"I fell in love with someone'' (P75)
"I fell in love with someone'' (P75)
از فروشنده خواستم که یه دسته گل لیسیانتوس آماده کنه...برگشتم سمت ا.ت....لبخندی زدم...موهای ا.ت رو که جلو صورتش گرفته رو کنار زدم...بعد از اینکه فهمیدم دسته گل آماده شد پول دادم دست ا.ت رو گرفتم با خودم بردم سمت جایی که هیچ کی نیست...
ا.ت" یه دسته گلی رو به دستش گرفت میدونستم که برا چه کسی هست...یهو دستم کشوند منو برد سمتی که جای خالی بود ولی محیط اونجا خیلی قشنگ بود...
ا.ت : جونگکوک چرا منو اوردی اینجا؟
یهو دسته گلی که تازه خرید جلوم گرفت....
ا.ت : میدونستم...*زیرلب*
کوک : .پرنسسم...
از ل.بش بوسه گذاشت...
کوک : ببخشید که در طی این چند ماه قضاوتت کردم...
ا.ت" یهو چیشد؟..یع..نی چی؟...چرا انقدر عوض شد؟..اما اون خیلی بیرحم سرد بود...یعنی الان پشیمون هست؟
ا.ت : ولی..جونگکوک تو...
کوک : میدونم...خیلی پشیمونم...پرنسس
خنده ای کردم گفتم...
ا.ت : جونگکوک...
کوک : هوم؟
رفتم گونه اش بوسیدم پشت گوشش گفتم....«خیلی دوست دارم»
خواستم از بغلش در بیام ولی پشت کمرم محکم گرفت و آروم پشت گوشم گفت...«منم عاشقتم پرنسس»
از زبان لیا :
استرس خیلی بدی داشتم سریع وارد اتاقم شدم رفتم سمت صندوق...واسا...این بازه که...ایشششش..یادم رفته بود قفلش کنم...سریع همه جای صندوق گشتم CD نبود و حتی گردنبند....و...و....و...و فه...م..میدم...که...ا.ت....وارد...اتا...قم شده بود.
از جام بلند شدم...باید تو اتاق جونگکوک و ا.ت باشه...ولی چطور وارد اتاقشون بشم...راستی اونا رفته بودن بیرون...پس وقت مناسبی بود... از اتاقم خارج شدم و رفتم سمت اتاق جونگکوک و ا.ت دستم رو دستگیره در قرار دادم. با نفس عمیق در باز کردم سریع وارد اتاقشون شدم در پشت سرم بستم سریع همه جارو گشتم
چند دقیقه گذشته حتی زیر تخت میز ها کمد ها هیچ جا نبود...پس این دختر عوضی کجا گذاشته بود*داد*
از اتاق خارج شدم که با...جانگ سوک روبه رو شدم...ادامه داره...
از فروشنده خواستم که یه دسته گل لیسیانتوس آماده کنه...برگشتم سمت ا.ت....لبخندی زدم...موهای ا.ت رو که جلو صورتش گرفته رو کنار زدم...بعد از اینکه فهمیدم دسته گل آماده شد پول دادم دست ا.ت رو گرفتم با خودم بردم سمت جایی که هیچ کی نیست...
ا.ت" یه دسته گلی رو به دستش گرفت میدونستم که برا چه کسی هست...یهو دستم کشوند منو برد سمتی که جای خالی بود ولی محیط اونجا خیلی قشنگ بود...
ا.ت : جونگکوک چرا منو اوردی اینجا؟
یهو دسته گلی که تازه خرید جلوم گرفت....
ا.ت : میدونستم...*زیرلب*
کوک : .پرنسسم...
از ل.بش بوسه گذاشت...
کوک : ببخشید که در طی این چند ماه قضاوتت کردم...
ا.ت" یهو چیشد؟..یع..نی چی؟...چرا انقدر عوض شد؟..اما اون خیلی بیرحم سرد بود...یعنی الان پشیمون هست؟
ا.ت : ولی..جونگکوک تو...
کوک : میدونم...خیلی پشیمونم...پرنسس
خنده ای کردم گفتم...
ا.ت : جونگکوک...
کوک : هوم؟
رفتم گونه اش بوسیدم پشت گوشش گفتم....«خیلی دوست دارم»
خواستم از بغلش در بیام ولی پشت کمرم محکم گرفت و آروم پشت گوشم گفت...«منم عاشقتم پرنسس»
از زبان لیا :
استرس خیلی بدی داشتم سریع وارد اتاقم شدم رفتم سمت صندوق...واسا...این بازه که...ایشششش..یادم رفته بود قفلش کنم...سریع همه جای صندوق گشتم CD نبود و حتی گردنبند....و...و....و...و فه...م..میدم...که...ا.ت....وارد...اتا...قم شده بود.
از جام بلند شدم...باید تو اتاق جونگکوک و ا.ت باشه...ولی چطور وارد اتاقشون بشم...راستی اونا رفته بودن بیرون...پس وقت مناسبی بود... از اتاقم خارج شدم و رفتم سمت اتاق جونگکوک و ا.ت دستم رو دستگیره در قرار دادم. با نفس عمیق در باز کردم سریع وارد اتاقشون شدم در پشت سرم بستم سریع همه جارو گشتم
چند دقیقه گذشته حتی زیر تخت میز ها کمد ها هیچ جا نبود...پس این دختر عوضی کجا گذاشته بود*داد*
از اتاق خارج شدم که با...جانگ سوک روبه رو شدم...ادامه داره...
۹.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.