پارت ۶۵
پارت ۶۵
ددی_شوگره_اجباریه من
@ چی میگی؟!
پرستار:: خفه باش
جیمین:: یعنی...م..مرد؟!
پرستار:: بله متاسفانه
@ چ ریلکسه
جیمین دیگه چیزی نگفت...
نگاهی ب بدن بیجون سانامی انداخت...
بعدشم برگشت رفت سمت در خروجی...
وایساد و ب جلو زل زد...
جیمین ویو:
لعنتی...چرا درگیرش شدم،همش میاد تو فکرم...سانامی سانامی و سانامی،چرا ذهنمو تسخیر کرده...
یهو صدای جیغ شنید...
برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد
چیز خاصی نبود
هرکیو میدید داشت میرفت یا درگیر کاراش بود...
حس کرد بدن داغشو انداختن تو آب یخ زده...
بازم صدای جیغ شنید...
صدای جیغ و ناله های سانامی ذهنشو پر کرده بود...
گیج شده دستاشو ب سرش فشار میداد و چشماشو رو هم گذاشت...
آرزوی خوشبختی داشتم ک ازم گرفتیش،خستم،عشقو بهم بده،،،قلبت از سنگ و ذهنت از شیشه ساخته شده...دارم از درد جون میدم...کمکم کن...زندم ک زندگی کنم،زندگیو بهم برگردون،رنج،درد،عذاب اینایی ک بهم دادیو پس بگیر...
اینا حرفای سانامی بود که ذهن جیمین رو پر کرده بود...
یهو جیمین داد بلندی زد و بیهوش افتاد کف بیمارستان...
.........................
پرش زمانی
یک روز بعد...
عاجوما:: وااای هیچکسی نیست
شیومین:: فقط ارباب و سانامی نیستن
عاجوما:: خفه شو
سانو:: عه بسه...هرجا باشن میان...شیومین بیا بریم برات یچیزایی خریدم
شیومین:: برا من؟!
سانو:: اوهوم
شیومین و سانو رفتن تو اتاق سانو
سانو:: بفرمایییننننن
شیومین:: اووووه
سانو:: نمیدونی چقدر گرون بودن
شیومین:: کت شلوار و ادکلن و ساعت...اون نقرس...
سانو:: بااون کفشا
شیومین:: خب بعد یادم بنداز بهت بدمش
سانو:: عه چیو بدی🙊
شیومین:: منحرفه بدبخت پولشونو میگم
سانو:: نههه نمیخام اینا هدیس
شیومین:: اوه ک اینطور...آخرین بار ۹ سالم بود ک هدیه گرفتم اونم از بابام
سانو:: چی بود؟!
شیومین:: فک کنم آبنبات چوبی
سانو:: 😒😒😐😐
شیومین:: برای سانامی چیزی آوردی ؟!
سانو:: من چرا باید براش چیزی بیارم...
شیومین:: هیچی...
سانو:: خب براش عروسک آوردم
شیومین:: هه؟!😐
سانو:: من میدونم عاشقش میشه
شیومین:: اها😐من میرم
شیومین هدیه هارو برداشت و رفت...
سانو:: دستم درد نکنه😐
عاجوما:: خبری ازشون نیییست...گمشو دنبالشون بگرد...جیمین جواب گوشیشو نمیده
شیومین:: کجا برم خااا😐
......................
جیمین:: کسی از این غضیه باخبر بشه میکشمت
& ب..باشه من ف..فقط پرستارم..
جیمین:: زنگ ب کسی نزنین...وقتی سرم تموم شد میرم
& ا..اوکیه😟
جیمین:: راستی اون دختره چی شد؟!
& کدوم؟!
جیمین:: ک دیشب مرد...زیادی جراحات داشت...
& آ..آهااا اون بیچاره،پرستار کیم رو گرفتن بردن بازداشتگاه...
جیمین:: ودف😐دارم میگم اون مریض تو میگی پرستار
& عهههه خو پرستار کیم میخواست دختره رو بکشه
جیمین:: ببین همون دیشبیه ک بدن خودشو با شیشه بریده بود رو میگم بابا بفهم اونی ک...
& میدونممممممممم
جیمین:: بهم گفتن مرد
& میدونم
جیمین:: داری حالمو بهم میزنی
& بزار واضح بگم
جیمین:: بنال
& دختره ک بدجور بدن خودشو زده بود هنوز نبض گردنش میزد...وگرنه تقریبا تو حالت مرگ بود...اون پرستاره الکی گفت مرده و اینکه وقتی کنا بود رفت و آمپولی ریخت تو سرمش...تو اون آمپول ماده مرگ بود...یه سم خیلی خطر ناک...یکی از پرستارا دیدش و بقیه رو خبر کرد
اون یکی پرستار ب یکیمون حمله کرد و با آمپول زد تو گردنش...
الان دستگیر شده
جیمین:: ب..ببینم داری فیلم تعریف میکنی😳
& ن بابا چی میگین
جیمین:: یعنی س..سانامی زندس؟؟؟!!!!!
& آره ولی کماس...چون سم تو بدنشه... خونش همش آلوده میشه و ماهم هی عوضش میکنیم
جیمین:: خ..خب چی میشه
& اگه هی خونش آلوده ب سم نشه احتمال زنده موندنش میاد بالا...نیاز ب خون بیشتری داریم..باید بخریم
جیمین:: پولش بامن...هرچقدر نیازه میدم...
& اوکی،،،میگم شما با پرستار کیم خصومتی دارین؟!
جیمین:: اصن نمیشناسمش
& پس چرا قصد کشتن دوست دخترتونو داشت؟!
جیمین:: نمیدونم...اونم دوستدخترم نیست
& جدی؟! اما شوخی نکن چ ب هم دیه میاین
جیمین:: میگم دوست دخترم نیس
& آره خب..میشه باور کرد چون ب چپت نیست...بای
پرستاره رفت بیرون...
جیمینم سرمو کشید و پرت کرد یه گوشه...
از اتاق زد بیرون و با خشم رفت سمت خونه...
خب ادامش میمونه برای شب
شب هم مهمون داریم نیستم...شرمنده
الان میخام برم زبانکده
باااای
ددی_شوگره_اجباریه من
@ چی میگی؟!
پرستار:: خفه باش
جیمین:: یعنی...م..مرد؟!
پرستار:: بله متاسفانه
@ چ ریلکسه
جیمین دیگه چیزی نگفت...
نگاهی ب بدن بیجون سانامی انداخت...
بعدشم برگشت رفت سمت در خروجی...
وایساد و ب جلو زل زد...
جیمین ویو:
لعنتی...چرا درگیرش شدم،همش میاد تو فکرم...سانامی سانامی و سانامی،چرا ذهنمو تسخیر کرده...
یهو صدای جیغ شنید...
برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد
چیز خاصی نبود
هرکیو میدید داشت میرفت یا درگیر کاراش بود...
حس کرد بدن داغشو انداختن تو آب یخ زده...
بازم صدای جیغ شنید...
صدای جیغ و ناله های سانامی ذهنشو پر کرده بود...
گیج شده دستاشو ب سرش فشار میداد و چشماشو رو هم گذاشت...
آرزوی خوشبختی داشتم ک ازم گرفتیش،خستم،عشقو بهم بده،،،قلبت از سنگ و ذهنت از شیشه ساخته شده...دارم از درد جون میدم...کمکم کن...زندم ک زندگی کنم،زندگیو بهم برگردون،رنج،درد،عذاب اینایی ک بهم دادیو پس بگیر...
اینا حرفای سانامی بود که ذهن جیمین رو پر کرده بود...
یهو جیمین داد بلندی زد و بیهوش افتاد کف بیمارستان...
.........................
پرش زمانی
یک روز بعد...
عاجوما:: وااای هیچکسی نیست
شیومین:: فقط ارباب و سانامی نیستن
عاجوما:: خفه شو
سانو:: عه بسه...هرجا باشن میان...شیومین بیا بریم برات یچیزایی خریدم
شیومین:: برا من؟!
سانو:: اوهوم
شیومین و سانو رفتن تو اتاق سانو
سانو:: بفرمایییننننن
شیومین:: اووووه
سانو:: نمیدونی چقدر گرون بودن
شیومین:: کت شلوار و ادکلن و ساعت...اون نقرس...
سانو:: بااون کفشا
شیومین:: خب بعد یادم بنداز بهت بدمش
سانو:: عه چیو بدی🙊
شیومین:: منحرفه بدبخت پولشونو میگم
سانو:: نههه نمیخام اینا هدیس
شیومین:: اوه ک اینطور...آخرین بار ۹ سالم بود ک هدیه گرفتم اونم از بابام
سانو:: چی بود؟!
شیومین:: فک کنم آبنبات چوبی
سانو:: 😒😒😐😐
شیومین:: برای سانامی چیزی آوردی ؟!
سانو:: من چرا باید براش چیزی بیارم...
شیومین:: هیچی...
سانو:: خب براش عروسک آوردم
شیومین:: هه؟!😐
سانو:: من میدونم عاشقش میشه
شیومین:: اها😐من میرم
شیومین هدیه هارو برداشت و رفت...
سانو:: دستم درد نکنه😐
عاجوما:: خبری ازشون نیییست...گمشو دنبالشون بگرد...جیمین جواب گوشیشو نمیده
شیومین:: کجا برم خااا😐
......................
جیمین:: کسی از این غضیه باخبر بشه میکشمت
& ب..باشه من ف..فقط پرستارم..
جیمین:: زنگ ب کسی نزنین...وقتی سرم تموم شد میرم
& ا..اوکیه😟
جیمین:: راستی اون دختره چی شد؟!
& کدوم؟!
جیمین:: ک دیشب مرد...زیادی جراحات داشت...
& آ..آهااا اون بیچاره،پرستار کیم رو گرفتن بردن بازداشتگاه...
جیمین:: ودف😐دارم میگم اون مریض تو میگی پرستار
& عهههه خو پرستار کیم میخواست دختره رو بکشه
جیمین:: ببین همون دیشبیه ک بدن خودشو با شیشه بریده بود رو میگم بابا بفهم اونی ک...
& میدونممممممممم
جیمین:: بهم گفتن مرد
& میدونم
جیمین:: داری حالمو بهم میزنی
& بزار واضح بگم
جیمین:: بنال
& دختره ک بدجور بدن خودشو زده بود هنوز نبض گردنش میزد...وگرنه تقریبا تو حالت مرگ بود...اون پرستاره الکی گفت مرده و اینکه وقتی کنا بود رفت و آمپولی ریخت تو سرمش...تو اون آمپول ماده مرگ بود...یه سم خیلی خطر ناک...یکی از پرستارا دیدش و بقیه رو خبر کرد
اون یکی پرستار ب یکیمون حمله کرد و با آمپول زد تو گردنش...
الان دستگیر شده
جیمین:: ب..ببینم داری فیلم تعریف میکنی😳
& ن بابا چی میگین
جیمین:: یعنی س..سانامی زندس؟؟؟!!!!!
& آره ولی کماس...چون سم تو بدنشه... خونش همش آلوده میشه و ماهم هی عوضش میکنیم
جیمین:: خ..خب چی میشه
& اگه هی خونش آلوده ب سم نشه احتمال زنده موندنش میاد بالا...نیاز ب خون بیشتری داریم..باید بخریم
جیمین:: پولش بامن...هرچقدر نیازه میدم...
& اوکی،،،میگم شما با پرستار کیم خصومتی دارین؟!
جیمین:: اصن نمیشناسمش
& پس چرا قصد کشتن دوست دخترتونو داشت؟!
جیمین:: نمیدونم...اونم دوستدخترم نیست
& جدی؟! اما شوخی نکن چ ب هم دیه میاین
جیمین:: میگم دوست دخترم نیس
& آره خب..میشه باور کرد چون ب چپت نیست...بای
پرستاره رفت بیرون...
جیمینم سرمو کشید و پرت کرد یه گوشه...
از اتاق زد بیرون و با خشم رفت سمت خونه...
خب ادامش میمونه برای شب
شب هم مهمون داریم نیستم...شرمنده
الان میخام برم زبانکده
باااای
۵۱.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.