسرد...
- بله، بفرمایید؟
دستهاش رو داخل جیبهاش، گذاشت و گفت:
- مشکلتون رفع شد؟
با تعجب و سوالی نگاش کردم؛ وقتی دید دارم خنگ بازی در میارم، گفت:
- قضیه اون شب و...
مکث کرد، زل زد توی چشمهام و ادامه داد:
- و گریههاتون..
آخه به تو چه؟! مگه فصولی؟ خدایا بعضیها رو شفا بده؛ لطفا!
نفسی از سر حرص بیرون فوت کردم.
- بله رفع شد.
با مکث...
- دیگه سوالی ندارین، جواب میدم.
دوباره با همون رو پررویش، گفت:
- من از اولش سوالی نداشتم، فقط جهت این بود که طرز فکرتون رو عوض کنید، من با کسی دعوا ندارم؛ یعنی کسی ارزش این رو نداره باهاش بحث کنم،
چند جلسه است که باهم داریم، از طرز حرف زدنتون با یک مربی؛ اصلا نمیپسندم، سر کلاس من هر کدوم باید حد خودشون رو بدونن!
از حرص و عصبانیت دندونهام رو روی هم فشار دادم، آقای نپسند مشکل خودتونِ نه مشکل من، من هر جور دوست دارم فکر میکنم، مسئول فکر من شما نیستید.
اینها باید بلند میگفتم میشنید؛ ولی برای اینکه دیگه کشش ندم، بدون حرفی برگشتم به عقب؛ اگه یه لحظه اونجا میموندم با پشت دستم میزدم توی دهنش؛ ولی باید یه چیزی بهش میگفتم، برای همین از حرکت وایستادم؛ اما برنگشتم طرفش و همونطور که پشتم بهش بود، گفتم:
- آقای زند، اگه خواستین گوشزد کنین که باید ازتون برای اون شب بابت رسوندن تشکر کنم، تشکر میکنم؛ ولی اون شب خودتون اصرار کردی وگرنه من پیادهام میرفتم، به هر حال ممنونم در ضمن طرز فکر و حرف زدن هر کسی به خودش مربوطِ، روز خوش.
جوابم رو داد:
- درست؛ ولی احترام یک بزرگتر و کوچیکتر یک مربی یک دانشجو ...
برو بینم باو من حوصله خودم رو ندارم چه برسه تو؛ ولی پرهام خان یادت باشه من هرجور بخوام رفتار میکنم.
با قدم های تند از ICU خارج شدم، هوف خدایا من و از دست این هیولا نجاتم بده.
📓 @romano0o3 📝
منم زل زدم توی چشمهاش، هر چند خیلی برام سخت بود.
- خیلی وقتت رو نمیگیرم خانم راد، فقط شماره خودتون رو بدین که بتونم از طریق تلگرام براتون مطالبی که امروز داشتن رو بفرستم.
بعد از دادن شماره، گفتم:
- خب، کاری دیگهای ندارین؟
خیلی پررو برگشت گفت:
- چرا دارم.
سعی کردم آروم باشم و خونسرد...
- بله، بفرمایید؟
دستهاش رو داخل جیبهاش، گذاشت و گفت:
- مشکلتون رفع شد؟
با تعجب و سوالی نگاش کردم؛ وقتی دید دارم خنگ بازی در میارم، گفت:
- قضیه اون شب و...
مکث کرد، زل زد توی چشمهام و ادامه داد:
- و گریههاتون..
آخه به تو چه؟! مگه فصولی؟ خدایا بعضیها رو شفا بده؛ لطفا!
نفسی از سر حرص بیرون فوت کردم.
- بله رفع شد.
با مکث...
- دیگه سوالی ندارین، جواب میدم.
دوباره با همون رو پررویش، گفت:
- من از اولش سوالی نداشتم، فقط جهت این بود که طرز فکرتون رو عوض کنید، من با کسی دعوا ندارم؛ یعنی کسی ارزش این رو نداره باهاش بحث کنم،
چند جلسه است که باهم داریم، از طرز حرف زدنتون با یک مربی؛ اصلا نمیپسندم، سر کلاس من هر کدوم باید حد خودشون رو بدونن!
از حرص و عصبانیت دندونهام رو روی هم فشار دادم، آقای نپسند مشکل خودتونِ نه مشکل من، من هر جور دوست دارم فکر میکنم، مسئول فکر من شما نیستید.
اینها باید بلند میگفتم میشنید؛ ولی برای اینکه دیگه کشش ندم، بدون حرفی برگشتم به عقب؛ اگه یه لحظه اونجا میموندم با پشت دستم میزدم توی دهنش؛ ولی باید یه چیزی بهش میگفتم، برای همین از حرکت وایستادم؛ اما برنگشتم طرفش و همونطور که پشتم بهش بود، گفتم:
- آقای زند، اگه خواستین گوشزد کنین که باید ازتون برای اون شب بابت رسوندن تشکر کنم، تشکر میکنم؛ ولی اون شب خودتون اصرار کردی وگرنه من پیادهام میرفتم، به هر حال ممنونم در ضمن طرز فکر و حرف زدن هر کسی به خودش مربوطِ، روز خوش.
جوابم رو داد:
- درست؛ ولی احترام یک بزرگتر و کوچیکتر یک مربی یک دانشجو ...
برو بینم باو من حوصله خودم رو ندارم چه برسه تو؛ ولی پرهام خان یادت باشه من هرجور بخوام رفتار میکنم.
با قدم های تند از ICU خارج شدم، هوف خدایا من و از دست این هیولا نجاتم بده.
📓 @romano0o3 📝
۳.۳k
۰۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.