بررسی شعر خوزستان از حسین صفا
بررسی شعر (خوزستان) از «حسین صفا»
از قطعه (خوزستان) با صدای «محسن چاوُشی»
.............
شعر «خوزستان» مرثیهای است بر رنجِ مردمی که روزی سینهسپر جنگ بودند و امروز در سکوتِ فقر و فراموشی نفس میکشند. حسین صفا در این شعر، با زبانی ساده اما سرشار از موسیقی و تکرار، حقیقتی تلخ را فریاد میزند: آزادی خرمشهر پایان رنج خوزستان نبود، بلکه آغاز نوعی تنهایی عمیقتر بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر با یادکردی از سرود معروف دوران جنگ، «ممد نبودی ببینی»، آغاز میشود. این آغاز، یادآور شکوه گذشته است، اما شاعر آن را درون فضایی سوگوار و اندوهناک قرار میدهد. آزادی شهر در شعر صفا نه جشن است و نه پیروزی، بلکه تصویری متناقض از شهری است که هنوز در بند بیعدالتی گرفتار است. «آه و واویلا» در پایان بند نخست، نغمهی مویه است؛ نوایی که از شادیِ رهایی تهی شده و به فریاد بدل گشته است.
-----
در ادامه، تکرارهای آهنگین و واژگان دوگانه چون «تنهای تنهای تنهایی» و «مظلوم مظلوم مظلومی» شکل مرثیهخوانی میگیرند. شاعر خوزستان را نه صرفاً یک سرزمین، بلکه موجودی زنده و آگاه میبیند که در میان بیتفاوتی دیگران تنها مانده است. «بی دردا خوابیدن» و «نامردا خوابیدن» تصویری از جامعهای است که از درد دیگران غافل مانده، در حالی که خوزستان همچنان «بیدار بیداری» است. در این تضاد میان خواب و بیداری، صفا به وجدان جمعی انسان ایرانی اشاره دارد: آنکه رنج را دیده، بیدار مانده است.
-----
پرسشهای تکرارشوندهی شاعر از جنس فریادند:
«بارون کو؟ کارون کو؟»
در ظاهر، پرسشی از طبیعت است، اما در عمق، نالهای از خشکی عدالت و بیجان شدن حیات مردمان جنوب. کارون در شعر صفا تنها رودخانه نیست؛ روح جاری خوزستان است که خشکیده و اسیر شده است. تکرار واژهها، آهنگ سوگواری و هقهقِ جمعی را تداعی میکند.
-----
در بخش میانی شعر، لحن شاعر از سوگ به اعتراض میرسد. او خوزستان را سرزمینِ ثروت و خون مینامد: «از خاکت، از نفتت، از خونت / شب دستش رنگین رنگینه». اینجا شعر از توصیف بیرون میآید و به زبان عدالتخواهی بدل میشود. خطاب مکرر «ای قاضی» در حکمِ استغاثهای است به وجدانی که شاید دیگر در جهان وجود ندارد. شاعر خوزستان را دادگاه تاریخ میبیند و در برابر قاضیِ خیالی فریاد میزند که مردمش مظلوماند.
-----
صفا در ادامه، با آوردن واژههای جنگی چون «بمب بارون»، «نارنجک»، «خمپاره»، گذشتهی خونین خوزستان را به یاد میآورد و بلافاصله آن را به اکنونِ فقر و نابرابری پیوند میزند: «وقتی که خیلی از این مردم بیپولِ بیپولِ بیپولن». این تکرارها همزمان هم درد را چندبرابر میکنند و هم نقش ضربآهنگ طبل اعتراض را دارند.
-----
در اوج شعر، پرسش نهایی تکرار میشود:
«ای قاضی، این مردم چی میخوان؟
آبادی، آبادی، آبادی...
آزادی، آزادی، آزادی...»
دو واژهی کلیدی «آبادی» و «آزادی» ستونهای معنایی شعرند. شاعر با کنار هم آوردن این دو، پیوندی میان زندگی مادی و روحی برقرار میکند: بدون عدالت و رفاه، آزادی معنایی ندارد و بدون آزادی، هیچ آبادانی پایدار نخواهد بود.
-----
شعر با یاد جهانآرا به پایان میرسد، اما یاد او نه نشانهی غرور، بلکه نشانهی غیبت قهرمانان است. خوزستان «تنهای تنها» مانده و اشک مردمانش دریا شده است. این دریا نه نشانهی رستگاری، بلکه نماد غرق شدن در اندوهی بیپایان است.
-----
در مجموع، «خوزستان» شعری است در مرز میان سوگ و خشم، میان ناله و شعار. حسین صفا با بهرهگیری از زبان عامیانه، تکرارهای آیینی، و استعارههای اجتماعی، توانسته از خوزستان چهرهای بسازد که هم واقعیت دارد و هم اسطوره است:
سرزمینی مظلوم، بیدار و تشنهی عدالت.
.......................
به باور من، شعر «خوزستان» صرفاً مرثیهای برای سرزمین خوزستان نیست؛ بلکه خوزستان در این شعر، نمادی از تمام ایران است. شاعر با برگزیدن نام این دیارِ رنجکشیده، در حقیقت درد و خشم ملتی را فریاد میزند که سالهاست میان فقر، فراموشی و بیعدالتی گرفتار مانده است.
در نگاه شاعر، «نامردا خوابیدن» تنها اشارهای به بیتفاوتی برخی نیست، بلکه تصویری از قشر مرفه و بیدردی است که در آسایش خویش غرق شدهاند، در حالی که مردمِ رنجدیدهی این سرزمین هنوز بیدارند، دردمندند و در جستوجوی عدالت و امید.
شاعر به این دلیل برای بیان اعتراض خود، نام خوزستان را برگزیده است که این سرزمین، زادگاه و دیار اوست؛ ازاینرو، سخنش رنگِ صداقت دارد و کسی او را به توهین یا سیاسیگویی متهم نمیکند. خوزستان در این شعر، سپریست که پشت آن شاعر میتواند از دردِ وطن سخن بگوید بیآنکه تیرِ ملامت به سویش پرتاب شود.
از قطعه (خوزستان) با صدای «محسن چاوُشی»
.............
شعر «خوزستان» مرثیهای است بر رنجِ مردمی که روزی سینهسپر جنگ بودند و امروز در سکوتِ فقر و فراموشی نفس میکشند. حسین صفا در این شعر، با زبانی ساده اما سرشار از موسیقی و تکرار، حقیقتی تلخ را فریاد میزند: آزادی خرمشهر پایان رنج خوزستان نبود، بلکه آغاز نوعی تنهایی عمیقتر بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر با یادکردی از سرود معروف دوران جنگ، «ممد نبودی ببینی»، آغاز میشود. این آغاز، یادآور شکوه گذشته است، اما شاعر آن را درون فضایی سوگوار و اندوهناک قرار میدهد. آزادی شهر در شعر صفا نه جشن است و نه پیروزی، بلکه تصویری متناقض از شهری است که هنوز در بند بیعدالتی گرفتار است. «آه و واویلا» در پایان بند نخست، نغمهی مویه است؛ نوایی که از شادیِ رهایی تهی شده و به فریاد بدل گشته است.
-----
در ادامه، تکرارهای آهنگین و واژگان دوگانه چون «تنهای تنهای تنهایی» و «مظلوم مظلوم مظلومی» شکل مرثیهخوانی میگیرند. شاعر خوزستان را نه صرفاً یک سرزمین، بلکه موجودی زنده و آگاه میبیند که در میان بیتفاوتی دیگران تنها مانده است. «بی دردا خوابیدن» و «نامردا خوابیدن» تصویری از جامعهای است که از درد دیگران غافل مانده، در حالی که خوزستان همچنان «بیدار بیداری» است. در این تضاد میان خواب و بیداری، صفا به وجدان جمعی انسان ایرانی اشاره دارد: آنکه رنج را دیده، بیدار مانده است.
-----
پرسشهای تکرارشوندهی شاعر از جنس فریادند:
«بارون کو؟ کارون کو؟»
در ظاهر، پرسشی از طبیعت است، اما در عمق، نالهای از خشکی عدالت و بیجان شدن حیات مردمان جنوب. کارون در شعر صفا تنها رودخانه نیست؛ روح جاری خوزستان است که خشکیده و اسیر شده است. تکرار واژهها، آهنگ سوگواری و هقهقِ جمعی را تداعی میکند.
-----
در بخش میانی شعر، لحن شاعر از سوگ به اعتراض میرسد. او خوزستان را سرزمینِ ثروت و خون مینامد: «از خاکت، از نفتت، از خونت / شب دستش رنگین رنگینه». اینجا شعر از توصیف بیرون میآید و به زبان عدالتخواهی بدل میشود. خطاب مکرر «ای قاضی» در حکمِ استغاثهای است به وجدانی که شاید دیگر در جهان وجود ندارد. شاعر خوزستان را دادگاه تاریخ میبیند و در برابر قاضیِ خیالی فریاد میزند که مردمش مظلوماند.
-----
صفا در ادامه، با آوردن واژههای جنگی چون «بمب بارون»، «نارنجک»، «خمپاره»، گذشتهی خونین خوزستان را به یاد میآورد و بلافاصله آن را به اکنونِ فقر و نابرابری پیوند میزند: «وقتی که خیلی از این مردم بیپولِ بیپولِ بیپولن». این تکرارها همزمان هم درد را چندبرابر میکنند و هم نقش ضربآهنگ طبل اعتراض را دارند.
-----
در اوج شعر، پرسش نهایی تکرار میشود:
«ای قاضی، این مردم چی میخوان؟
آبادی، آبادی، آبادی...
آزادی، آزادی، آزادی...»
دو واژهی کلیدی «آبادی» و «آزادی» ستونهای معنایی شعرند. شاعر با کنار هم آوردن این دو، پیوندی میان زندگی مادی و روحی برقرار میکند: بدون عدالت و رفاه، آزادی معنایی ندارد و بدون آزادی، هیچ آبادانی پایدار نخواهد بود.
-----
شعر با یاد جهانآرا به پایان میرسد، اما یاد او نه نشانهی غرور، بلکه نشانهی غیبت قهرمانان است. خوزستان «تنهای تنها» مانده و اشک مردمانش دریا شده است. این دریا نه نشانهی رستگاری، بلکه نماد غرق شدن در اندوهی بیپایان است.
-----
در مجموع، «خوزستان» شعری است در مرز میان سوگ و خشم، میان ناله و شعار. حسین صفا با بهرهگیری از زبان عامیانه، تکرارهای آیینی، و استعارههای اجتماعی، توانسته از خوزستان چهرهای بسازد که هم واقعیت دارد و هم اسطوره است:
سرزمینی مظلوم، بیدار و تشنهی عدالت.
.......................
به باور من، شعر «خوزستان» صرفاً مرثیهای برای سرزمین خوزستان نیست؛ بلکه خوزستان در این شعر، نمادی از تمام ایران است. شاعر با برگزیدن نام این دیارِ رنجکشیده، در حقیقت درد و خشم ملتی را فریاد میزند که سالهاست میان فقر، فراموشی و بیعدالتی گرفتار مانده است.
در نگاه شاعر، «نامردا خوابیدن» تنها اشارهای به بیتفاوتی برخی نیست، بلکه تصویری از قشر مرفه و بیدردی است که در آسایش خویش غرق شدهاند، در حالی که مردمِ رنجدیدهی این سرزمین هنوز بیدارند، دردمندند و در جستوجوی عدالت و امید.
شاعر به این دلیل برای بیان اعتراض خود، نام خوزستان را برگزیده است که این سرزمین، زادگاه و دیار اوست؛ ازاینرو، سخنش رنگِ صداقت دارد و کسی او را به توهین یا سیاسیگویی متهم نمیکند. خوزستان در این شعر، سپریست که پشت آن شاعر میتواند از دردِ وطن سخن بگوید بیآنکه تیرِ ملامت به سویش پرتاب شود.
- ۳.۴k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط