عشقباطعمتلخ Part

#عشق_باطعم_تلخ #Part12

فرحان پسر دایی مامانمه، سه سال ازم بزرگ‌ترِ تا هجده سالگی ایران بودند؛ ولی بعد رفتن خارج برای زندگی.
- چه خبر فرحان، این‌جا چی‌کار می‌کنی؟
بلند خندید.
- خبر نداری دکتر شدم، الان دارم مدرک تخصصی رو هم می‌گیرم...
با مکث...
- به جان آنا من و بزور آوردن این‌جا!
نگاهی به بیمارستان کرد، سرش رو آورد نزدیک‌تر و گفت:
- به نظرت این‌جا بیمارستانِ؟!
هر دومون خندیدیم.
با سرفه پرهام فرحان مثل همیشه به شوخی گفت:
- خب دوستان این بچمون...
یه نیم و نگاهی به پرهام کرد و ریز خندید، ادامه داد:
- یکم که نه، خیلی حساسه؛ بعد با صدای زنونه، گفت:
- نکه بچم خواستگار زیاد داره، یکم خودش رو می‌گیره که خواستگارها پررو نشن.
همه شروع کردن به خندیدن.
پرهام کاملاً خشک، گفت:
- فرحان نمک‌دون نباش؛ مثلاً اومدی دانشجو تدریس کنی.
معلوم بود دوتاشون باهم دوستن، چون محاله کسی با پرهام شوخی کنه.
پرهام نگاه‌ش رو از فرحان گرفت.
- خب فهمیدین به دو گروه تقسیم شدین؟
فوراً گفتم:
- آقای زند، من میرم اون گروه.
فرحان دوباره ملکول‌های کرمش فعال شدن، گفت:
- نه... نه آنا با من نیاد، نمی‌تونم جدی باشم.
ای تف، فرحان الان وقت شوخی بود؟!
پرهام بی‌توجه به من گفت:
- اعضای گروه عوض نمی‌شن.
نگاهی به من کرد...
- بخصوص شما خانم راد.
نکبت روانی، این به‌جای این‌که دکتر باشه، باید می‌رفت خودش درمان می‌شد، روانی!
و آروم‌تر روبه من، گفت:
- تا ادب شی.
یکی باید اون لحظه من و نگه می‌داشت ،تا دندون‌هاش رو نریزم.
- چیزی فرمودید آقای زند؟
اصلاً انگار نه انگار شنید.
منم مثل خودش آروم زیر لب، گفتم:
- کور بود، کرم شد؛ ولی متاسفانه لال نمی‌شه.
با نیشگونی که شهرزاد ازم گرفت، از درد با پام کوبیدم روی پاش که خم شد و گفت:
- بمیری حلوات رو بخورم.

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۳)

#عشق_باطعم_تلخ #Part13شهرزاد برام دست تکون می‌داد می‌خندید، ...

#عشق_باطعم_تلخ #Part14منم زل زدم توی چشم‌هاش، هر چند خیلی بر...

#عشق_باطعم_تلخ #Part11در خونه باز بود، رفتم داخل همه داشتن گ...

#عشق_باطعم_تلخ #Part10یکم که گذشت دیدم دردی احساس نمی‌کنم، چ...

اقای "" بابک زنجانی "" بتمررررگ سره جات !!!چون این دفه تا از...

اقا بانک "" ناتراز "" دیگه چه کوفتیه !!مثه این می مونه شما ب...

black flower(p,290)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط